گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: کتابهای اساطیر را ورق میزنم… به دنبال برگی، سطری، کلامی، که فرزندانم را با مفهوم و معنای حقیقی دلیری و مردانگی آشنا کند؛ اما نمییابم… نه این که نباشد، هست… اسطورهها داریم، قهرمانها داریم، پهلوانها داریم، قصهها داریم، اما انگار هیچ یک راضیام نمیکند… سراغ برگ خاطرات آدمهای معمولی را میگیرم… همانها که مثل ما و در کنار ما زیستند، در همین کوچهها و معابر و خیابانهای ما قدم زدند و از همین معابر، پلی به سمت آسمان زدند…
قصه آدمهای معمولی، قصه اسوههایی است که همچون ما بودند؛ اما فرقشان در مشق مردی و مردانگی بود… مرد شدن، مرد بودن و مرد ماندن کار هرکسی نیست! کار آنهایی است که روی سیم خاردار نفس، پا گذاشته و به آنچه میگفتند، عمل میکردند! اصلا مردانگی در همین خلاصه میشود: پای قولت بایست؛ تا پای جان!
و داستان موسی، داستان یکی از همین آدمهای معمولی به آسمان رسیده است. داستان اسوهای که مردانگی را عمل کرد، داستان مردی که پای قولش ایستاد تا پای جان! نه! تا فدای سر! داستان کسی که با من و ما فرق داشت! با منی که هر روز زیارت عاشورا را سرسری میخوانم و معنای «بابی انت و امی…» تنم را نمیلرزاند، اما او با همین عبارت اذن ورود به دنیای جهاد را از همسر همراه و همدلش گرفت…
اصلا نمیدانم! چرا دارم همچون منی را با چون اویی قیاس میکنم؟! قیاس منی که همیشه لاف عاشقی ورد زبانم است و اویی که سرم به فدای سر تو عزیز فاطمه گویان، سر را فدا کرد؟
قیاس منی که هنوز در واجباتم مانده ام و سیم محبت و اشتیاقم به امام حی و حاضر و ناظرم دائم در نوسان است و اویی که جمکران، ماوا و ملجا و پناه خستگیها و محل اتصال و پرواز روحش بود؟
برگ خاطرات زندگی شهید مدافع حرم «موسی رجبی» این آدم معمولی به اوج و معراج رسیده را مرور میکنم، تا برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمینم، الگو و اسوه ی حقیقی را نشان دهم…
شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیروهای مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیروهای جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیروهای پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید. در ادامه خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «پری علینژاد» همسر شهید مدافع حرم «موسی رجبی» گفتوگویی انجام داده است که دوازده بخش از آن تقدیم شد و در ادامه آخرین بخش این گفتوگو از نظر مخاطبان گرامی میگذرد.
دفاعپرس: از خاطراتی برایمان بگویید که پس از شهادت شهید رجبی همرزمانشان برای شما نقل میکردند؟
احساس مسوولیت بسیار و غمخواری موسی ورد زبان دوستانش است. آنها تعریف میکنند، «موسی به محض آنکه از کارش فارغ میشد، هرچند خسته بود، اما تک به تک از ما میپرسید که چقدر از کارمان مانده است؟! سپس به کمک ما میآمد تا استراحت ما نیز هرچه سریعتر آغاز شود. او در مهربانی همتا نداشت و وجودش برای همه سرتاسر خیر و برکت بود. او از غصه دیگران ناراحت و از خوشیهایشان خوشحال میشد.»
همچنین دوستانش نقل میکنند «در جمع ما تنها کسی که همواره وضو داشت، موسی بود. او معتقد بود، ممکن است هر لحظه به شهادت برسیم، پس چه بهتر که دائمالوضو باشیم. ما میخندیدیم که وقتی قرار است شهید شویم، دیگر وضو داشتن مهم نیست. ولی موسی میگفت: من دوست دارم با طهارت از دنیا بروم. برای همین همیشه وضو دارم.»
دفاعپرس: بزرگترین حسرتی که در دلتان مانده چیست؟
سفر کربلای خانوادگی. چون زمانیکه شرایط این سفر مهیا شد، موسی گفت، «طاقت نمیآورم پدرم کربلایی نشده باشد و من به کربلا بروم.» پدر موسی آن روزها در بستر بیماری بود و این امکان فراهم نبود که با وی برویم. موسی اصرار داشت که من با بچهها بروم؛ اما نپذیرفتم و حسرت قدم گذاشتن در بینالحرمین همراه موسی برای همیشه در دلم ماند.
موسی معتقد بود «ناکام کسی هست که کربلا نرفته باشد و شیرینی زیارت اباعبدالله الحسین (ع) را نچشیده باشد.» هرچند که خودش کربلایی نشد؛ اما من یقین دارم به زیارت اباعبدالله (ع) شتافت. همانطور که آرزو داشت. با پیکری بی سر…
دفاعپرس: به عنوان سوال پایانی برایمان بگویید، از زندگی چه انتظاری داشتید و چه دستاوردی به دست آوردید؟
زندگی من و موسی به معنای حقیقی، یک عاشقانه شیرین بود. در تمام لحظات این زندگی غرق شادی و خوشبختی بودیم. به قدری ما کنار همدیگر خاطرات لذتبخش داریم، که تا آخر عمر میتوانم با یاد آن خاطرات زندگی کنم. فقط از دنیا این را انتظار نداشتم که عمر زندگی قشنگمان انقدر کوتاه باشد. انشاءالله ادامه آن در بهشت…
موسی مظلومانه به شهادت رسید. هیچکس نمیدانست چرا به سوریه رفته است. مردم فقط قضاوت میکردند و تهمت میزدند. میگفتند: او برای پول رفته. پس شهید نیست و… من تنها سکوت میکردم و فرو میریختم؛ چراکه هیچکس از عشق و هدف و اعتقادات موسی خبر نداشت، چه برسد از کارش… حتی به من هم که همسرش بودم، میگفت، «هرچه کمتر بدانی، راحتتر هستی…»
روزهای بسیار سختی را سپری کردم. از یک طرف دلتنگ موسی بودم و از طرف دیگر شنونده زخمزبانها. در عین حال که میدانستم او حضور دارد، بی قرار حضورش بودم. چرا که موسی جایگزین تمام نداشتههای من بود. او خواهرم بود، دخترم بود، پشت و پناهم بود. تکیه گاهم بود. مشاورم بود. راهنمایم بود. برای هر تصمیمی ابتدا با او مشورت میکردم. هرگاه دلخوری داشتم، با او درددل میکردم. حرفهایم را میشنید و در پایان با لبخند میگفت، «تا من را داری، غم نداری! من هستم، خیالت راحت باشد!» و با چهره معصوم آرامَش، آرامم میکرد و ناراحتی را از دلم میربود. اما حالا در روزگاری که نیست، غم و غصه جای خالیاش را پر کرده و تنها امیدم وعده پروردگار است که شهدا زنده هستند. پس حتما روح او نیز همواره حضور دارد و همراه ماست. هرچند که یقین دارم خداوند سرپرست خانواده شهداست و به کرّات دست یاری خدا را در زندگیام احساس کردهام و همین صبر و آرامشی که در برابر این غم بزرگ دارم، یا کارهایی که هیچوقت گمان نمیکردم تنها از پسش بربیایم، اما حالا میتوانم، گواه این مدعاست.
هرگاه کم میآورم یاد سفارشش میافتم که گفت، «هرکجا کم آوردی، بگو: یا زینب!» و هربار که میگویم با انرژی به زندگی برمیگردم.
دفاعپرس: با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، چنانچه سخن پایانی و مطلبی برای ارائه دارید، بفرمایید؟
عاجزانه از خدا میخواهم فرزندانم نیز راه پدر را ادامه دهند و همانند او عاقبت به خیر بشوند. باغ گلم را هدیه کردم، حاضرم دو دسته گلم را نیز در راه اهل بیت (ع)، رهبر و مردم عزیز کشورمان هدیه کنم.
و در انتها میخواهم حرف تمام همسران شهدا را تکرار کنم که مردان ما حسینی رفتند و حالا نوبت ماست که زینبی رفتار کنیم. آنها با غیرت علوی رفتند و ما با حجاب فاطمی ایستادگی میکنیم و راضی هستیم به رضای پروردگار. عاقبت به خیری، حق موسی بود. او برای دستیابی به این افتخار خیلی تقلا کرد. استراحت نکرد. فداکاری کرد. منیتش را سرکوب کرد. و به آرامشی که آرزو داشت، دست پیدا کرد. او حالا همنشین اهل بیت است. او به جایگاهی رسید که خیلیها غبطه میخورند و خوش به حالش… تمام تلاش خود را میکنم که اهداف شهید را ادامه دهم و قدردان جایگاهی باشم که خداوند به ما عطا کرده است. سعی میکنم یادگاران موسی را همانطور که میخواست، پرورش دهم و سرباز امام عصر (عج) شوند و رفتاری نکنم که جایگاه او زیر سوال برود…
انتهای پیام/ 711
منبع خبر