مجاهدت

آزادگی در اسارت با «سایه بلند امید»


 

جایی که بود و نبودمان تفاوتی نداشت/ با امید از شکجه های زندان الرشید جان سالم به در بردیم

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، جانباز آزاده داور کیانی، خاطراتش از حضور در جبهه، شرکت در عملیات ها و دوران اسارتش را در کتاب «سایه بلند امید» به رشته تحریر درآورده که به تازگی توسط نشر شاهد منتشر شده است. به بهانه هفته کتاب و کتابخوانی با این جانباز و آزاده سرافراز به گفتگو نشسته ایم که در ادامه می خوانید:

 

 

قول دادم به شرط حیات دست به قلم شوم

نزدیک به عملیات کربلای 6 که شد، دست به قلم بردم و نامه ای برای مادرم نوشتم. شروع کردم به شرح کوتاهی از ماجرهایی که در آن مدت بر من گذشته بود. برای مادرم نوشتم که اگر زنده برگشتم، قول می دهم خاطراتم از جنگ را به صورت مشروح در کتابی بنویسم. شب قبل از عملیات که آمدند وسایل مان را تحویل بگیرند، نامه ام را در کیف گذاشته و گفتم به خواهرم تحویل دهید تا اگر شهید شدم، مادرم را کم کم آماده کند و بعد نامه ام را به او تحویل دهد.

 

زنده بودم و کوچه ای به نامم خورد!

عملیات کربلای 6 که شروع شد، با تمام توان در مقابل دشمن ایستادیم. من به شدت زخمی شدم و تمام بدنم غرق خون شده بود. برای همین چند رزمنده ای که حالت من را دیده بودند، گمان کردند که شهید شدم. حتی بنیاد شهید و امور ایثارگران ایذه با همکاری شهرداری، کوچه ای را به نام من یعنی شهید داور کیانی نامگذاری کرده بودند. برادرم که فهمید به شهرداری رفت و اعتراض کرد که هنوز خبر شهادت داور قطعی نشده چرا شما این کار را کردید و اگر مادرم بفهمد، حتما ناراحت می شود. مادرم چشم انتظار برگشتن من بود. هر چند برای من برخی دوستان مراسم ختم گرفته بودند اما مفقودالاثری من اعلام شد و تا یک روز قبل از برگشتنم به ایران، یعنی سال 1371، هیچ کس خبری از من نداشت.

 

الوعده وفا در «سابه بلند امید»

پس از آزادی، تصمیم گرفتم وقایعی که از سال چهارم دبیرستان و اعزام به خدمت و جبهه و عملیات ها و اسارت و اتفاقاتی که در عراق و در دوران اسارت برایم اتفاق افتاد را بنویسم که این تصمیم عملی شد و کتاب «سایه بلند امید» که به وقایع پیش و پس از اسارات می پردازد، نگاشته شد. هدف از نامگذاری کتاب با عنوان «سایه بلند امید»، بازگو کردن نقش امید در زندگی به معنای واقعی و تجربه شده بود؛ امید به زندگی، امید به آینده و امید به رسیدن به آرزوها. اگر امید نبود، من و هیچ یک از اُسرایی که در زندان های عراق حبس بودیم، نمی توانستیم دوام بیاوریم و شاید زنده نمی ماندیم.

 

کسی از بود و نبود ما خبر نداشت

 در زندان وحشتناک الرشید بغداد، من و افراد دیگری بودیم که هیچ نامی از ما در سازمان ملل نبود و گویی بود و نبود ما تفاوتی نداشت و هر بلایی سر ما می آمد، کسی خبردار نمی شد. اما در میانه آن تاریکی ها و شکنجه های وحشتناک زندان الرشید، نور از روزنه امید بر دل ما می تابید و باعث می شد تمام آن شکنجه ها را تاب بیاوریم. شکنجه ها و اتفاقاتی که بخش اعظمی از آن ها قابل گفتن و باور کردنی نیست. به طور مثال در زندان الرشید بغداد، در سلولی 9 متری، 30 نفر بودیم که حتی جای خوابیدن نداشتیم و به نوبت می خوابیدیم. کیفیت مواد غذایی به حدی پایین بود که اغلب اسرا، شب هنگام دچار اسهال می شدند و به دلیل آن که درب سلول ها بسته بود، مجبور بودند در ظرف های غذای خود قضای حاجت کرده و فردا صبح تنها با آبِ خالی می توانستند ظرف ها شسته و در همان ظرف غذا بخورند. به همین دلیل بسیاری از اسرا بیمار می شدند و جان خود را از دست می دادند.

 

نوشتم تا مشعل امید هیچ گاه سرد و خاموش نشود

روزگار وحشتناکی بود اما هیچ گاه امید را از دست نمی دادیم چرا که اگر امید از دست برود، همه چیز از دست می رود. امید است که انسان را می تواند زنده و سرپا نگه دارد و در مقابل سختی ها تاب بیاورد. در آن شرایط وصف ناشدنی که هرگ بیم نجات نمی رفت، امید ما را زنده نگه داشت و همیشه به آینده خوش بین بودیم؛ کتاب «در سایه بلند امید» را به همین منظور نوشتم تا هیچ گاه در دل هیچ بنده ای نور امید خاموش نشود و بداند در بدترین شرایط باز هم می توان روزنه امیدی پیدا کرد و دل به آینده ای روشن بست.

 

جانباز آزاده داور کیانی خاطرات اسارتش را در 12 فصل؛ «سال آخر دبیرستان»، «انتقال به لشکر 88 زاهدان»، «ورود به گردان 195 و استقرار در کمین پرچم»، «آخرین دیدار»، «برگشت به منطقه و شرکت در عملیات کربلای 6»، «اسارت و انتقال به زندان الرشید بغداد»، «انتقال به بیمارستان 17 تموز»، «انتقال به اردوگاه 11 تکریت»، «سال 1366»، «سال 1367»، «سال 1368» و «سال 1369» به رشته تحریر درآورده است.

 

در بخشی از این کتاب آمده است:«نورافکن ها دور تا دور اردوگاه قرار داشت که محوطه را روشن می کرد و دارای ژنراتور برق مستقلی بود. مهتابی درون آسایشگاه و راهروها همیشه فضای این قسمت ها را روشن نگه می داشت به طوری که در این مدت حدود چهار سال، هرگز تاریکی هوا را ندیدیم؛ به جز هنگام تماشای دوردست های شبانه از پشت پنجره ها های شطرنجی و سوسوی تک ستاره هایی که از میان آن همه آهن و سیم، امید را در ما زنده می کرد، امید به رهایی از این نور مصنوعی به آن تاریکی زلال شبانه».

 

انتهای پیام/

 

 



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل