از اتحاد دن‌کیشوت‌های جهان تا فحّاشی‌های مستهجن و دریدگی

از اتحاد دن‌کیشوت‌های جهان تا فحّاشی‌های مستهجن و دریدگی



جماعتی فرصت‌جویانه و شتابزده و از هول حلیم در دیگ افتاده و شرایط کنونی را خیال‌پردازانه و حقیقت‌پوشانه، با پاییز۵۷ و اواخر دوران شاهِ دست‌نشانده سکولارِ ملّت‌ستیز، مقایسه و تشبیه کرده‌اند.

به گزارش مجاهدت از مشرق،  مجتبی سلطانی، پژوهشگر علوم سیاسی و نویسنده کتاب “خط سازش” طی یادداشتی نوشت: در باب آشوب اخیر، از بدو وقایع تا کنون، در بازار پُر هیاهو و پُر رونق رسانه‌ها و فضای مجازی، داخل و خارج، موضع‌گیری‌ها و تبیین‌ها و تحلیل‌های مختلفی عرضه شده؛ برخی عالمانه و توصیفی و برخی شاعرانه و تجویزی، بعضی پُرمایه و پژوهشگرانه و فاضلانه و راه‌گشایانه و بعضی فرومایه یا بی‌مایه یا میان‌مایه و راهزنانه، کسانی اهل نظر و با اطلاع و حقیقت‌جویانه و کسانی نااهل در نظر و بی‌اطلاع و حقیقت‌ستیزانه، شماری بی‌غرضانه و مصلحانه و شماری مغرضانه و براندازانه، گروهی صادقانه و آسیب‌شناسانه و گروهی کاسبکارانه و فرصت‌طلبانه.

خاصّه در داخله: کثیری دوستانه و مسئولانه و قلیلی دشمنانه و آشوبگرانه، جمعی سازنده و راه‌نمایانه و جمعی ویرانگرانه و راه‌بندانه، بسیاری وطن‌خواهانه و واقع‌بینانه و اندکی وطن‌فروشانه و خیال‌پردازانه، گفتند و نوشتند تا آبی بر آتش بیفکنند یا بنزین بر شعله‌ها بپاشند. کسانی حوادث مزبور را “اعتراضات مردم” یا “انقلاب علیه نظام” خواندند و صفاتی نظیر سیاهه زیر بر آن بار کردند:

“انفجار خشم مردم”، “آخرین فرصت نظام”، “در آستانه انقلاب”، “تیر خلاص به انقلاب ۵۷”، “پایان حکومت دینی”، “انقلاب دموکراتیک”، “قیام تحقیرشدگان”، “شورش تین‌اِیجِرها”، “انقلاب نوجوانان و جوانان”، “خیزش نسل زِد”، “نهضت آزادی زنان”، “زلزله اجتماعی”، “شورش بدن‌های ناآرام”،  “جنبش فروپاشی”، “انقلاب نوین سکولار”، “آتشفشان نفرت از دین و نظام”، “پیوند طبقات پایین و متوسط”، “جنبش پست‌مدرن رهبرآفرین”، ” قهر فعال فشرده”، “رستاخیز فرودستان و فریب‌خوردگان ۵۷”، “رنسانس رهایی از سنّت”، “مقابله برگشت‌ناپذیر با فقاهت و ولایت”، “جنبش ناخودآگاه سرکوب‌شده”، “عبور از حاکمیت فقه و فقاهت”، “مقاومت عمومی در برابر زور و اجبار”، “فوران خشم انباشته”، “جنگ علیه حجاب و شریعت”، “جوشش مطالبات نسل جدید”، “جشن و جنبش سوژه‌شدگی”، “چالش ناباوری و لادینی”، و تعابیر مختلف و گوناگون دیگر.

البته در برخی از این تیترها و تعبیرها و حتی تحلیل‌های بنیان‌ستیز و ساختارشکنانه نیز، خرده‌هایی از حقیقت و واقعیت وجود دارد. برای حاکمان و مدیران و علاقمندان انقلاب و نظام، در سخنان دشمنان نیز نکته‌هایی برای آموختن و تأمل، می‌توان یافت. ممزوج حق و باطل، راست و ناراست، درست و نادرست، صحیح و سقیم، مدلّل و نامدلّل، موجّه و ناموجّه، در گزاره‌های متداول این ایام، رواج زیاد یافته است. اما به نظر می‌رسد در انبوه مطالب منتشره، هیجان‌های ایدئولوژیک و رجزخوانی‌های رمانتیک و خودنمایی‌های هیستریک و هیاهوگری‌های آوانتوریک، و خاک‌پاشی دموکراتیک بر چشم حقیقت، غلبه کرده است.

فضای مجازی هنوز در التهاب و تحریک و تفتین و تهییج، غوطه‌ور مانده و مجال مباحثات صرفاً علمی و اکتفا به “ما قال” و اجتناب از “مَن قال”، نیست. ناگزیر، بایستی، هم، انگیزه‌ها و هم، انگیخته‌ها را، مُدغَم و دَرهَم، بازشناسی و واکاوی کرد. دریغا که بسیاری مدعیان گفتگو و دیالوگ، عادت به تک‌گویی و مونولوگ دارند، و تنها تأیید نظر خویش را می‌پسندند و بر می‌تابند. مخالفت با آرای خود را ذنب لایُغفَر و گناه نابخشودنی می‌دانند، و با دیکتاتوری و هجوم رسانه‌ای و مجازی، نقد نظرات خود را برچسب حکومتی و سفارشی می‌زنند و منتقدان و مخالفان خویش را فاقد اندیشه و فهم و شعور و بی‌بهره از نگرش علمی و فلسفی و تاریخی، می‌خوانند. البته در آشفته بازار مکّاره آراء و نظرات، عقل سلیم مخاطبان فرهیخته نیز، دلیری و دلاوری و داوری می‌کند. ایدون باد. ولی در هر حال، متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست.

 *دُن‌کیشوت‌های جهان! متحد شوید.*

در رُمان قرن هفدهمی سِروانتس اسپانیایی، دُن‌کیشوت متوهّم، شوالیه خودخوانده، پهلوان‌پنبه غرق در خیالات، مبتلا به مالیخولیا، همراه نوکر ساده‌لوحش سانچو پانزا، سوار بر اسبی لَنگ و با زره زنگزده و شمشیری شکسته و نیزه‌ای کهنه، به‌ جنگ ارتش آسیاب‌های بادی می‌رود. دُن‌کیشوت خانه و روستایش را ترک می‌کند تا با ماجراجویی و دیوانگی، شوالیه‌قهرمانِ ناکجاآبادِ خیالیِ خویش شود؛ خیال‌شهری، زاده ذهن بیمار دُن‌کیشوت. و فرجام آن ماجراجویی‌ وهم‌آلود مضحک و تراژیک، دست‌انداختنش در ضیافت اشراف و مسخره عام شدن و از دست دادن سلامتی جسم و روح و عقل خویش، و مرگ در بستر جراحت و بیماری بود. دُن‌کیشوت‌ها، همیشه و همه‌جا، وجود دارند.

گویی “مانیفست”(بیانیه‌فهرستِ مرامنامه) آشوب‌ها و اغتشاشات اخیر را دُن‌کیشوت‌های سرگردان و خسته از نیزه‌های شکسته در پرّه‌های آسیاب‌های بادی، نگاشته‌اند. به تقلید از کارل مارکس که در مانیفست حزب کمونیست، فراخوان داد: کارگران جهان! متحد شوید، لابد فراخوان آشوب‌های اخیر ایران چنین بود: “دُن‌کیشوت‌های جهان! متحد شوید.”

روایتی ناپوشیده و “بی‌حجاب” از گونه‌شناسی(تیپولوژی) مخاطبان و اجابت‌کنندگان مانیفست “دُن‌کیشوتیسم” به این شرح طویل است: چنین شد که نئونازی‌های نازنازی، داعشی‌های مامانی، فاشیست‌های مونارشیست و تروریست‌های فمینیستِ نودیست، آنارشیست‌های کمونیست و لیبرال‌های آنارشیست، فِیک‌ناسیونالیست‌های وِست‌دیپِندِنت، اِتنیک‌شووَنیست‌های سِپِراتیست و راسیست، پان‌عثمانی‌ها و پان‌صهیونی‌های تجزیه‌طلب تروریست، وهابی‌ها و داعشی‌های سعودی‌فیل، انگلوفیل‌های پدوفیل، آمریکوفیل‌های اینسِستوفیل، روسوفیل‌های کمونیست “ترانسفورمرز” به صهیونوفیل، انتلکتوئل‌های سادومازوخیست‌ و سوفیست، بدکارگان و منحرفان و شیاطین دوپای مفتخر به نشان امپراتوری “اِل‌جی‌تی‌بی‌کیو” و لیبِرتارییَن لیبرالیست دوآتشه، فِتیشیست‌های روانی زنجیرپاره‌کرده، ریش‌داعشی‌ها و ریش‌کاسبی‌ها و سبیل‌کلفت‌ها و سبیل‌استالینی‌ها و سبیل‌بنی‌صدری‌ها و سبیل‌رجوی‌ها، حرامیان حرام‌خور حرام‌ریشه پناهنده، دزدزادگان موسوم به آغازادگان مقیم تورنتو و ونکوور و لس‌آنجلس و نیویورک و لندن و پاریس و آمستردام، غارتگران بیت‌المال خزیده در پستوهای چپ و راست نظام، نفوذی‌ها و جواسیس و وابستگان اجانب و کاسبان “تحریم” و “برجام”، گروه‌های فشار پیدا و پنهان و طالبان امتیاز و مقام و عیش و نوش مُدام، عدالت‌ستیزان و مُترَفین و اشراف بی‌شرف خون‌خوار از پیکر نظام، ریاکاران پَستِ دین به دنیا فروش عشرت‌طلب بی‌مرام، انقلابیون سابق بریده و غرق در چرب و شیرین رانت و سهام، زبیریان و نهروانیان و عهدشکنان و زیاده‌خواهان خودشیفته و قبیله‌سالار اسیر نان و نام، ترسوهای منفعت‌طلب انقلاب‌خوار مردم‌ستیز بی‌وطن پناهنده در کنار و کنج کُنام شیران و دلیران این دیار تلخ‌کام، مفسدین و منحرفین فاسد و عیّاش مُریَّش یقه‌بسته و غاصب برخی مناصب و همیشه‌جویای مقام، پیروان و رهروان ملکه اعتضادی و ملکه پهلوی بدنام، برخی هنرفروشان و ورزش‌کاسبان فربه‌شده از مال و منال ملّت و ساکت در بزنگاه‌های تاریخ خونبار چهل‌ساله با ادعای سیاسی‌نبودن، معتاد به “وسط‌بازی” و رفیق قافله بودن و شریک دزدان، که از فتنه هشتاد و هشت جرأت و جسارت خودنمایی و خودفروشی سیاسی را چاشنی کسب و کار طرّارانه خویش ساخته و نخودها در آش مسمومِ دشمن‌ساخته انداخته و شرف خویش باخته و غلتیده در بازی هولناک بدعاقبت و بدفرجام، فولیش‌های عشق “مومیایی رضاخان و پُشتک‌واروهای رضاچاخان” ربع‌پهلوی ناکام، هزاردستان و لشکر قدّاره‌بندهای شعبون ‌استخونی‌ها و رضاخوشنویس‌های ششلول‌بند افتاده در دام، اتحادیه عبدل‌قاتل‌ها و عبدل‌مهتدی و تروریست‌های سِنتکام، انجمن نسوان مبارز اشرف‌چارچشم و اشرف ربیعی و اشرف دهقان، دفتر هماهنگی بنی‌صدر پینوشه و خودم و خودش و ایشان، سازمان پیرپاتال‌بردگان مریم زاغول بدنام و مسعود زاغ‌زن مخنّث بدذات خون‌آشام، انجمن بدبخت‌بیچاره‌های محسن ساززن جیغِ خلاص‌زن ذوالاسقام، کشته‌مردگان نایت‌کلاب پری‌بلنده و مصی‌جیغی جوجه‌تیغی اَخَسُّ‌الخِصام، و سایر رفقای ادامه‌دهندگان راه پرافتخار اسمال‌تیغ‌زن و مونتیگوشرط‌بند و پویان‌خالی‌بند و میلادعَفَن‌ساز و داوودهزینه و نیلی‌رقاصه و ریحون‌کثیفه و نازی‌بدجنس و ساشاغَلیژَن و دُنیالَجَن و ساسی‌سوسکه و جمشیدخال‌توری و فری‌چیچو و سحرتَتَلیتی و ممّدزنجیری و نیلولُخت‌وپَتی و ابرام‌پاپَتی و مموت‌بی‌همه‌چیز و کَتی‌دربدر و غلوم‌گدا و مهراداَمرَد و سیروس‌دیوونه و عبدل‌چاخان و جوات‌کف‌زن و هادی سگ‌بهایی مَلَنگ و اَشی‌قمه‌کِش، و مابقی اوباش وحوش و اینفلوئنسرهای شاخ‌شیکسته‌ فجایع فجازی آشغال‌دان، گویی شده‌اند دارالمجانین شورای انقلاب ۱۴۰۱ ایرون، دیوونه‌خونه مدرن اپوزیسیون، تیمارستان‌گریخته‌ها و افسارپاره‌کرده‌های وِیلون و سِیلون.

در این هیر و ویر، برخی هم  کوشیده‌اند فسق و فجور گروه‌های تروریستی را اساساً منکر شوند. البته ازدواج‌های اجباری تشکیلاتی و عادی‌سازی تظاهر به روابط زن‌وشوهری در خانه‌های تیمی و ماموریت‌های درون‌شهری و برون‌شهری و مفاسد مقتضی و مولود شرایط زندگی مخفی را اگر بشود سرپوش گذاشت، لاابالی‌گری ۵۷ به بعد همین چریک‌ها و مجاهدین بویژه در اروپا و آمریکا، اظهر من الشمس و پیشانی گاو شده است. انقلاب ایدئولوژیک رجوی و روابط نامشروع قبلی و ازدواج نامشروع بعدی‌اش با مریم قجر، اوج اخلاق تروریست‌ها را به نمایش گذارد. صدها سند ساواک و مدارک مکشوفه لانه‌های تیمی ۵۸ تا ۶۲ و عکس‌ها و خاطره‌ها و مصاحبه‌ها و شهادتنامه‌های چریک‌ها و مجاهدین منتشره، اندکی از انحطاط اخلاقی و تحقیر شرافت و بردگی دختران و زنان در پستوهای تشکیلاتی و سازمانی داخل و خارج را از پرده برون ریخته است. اما در پی اغتشاشات اخلاق‌ستیز و زن‌ابزارساز و دخترعریان‌کُن اخیر، مدافعان حرمت تروریست‌ها مدعی شدند که به دلیل تغییر در سبک زندگی، اتهامات اخلاقی، دیگر اهمیت و اثری ندارند.

خُب به مبارکی و میمنت اغتشاشات شهریور و مهر ۱۴۰۱، آن “اتهامات” به “افتخارات” بدل گشت و انکار سبک زندگی فاجرانه تروریست‌های اپوزیسیون، نیز منتفی شد.

همانگونه که برخی در ایران نوشتند که دستاورد شکوهمند آشوب‌های اخیر چنین بود: حجاب تمام شد، چه حکومت خوشش بیاید چه نیاید. گشت ارشاد هم به تاریخ پیوست و روسری‌های عقب‌رفته دیگر به جلو باز نخواهند گشت. جنبش “زن، زندگی، آزادی” به اهدافش رسید و از ابتدا هم در این مرحله قصد براندازی نداشت. نادیده‌شده‌ها صدایشان را بلند کردند و خواستند بر سر حاکمان فریاد زنند که زدند. نظام هم ترسید و بخواهد یا نخواهد، عقب‌نشینی خواهد کرد، تا آخر خط، و در نتیجه انقراض جمهوری اسلامی و اخراج دین از اجتماع و سیاست و حکومت، و تسلیم کامل در برابر اراده آمریکا و غرب.

لُبّ کلام: “نه” به حُکم خدا، “آری” به حُکم کدخدا. شریعت الهی، “حرف زور” است، مردم ایران زیر بار “حرف زور” نمی‌روند، ولی اگر راه نجات می‌جویند باید زیر بار “حرف زور” آمریکا و اسرائیل بروند. حجاب قانونی در اجتماع، “اجباری” و اکراهی است، باید برچیده شود که شد، اما زین‌پس “اجبار” و اکراه اکثریت مؤمنان و فرزندانشان به همزیستی عمومی با بی‌حجابان، شرط دموکراسی و توسعه و آزادیست. مؤمنان اگر مایل به بهره‌مندی از مزایای “اجباری” جلب و جذب و تحریک زیبارویان بی‌حجاب و گاه نیمه عریان در خیابان‌ها و مدارس و دانشگاه‌ها و بیمارستان‌ها و مراکز خرید و پارک‌ها و تفریح‌گاه‌های سرزمین منزّه خویش نیستند، خُب خیال کنند شهروند ترکیه و لبنان و پاکستان و امارات و انگلستان و کانادا و آمریکایند، کاملاً آزادند که از خانه‌ها بیرون نیایند و مانند دوران درخشان رضاشاه روحت شاد، خود را داوطلبانه و شادمانه، حبس خانگی کنند. تازه، این مرحله اول است، نظام اگر با روی خوش تسلیم همین مختصر اغتشاشات شد، که شد، ورنه آن روی اپوزیسیون و منتقدان و معترضان و براندازانی که تاکنون ملاحظه کرده و به خیابان‌ها تشریف‌فرما نشده‌اند، بالا بیاید، چنان قیام کنند و آتش به‌پا کنند که آخرین “تیر خلاص” چندهزارم را در شقیقه حکومت ایران شلیک کنند. اگر موقتاً و فعلاً قدرت‌نمایی خیابانی فروکش کرد، فکر نکنند که ماجرا تمام شده، به زودی و به بهانه دیگری، دوباره روز از نو، روزی از نو. مَخلَص کلام، هشدار به جمهوری اسلامی و تحلیل‌گران پیزوری‌، که مبادا کنند “احساس پیروزی”.

لیکن برای خیال‌پردازان و پندارگرایان مدعی اعتراض و اصلاح و دموکراسی و آزادی و عدالت، البته بیشماری به خطا و خدعه و خیانت، و اندکی نیز گرفتار بلاهت و سفاهت و شهوت وجاهت، “خبر بد” آنکه: جمهوری اسلامی از بدو تأسیس، با “احساس پیروزی” مشکل داشته، اگر هم به فضل الهی پیروزی‌هایی داشته و شاکرش بوده آنها را مقدمه و مرحله‌ای از مراحل نبرد مستمر و پیروزی‌های پلکانی آینده شناخته، مبارزه و مقاومت تا رفع فتنه از عالَم و استمرار انقلاب تا ظهور حضرت حق را، وظیفه و رسالت خویش دانسته، مشارکت در جنگ ابدی فقر و غنا، و جدال دائمی مستضعفین با مترَفین و ظالمین و قاسطین و ناکثین و مارقین را سرشت سرنوشت خویش یافته، باقی بر عهد خویش با امضای خونین بیش از ۳۰۰هزار شهید و ده‌ها هزار جانباز و جریح، بازگشت به گذشته و ارتجاع و واپسگرایی را، ممتنع و محال و ناممکن ساخته است. اهل فن می‌دانند؛ ولو بَلَغ ما بَلَغ، هر هزینه‌ای را هم پذیرفته و پرداخته و خواهد پرداخت. ملّت موحد هفت‌هزارساله ایران، برای نوزایی اقتدار ملّی و نوسازی تمدن اسلامی و تمهید انقلاب مهدوی، در این چهار دهه، از اَبَربحران‌هایی عبور کرده که یکی از صدهایش برای نابودی و تسلیم و تجزیه ابرقدرتی چون چین و ماچین کفایت می‌کرد. به گمان بدبینان و بدگویان و بدخواهان، چنین سخنانی، رجزخوانی قدیمی و توخالی و تکراریست، لیک در ضمیر خویش به‌درستی می‌دانند و می‌یابند که حقیقتاً توصیف واقعیت است.

هرچند که این روزها فضای مجازی پر شده از رجزخوانی‌ها و حماسه‌سرایی‌ها و ترانه‌گویی‌ها و شعارهای شورانگیز و متون ادبی و بی‌ادبی نظم و نثر علیه جمهوری اسلامی و بر لَه ناکجاآباد وهمی آینده موهوم پسا اسقاط نظام. ناگفته نماند که به گمان مخموران و مخبولان، شنبه ۹مهر ۱۴۰۱، اول اکتبر۲۰۲۲، روز پیروزی انقلاب اکتبر نوین ایران، دقیقه نَوَد و پایان جمهوری اسلامی بود. پس از آن، هر چه هست، در وقت اضافه و آخرین ثانیه‌ها و واپسین مهلت و فرصت است. حتی برخی ساده‌لوحان هخایی و دیوانگان ری‌استارتی و ابلهان پَهلَویستی و آلزایمری‌های رجویستی ساکن کُلُنی‌های گلادیاتوری نظیر لوس‌آنجلس و تورنتو و تیرانا، در کابوس‌های شبانه خویش تا رزرو بلیط هواپیما برای روز موعود نیز، خیز برداشتند.

اما به رغم پایداری و پایمردی و مقاومت ملّت و نظام ایران، هنوز جماعتی قلیل ولی پُر قال و قیل در داخل، کماکان دُرّافشانی می‌کنند و می‌نویسند و مدعی‌اند که در ایران کنونی، اندکی از حاکمان، اکثریت مردم را به اکراه و استیصال دنبال خودشان کشانده و به مقاومت در نبردی مجبور شده‌اند که آن را نمی‌خواهند و نمی‌پسندند و نمی‌ستایند. خُب در این وانَفسای غوغا و ضوضای عالَمگیر، و شور و شَغَب دامنگیر، کافیست فقط چند روز، نه، چند ساعت، اکثریت مردم، پُشت حاکمیت را خالی کنند تا شغالان کمین‌کرده آمریکا و انگلیس و سعودی و اسرائیل کار را تمام کنند و مایه مسرّت جمیع اپوزیسیون زنده و مرده خارج و داخل بشوند. و دل اکثریت موهوم مردم، و ارواح معدومین راه پُرافتخار ترور و تجزیه ایران را شاد سازند، و الی‌الابد آن مردم مزعوم منظور را، مرهون و مدیون و ممنون خویش نمایند.

 *تحلیل دروغ و تزیین آشوب، کسب و کار ماست.*

جماعتی فرصت‌جویانه و شتابزده و از هول حلیم در دیگ افتاده، به نام معلم فلسفه و اقتصاد و جامعه‌شناسی و علوم سیاسی، زیسته در ظلّ رانت‌ها و مواهب کم‌وزیاد چندین‌ساله همین نظام و حکومت، شرایط کنونی را خیال‌پردازانه و حقیقت‌پوشانه، با پاییز۵۷ و اواخر دوران شاهِ دست‌نشانده سکولارِ ملّت‌ستیز، مقایسه و تشبیه کرده‌اند.

با سَر باز کردن کینه‌های بَدریه و خَیبریه و حُنَینیه، دست‌افشانی و پایکوبی تلویحی و تصریحی راه انداخته‌اند که بالأخره انقلاب۵۷ تمام شد و به آخر خط رسید و نظام انقلابی، پایان و زوالش آغاز شد؛ نشانه‌اش، لَچَک‌برداشتن تعدادی دخترکان هیجان‌زده و فریب‌خورده و بازیگوش و ماجراجوی بدسرپرست، تربیت‌شدگان ماهواره و اینترنت و اینستاگرام و تلگرام و یوتیوب و دوره‌گردی‌های کافه و خیابان و بوستان. نشانه دیگرش هم، فحّاشی و ناسزاگویی وقیحانه علیه رهبری و نظام، و رکاکت کلام معدود دخترکان و پسرکان دریده خزیده در لابلای اکثریت انبوه دانشجویان شریف و نجیب. و نشانه مهم اینکه، نظام زیر فشار انبوه تحریم‌ها و ناکارآمدی‌ها و اختلاس‌ها خُرد و خمیر شده و مدت‌هاست که فروپاشیده و مضمحل شده، ولی با تنفس مصنوعی روحانیت حکومتی و به زور اسلحه و ارعاب سپاه و بسیج و نیروهای مسلح، کمی تا قسمتی سر پا مانده است. به زعم این‌گونه تحلیل‌های فضایی، حداقل ۸۵درصد، یا به ادعای برخی دیگر ۹۵درصد مردم، مخالف نظام و معاند و براندازند، اما به رغم حمایت ۴۰ساله و فزاینده آمریکا و انگلیس و سعودی و اسرائیل از براندازان، هنوز نظام بر نیفتاده است. باور بفرمایید، این نظام خیلی خیلی جان‌سخت بوده است.

اما به گمان زیاده‌گویان و داستان‌سرایان آگورا و آکادمی، رژیم زوال‌یافته جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، اعتبار و اقتدار و مشروعیتش را دیریست از دست داده، و ناتوان و شکست‌خورده در داخل و خارج، ۴۰سال به مردم، مخصوصاً طبقه متوسط زور گفته، تحت لوای دین با ظلم و جبّاریت و استبداد و دیکتاتوری بدتر از پهلوی، حکومت کرده است، دچار قهر و غضب نهایی همان‌طبقه متوسط شده و دیگر دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد.

عیناً مشابه این عبارات پرتکرار، با حذف مشخصات سال و زمان، در آرشیو ادبیات چهار دهه پیش اپوزیسیون وجود دارد. همان‌گونه که بختیار و اویسی و رجوی و سنجابی و بازرگان و بنی‌صدر و صدام و سادات و بگین و کارتر و ریگان و کیسینجر و امثالهم از داخل و خارج، همان ۴۰سال پیش، زودتر از مدعیان امروزین، همین سخنان سقیم و سیاه را گفتند و پراکندند. حاکمان شرقی و غربی و عبری و عربی آن‌زمان، ایثارگرانه و حقوق بشردوستانه و دموکراسی‌خواهانه و آزادی‌طلبانه، خودشان را به در و دیوار زدند و به زحمت انداختند و هشدار و انذار دادند و زر و زور و تزویر را مشفقانه و خیرخواهانه به خدمت در آوردند، تا ملّت ایران را خوب شیرفهم کنند. مخلصانه کوشیدند با موشک و شیمیایی و اسقاط هواپیمای مسافری و تروریسم دموکراتیک و لیبرالیسم الیگارشیک و رفرمیسم آنارشیک، قشنگ و تَر و تمیز به همه ایرانیان محصور در وطن، حالی و حُقنه کنند که جمهوری اسلامی، حکومت داغ و درفش و دروغ و استبداد ملّاتاریا و دیکتاتوری آخوندسالار است، سرنوشتی نیز جز شکست و بن‌بست و سرنگونی ندارد. سلسله وعده‌های شش‌روزه و ده‌روزه و ماهانه و سه‌ماهه و ششماهه و سالانه و دوسالانه و پنج‌ساله و ده‌ساله سقوط قریب‌الوقوع جمهوری اسلامی، بزودی از مرز پنجاه‌ساله هم عبور خواهد کرد.

شبه روشنفکرهای کم‌شمار مخبّط و مخنّث و مخبول و مجنون، در کنار دشمنان مُلک و ملّت، لبریز از عشق ویزای نخبگان شینگن و گِرَنت آکادمیک و آرتیستیک و کسب کرسی و کرِدیتِ یونیورسال و اقامت دائم و گرین‌کارد و تابعیت ینگه‌دنیا و اروپا، در این اوضاع و احوال، همراه و همنوای خائنان میهن و خادمان اعدا عدوّ ایرانیان، آمریکای ارذَل الاراذل و اَشقَی الاشقیای جهان، شده‌اند.

همان پیشوای لیبرال‌ دموکراسی انگلوساکسون‌های راهزن و نسل‌کُش و جنایت‌پیشه، و برده‌فروشان انسان‌ستیز و پدوفیل و هُموسِکچوال شیطان‌پرست. 

در دل معرکه دست‌ساخت اینان، آنارشیست‌های اپورتونیست بی‌وطن، دل‌سوزان و نوحه‌سرایان و رقصان و پایکوبان، ظاهراً سوگوار و عزادار، باطناً شنگول و شادمان و لول و سرمست، گرداگرد خوان خونین کشته‌سازی و حلواخوری، با جعل نماد “تبعیض جنسیتی و قومی و مذهبی”، جمع و جمعیتی شدند هَلوع و وَلوع و حریص غنیمت، و اعلام زنبیل‌گذاری در صفوف مواهب فردای موهوم سقوط نظام.

 

توهین‌ها و فحّاشی‌های مستهجن و رکیک و دریدگی و بی‌حیایی و بدکارگی و ترکیب سنتی-صنعتی محصول فجایع فجازی، شد هویت و  شناسنامه انقلاب نوین. با تحریک و تفتین و تشویق و ترغیب طرّارانه کارگزاران دشمن، جماعتی سربازنوجوان‌های تازه‌بالغ سودازده و جوانک‌های شهوت‌انگیخته صفرازده، غرق غرور دروغ و هلاک سراب آن‌ورِآب، فریفته فریب فرنگ، و مغلوب نیرنگ افرنگ، و مفتون فتنه رنگارنگ، شدند پیاده‌نظام تروریست‌ها و ویرانی‌طلبان جَفَنگ.

اجامر و اوباش نوخاسته و نوپدید؛ درس آموختگان وقاحت و شناعت و دریدگی تَتَلیتیسم و نودیسم و نِئولُمپَنیسم، و قربانیان هرزه‌نگاری شبکه‌های مجازی و علّافان پاتوق‌های فسق و فجور خانگی و خیابانی. رهاشدگان خانه و خانواده‌های اکثراً گسیخته و آلوده، و به‌دام افتادگان محافل و پارتی‌ها و کثافت‌کاری‌های “ریچ کیدز” حرام‌لقمه و حرام‌ریشه.

سردسته‌ها و سرتیم‌ها و سرکردگان میدانی آشوب‌ها و اغتشاش‌ها، معمولاً مهارت و تجربه گریز از دست ماموران را دارند، پس چنین می‌شود که کثرت آماری نوجوانان و  جوانک‌های هیجان‌زده، در بین بازداشت‌شدگان، فزونی یافته است. رجّاله‌ها و لکّاته‌های لمیده پشت رایانه و موبایل و گیلاس عَرَق‌سگی در دست، پنداشته‌اند که با جلوانداختن دخترپسرهای نوجوان و جوانک در صحنه آشوب و اغتشاش و کشته‌سازی از آنان، می‌توانند حسابی ننه‌من‌غریبم‌گویی و قِرِشمال‌بازی و هوچیگری راه اندازند که آی ملّت چه نشسته‌اید که حکومت حتی به ضعیفه‌ها و بچه‌ها هم رحم نمی‌کند و عنقریب باید ساقط شود. در این ایام، اکثریت مردم ایران و عاقله‌ مردان و زنان، حتی اگر معترض و منتقد مدیریت حوادث منجر به وقایع اخیر باشند، پای خویش را از این عربده‌کشی‌ها و آشوب‌بازی‌های بچه‌گانه کنار کشیده‌اند. کرکس‌های رسانه‌ای و مجازی تشنه خون و گوشت لطیف مُردار نوبالغان، به کمک هوش مصنوعی و شیطانی، مدارس و دانشگاه‌ها را عرصه آنارشیسم و جنگ و جدال و خون و خون‌بازی و خون‌ریزی، می‌خواهند و آرزومندند. اینان بر آنند با میدان‌داری دخترکان و پسران، “انقلاب تین‌اِیجری” را به کارناوال خون و خشونتِ “هوی متال” و “رَپِ ساتانیک” با مناسک بوهِمیانی مُثله‌کردن اجساد کم‌سن‌وسال، به جشن آدم‌خواری فرقه اِسکال اند بون (جمجمه و استخوان) بدل سازند.

به هر تقدیر، در ایام اخیر، بازی‌خوردگان کف خیابان و مشوّقان و حامیانشان، نه به اعتراض و انتقاد، که به اغتشاش و آشوب سر به کوی و برزن آورده بودند. این آشوبگران صغیر و تازه‌کبیر، بویژه در کنار دوست دخترهای مبارز خود، دغدغه معیشت و عدالت و گرانی و بیکاری و بحران اقتصادی نداشتند. معمولاً هم چنان مغزشویی شده‌اند که با اصل دین و انقلاب و نظام میانه‌ای ندارند و اگر در دام گروه‌های تروریستی بیفتند، به سرعت و سهولت، استعداد و انگیزه کافی تروریسم را نیز پیدا می‌کنند.

چنان‌که در دهه شصت، تروریست‌های نوجوان مجاهدین خلق به راحتی آدم‌ می‌کشتند، و در سال‌های اخیر، کودکان و نوجوانان مغزشویی‌شده و پرورده پرورشگاه‌ها و آکادمی سلّاخی و جنایت داعش نیز به اقتفای مجاهدین خلق پیشگام، در “داکیودرام‌”های هالیوودی داعشی، مثل آب‌خوردن سر از بدن قربانیان جدا می‌کردند و تیر خلاص به اسیران می‌زدند. شک نکنید که پیرو پروگرام پنتاگون و سیا، آفرینندگان داعش، اینجا هم قرار است پسرکان و دخترکان تحریک‌شده خشمگین، در دل آشوب‌ها و اغتشاشات خشن، مشق و تمرین ترور کنند. اگر بازداشت نشوند که با مقادیری آتش‌زدن سطل‌های زباله و اماکن دولتی و کندن نرده‌های خیابان‌ها و شکستن شیشه‌های بانک‌ها و اتوبوس‌ها و سنگ‌پرانی به مردم و مأموران و استشمام گاز اشک‌آور و استنشاق گاز فلفل و عادی‌سازی جنگ و گریز با نیروهای ضدّ شورش، حسابی ترسشان می‌ریزد و تجربه و مهارت در آشوبگری پیدا می‌کنند و آماده مراحل بعدی و طیّ درجات بالاتر تخریب و ترور خواهند شد. اگر هم، در وسط معرکه درگیری حاد قمه‌کشی و چاقوزنی و هجوم مسلحانه به مأموران و زیرگرفتن و گلوبریدن و آتش‌زدن آنان، به حق یا ناحق، زیر دست‌ و پا بیفتند و ضربات باتوم و مشت‌ و لگد را تجربه کنند و دستگیر شوند، خشم و کینه‌شان افزون و عمیق خواهد شد و پس از تجربه بازداشت و بازداشتگاه و سپس آزادی، احساس خودچریک‌شدن و قهرمانی و سلحشوری و تهوّر

 *فحّاشی و دریدگی، گفتمان و گفتگو*

بیشتر خواهند کرد که برای ورود به دوره عالی “تربیت تروریست” گروه‌های ذی‌مدخل، آمادگی و اشتیاق و جواز ورود خواهند یافت؛ “گِیمِر”هایی که قبلاً ذهنیت و زمینه مساعد خون‌بازی و خون‌ریزی، و خلسه خوشایند ناشی از کشت‌ و کشتار و پاشیدن مغز کاراکترها به دیوار و تکه‌تکه‌کردن آنها را، در گِیم‌های “کال آف دیوتی”، “بَتِل‌فیلد”، “مُرتال کُمبَت”، “تِیکِن”، “دووم”، “اَسَسینزکرید”، “ساو” و امثالهم، دریافته و تجربه‌کرده‌اند. پس دیرزمانیست که بستر لازم و کافی خشونت‌گرایی در ضمیر ناخودآگاهشان حک شده، و امکان احتمالی شبیه‌سازی و انجام عملی “گِیمِ کشت‌وکشتار واقعی”، وسوسه‌شان می‌کند. بسا آشوب‌های کف خیابان، می‌توانند به سرعت و سهولت در وجودشان آن خشونت‌جویی را زنده و بیدار سازند. واقعیتی غمبار و هول‌انگیز و اسفناک است. اما، نظام آموزشی و فرهنگی کشور، کجا بوده و چه کار کرده است؟ 

آموزش و پرورش و آموزش عالی فشل‌شده و آفت‌زده و آسیب‌دیده و پُر اشکال و ایراد، به رغم مشکلات عظیم ساختاری و سخت‌افزاری و نرم‌افزاری، با مجاهدت اکثر معلمان و اساتید عاشق و فرهیخته و سخت‌کوش و کم‌توقع، وظیفه و دِین خویش را به نسل‌های ۴دهه گذشته کمابیش ادا کرده‌اند. پرسش اصلی و تأمل‌برانگیز اینست که سهم حقیقی این بخش حکومتی در شکل‌گیری شخصیت نسل‌های جدید چه میزان بوده و هست؟

فرزندانی که در خانواده‌های ازهم‌گسیخته و لاابالی، از خروس‌خوان تا بوق سگ، صدا و تصویر شبکه‌های ماهواره‌ای در محیط خانه‌شان حاکم است، ۲۴ساعته آنلاین و مقابل کامپیوتر و موبایل هستند غرق در هرزه‌نگاری اینترنتی و تلگرام و اینستاگرام، در مهد کودک‌ها و آموزشگاه‌های زبان و رشته‌های هنری و کمک‌درسی، غالباً مغایر و متضاد با برنامه آموزشی و فرهنگی نظام، تربیت شده‌اند، و در مدارس خصوصی و نیمه‌دولتی و بسیاری واحدهای دانشگاهی غیر دولتی که اکثراً سبک زندگی غربی را تلویحاً یا تصریحاً القا و ترویج و تثبیت می‌کنند رشد یافته‌اند، روابط اجتماعی بدون نظارت والدین و همه رقم دوستان دختر و پسر جورواجور تجربه کرده‌اند، دچار دخانیات و مواد و مشروبات شده‌اند، روابط ناسالم در پارتی‌ها و کافه‌ها و پاتوق‌ها داشته‌اند، مصرف‌کننده انبوه محصولات فرهنگی و هنری مسموم و سکولار و غرب‌زده بوده‌اند، چنین نوجوانان و جوانانی، کمترین الفت و پیوندی با نظام در خویش نمی‌بینند و برای آشوب و شورش، تحریک‌پذیری بالایی دارند. بخشی از شرکت‌کنندگان در اغتشاشات، از این نوع، و محصول چنین فرایندی هستند، نه تولید مطلوب نهادهای فرهنگی نظام.

اسفبار آنکه جمع تاثیرگذاری از معلم‌ها و استادهای سکولار و غربگرا حتی در فضای رسمی و دولتی آموزشی، همواره ساز خود را زده‌اند و معمولاً شاگردان خویش را به فرهنگ غربی و بیگانگی و عداوت با فرهنگ ملّی و آیینی سوق داده‌اند.

مجموع رَوَندها و فرایندهای آموزشی و فرهنگی معیوب و ناسازگار با نظام، به‌ویژه در دولت‌های سازندگی و اصلاحات و اعتدال، با فراغ بال و کمترین مزاحمت‌های دولتی مواجه بوده‌اند. و اگر اعتراض‌ها و مطالباتی از جانب مؤمنان و رهبری وجود داشته، در عمل، معمولاً کم‌تأثیر بوده‌اند و با ترفندهای بوروکراتیک به محاق رفته‌اند. نهادها و وزارت‌خانه‌های فرهنگی تحت کنترل دولت‌ها، در بسیاری مواقع، تابع سیاست‌های مقطعی و جناحی دولت‌های مختلف‌الرأی بوده‌اند و در راهبردها و ساختارها و روش‌ها ثبات و پویایی مطلوب نظام را ملتزم نبوده‌اند. از اجرای بی‌سروصدای برنامه‌های سکولار یونسکو و سند ۲۰۳۰ گرفته تا لیبرال‌مآبی و هویت‌گریزی و خودتخریبی ارزشی و معرفتی، در زیر پوست بخشنامه‌ها و سیاست‌گذاری‌های حکومتی، آسیب‌های بزرگ و عمیق به فرهنگ نسل جوان و نوجوان وارد ساخته است. تعداد زیاد نهادها و دستگاه‌های فرهنگی خارج از کنترل دولتی نیز به انحاء مختلف علاوه بر مشکلات مدیریتی و ضعف در طرح و برنامه و اجرا، بسیاری اوقات تحت فشار بودجه‌ای و سیاسی و اداری دولت‌ها، تضعیف مضاعف شده‌اند.

صداوسیما نیز بهکذا، با وجود کامیابی‌های بزرگ خبری و رسانه‌ای در مقاطعی مانند سال‌های دفاع مقدس و بحران‌های سه دهه گذشته، در بسیاری اوقات، کارنامه درخشانی در تولید محصولات فرهنگی و رسانه‌ای مطلوب رهبری و نظام نداشته و بعضاً جولانگاه رقابت‌ها و چالش‌های بوروکراسی سکولار و تهیه‌کنندگان و دست‌اندرکاران کم‌اعتقاد یا بی‌اعتقاد به نظام و وابستگان جناح‌های چپ و راست، نیز بوده است. در تغییر منفی ذائقه فرهنگی و سبک زندگی بخش قابل توجهی از مردم، رسانه فراگیر نیز قصورها و تقصیرهای فراوان داشته است. بخش مهم سلبریتیسم و ابتذال و لمپنیسم ورزشی و هنری، مراحل آغازین و تکوینی خود را در صداوسیما طی کرد و از آنجا به همزادهای خود در وزارت‌خانه‌ها و دستگاه‌ها و رسانه‌های ورزشی و هنری دولتی و خصوصی پیوند خورد.

عرصه فرهنگ و اجتماع این مرز و بوم، هرگز تمام و کمال در اختیار انقلاب و نظام نبوده است. و صد البته در قبال سرمایه‌گذاری کلان و گسترده و دیرپای فرهنگی و رسانه‌ای غرب برای تغییر سبک زندگی و تخریب هویت بومی و ارزش‌های اصیل، ظرفیت‌ها و مقدورات و امکانات و بضاعت تولیدکنندگان و توزیع‌کنندگان فرهنگ ملّی، چندان مناسب و کافی و کارآمد نبوده است. از دل این مشکلات و اشکالات و ضعف‌ها و نابسامانی‌های فرهنگی و آموزشی، آسیب‌ها و آفات فکری و اخلاقی و رفتاری زیادی به نسل‌های مختلف وارد آمده که پازل دشمنان را تکمیل کرده و می‌کنند. اما نمی‌توان و نمی‌بایست با بی‌انصافی و نفی تحولات فرهنگی شگرف ۴دهه گذشته، آن آسیب‌ها و آفات را چنان بزرگ و برجسته کرد و به همه‌جا تعمیم داد که مانند برخی تحلیل‌گران این روزها، کارنامه آموزشی و تربیتی و فرهنگی نظام را یکسره و کاملاً مردود و محکوم و ناکام قلمداد کرد. به ویژه در دوران معاصر، تغییرات و تحولات قدرتمند فرهنگی شتابنده و گسترش‌یابنده متأثر از زلزله‌های پی‌درپی در فرهنگ جهانی‌شده غربی، هیچ نقطه سالم و آبادی در دنیا باقی نگذاشته که ایران، اولین یا دومین‌َش باشد.

 *رهبری، نشانه است…*

خاکسترریزی و شکمبه‌خالی‌کردن بر سر پیامبر اعظم(ص) و او را ساحر و مجنون نامیدن و صدها آزار و اهانت کلامی و رفتاری به ایشان، خدو انداختن امثال عمرو بن عَبدِوَد بر صورت امیرالمؤمنین‌ علی(ع)، و عریان‌شدن امثال عَمروعاص در جنگ با علی(ع) و جان‌بدربردن با کشف عورت، و ده‌ها سال لعن بر علی(ع) بالای منابر و تریبون‌های امپراتوری گسترده مسلمانان، و هزاران فحش و توهین به ائمه(ع) و اولیا و بزرگان شیعه طی قرون متمادی، حکایتگر درد و مصیبتی کبیر و کهن و کهنه است.

توهین‌ها و فحّاشی‌ها به روحانیون و علما و مراجع از صدر مشروطیت تا استبداد سیاه رضاخانی و محمدرضای جانی، از توهین و فحّاشی کمونیست‌ها و ناسیونالیست‌ها به روحانیت و علما در نهضت نفت تا سخنرانی ۱۳۴۱ شاه در قم و اهانت به حوزه و مرجعیت در نهضت روحانیت، و حمله چماقداران و نظامیان به مدرسه فیضیه و طالبیه، تا مقاله توهین‌آمیز اطلاعات در ۱۷ دی ۱۳۵۶ که آغازگر مرگ رژیم پهلوی شد، تا روزهای انقلاب و پس از پیروزی، همواره فحّاشی و توهین به امام و رهبران انقلاب، نقل و نبات تروریست‌ها و چاشنی طعام تجزیه‌طلب‌ها و سلطنت‌طلب‌ها بوده و هست.

از کتاب “بیست و سه‌سال” علی دشتی ملعون و ویراسته منزوی کمونیست که در کتابفروشی‌ها و بساط‌های روبروی دانشگاه تهران و بسیاری شهرها به سال ۱۳۵۷ تا۶۰ در کنار سایر کتب الحادی و توهین‌آمیز به ساحت پیامبر(ص) و معصومین(ع) عرضه می‌شد، تا کتاب “آیات شیطانی” سلمان رشدی و فیلم‌ها و ترانه‌های موهن به معصومین علیهم‌السلام، اهانت به مقدّسات، کار همیشگی دشمنان و دشمن‌خویان و شیاطین صغیر و کبیر، بوده و هست. توهین و فحّاشی به مقدسات آیینی و ملّی ملّت ایران، مانند قرآن و پرچم نیز، جدید نبوده و مسبوق به سوابق قدیمی مختلف است. فحّاشی و توهین‌های رکیک این‌روزها به رهبر دوست‌داشتنی و فرهیخته ایران در فضای مجازی و شعارهای اغتشاشات و تبلیغات رسانه‌های اجانب معاند، نیز چیز جدید و عجیب و غریبی نیست. از سال ۱۳۵۸ تاکنون، ایشان آماج عداوت‌ها و اهانت‌های کلامی و قلمی و رسانه‌ای و ترور شخصیتی بوده‌ است.

از ۶تیرماه۱۳۶۰ و ناکامی دشمن در اقدام تروریستی علیه جان ایشان، و موهبت الهی طول عمر بابرکت و پُرثمر، خشم و کین اعدای اسلام و ایران علیه حضرت سیّد علی حفظه‌الله، به اضعاف مضاعف، بیشتر و شدیدتر شد. لعن و نفرین و توهین به امامَین انقلاب، مناسک مشترک تروریست‌های مجاهدین خلق و تجزیه‌طلبان و سلطنت‌طلبان و لیبرال‌ها و حجّتیه‌ای‌ها و جریان شیعه انگلیسی و ازلی‌ها و بهایی‌ها و ملحدین و بازماندگان معدومین ساواک و منافقین، بوده و هست‌. “دیکتاتور”، کمترین و محترمانه‌ترین اهانتی بود که تروریست‌ها به امام خمینی می‌کردند، طبعاً خَلَف صالح وی نیز آماج چنان اهانت‌هایی هست، همان‌گونه که اجداد طاهرین ایشان و نبی اکرم(ص) بودند. البته بارها در فتنه‌ها و آشوب‌های پیشین، رهبری از حق شخصی خود در قبال توهین‌ها و فحّاشی‌ها گذشت کرده‌ و توهین‌کنندگان به خویش را عفو نموده است.

ایران‌ستیزان جَلی و خَفی، می‌گویند که ریشه مشکلات را باید به رهبری ارجاع داد. به رغم آنکه در ساختار حقوقی و حقیقی قدرت و مدیریت کشور، وظایف و اختیارات رهبری مشخّص و محدّد شده است. حتی “اطلاق” ولایت فقیه در قانون اساسی، برای بن‌بست‌گشایی در مواقع ضروری و اضطراری، نیز در ذات خود، محدود و مقیّد به شرع و قانون و مشورت و مصلحت است.

چنان سخن می‌گویند و می‌نویسند که گویی رهبری، حاکم اصلی و مدیر مسئول همه امور بوده است. اگر چنین بوده، پس چرا از دوران امام تاکنون، همه جناح‌های سیاسی موجود و برخی نمکدان‌شکسته‌ها، با تمام قوا همواره در صدد تسلّط بر “دولت”ها بوده‌اند. در دوران رهبری کنونی، هر دولتی، چه سازندگی و اصلاحات و مهرورزی و اعتدال، به راحتی سرنوشت کشور را گاه تغییر داده‌اند و زلزله در ارکان مدیریت و اجرا انداخته‌اند. حتی در سیاست خارجی و امنیتی و دفاعی کشور که به نادرست شهرت پیدا کرده که کاملاً تحت اختیار رهبری قرار دارد، هر دولتی که آمده، تغییرات بعضاً اساسی ایجاد کرده‌ است. البته به لحاظ اختیارات روشن و کافی مربوط به نیروهای مسلح و سیاست دفاعی در قانون اساسی، مداخلات دولت‌ها کمتر سرنوشت‌ساز بوده، اما در همین حیطه هم، کاهش و افزایش همراهی با رهبری، چشمگیر بوده است.

در عرصه سیاست خارجی نیز به رغم عُرف حقیقی و نه الزام حقوقی، برای هماهنگی در تعیین وزیر خارجه، و التزام دولت‌ها به اجرای سیاست‌های شورایعالی امنیت ملّی با تصویب رهبری، مع‌الوصف هر دولتی که آمده تغییرات شگرف و گاه کاملاً متفاوت در سیاست خارجی ایجاد کرده است. در تمام دولت‌های پیشین به ویژه سازندگی و اصلاحات و اعتدال، برای راضی‌کردن غرب و آمریکا و بهبود و توسعه روابط خارجی غربگرایانه، حتی بعضاً مغایر با موضع و رویکرد رهبری، هر کار که خواسته‌اند و توانسته‌اند انجام داده‌اند.

ادعا می‌کنند که دولت پنهان و اراده زیرپوستی رهبری مانع موفقیت آن دولت‌ها بوده است. خُب اگر چنین بوده، چرا همین جناح‌های مدعی، برای دستیابی به منصب ریاست جمهوری و مقامات دولتی، زمین و آسمان را به هم دوخته و خودکشی کرده‌اند و حتی در فتنه ۸۸ کشور را به گرداب انداختند. اگر افسانه دولت پنهان و تشبیه بیت رهبری به دربار سلطنتی، واقعیت می‌داشت، ده‌ها دستور و رهنمود رهبری توسط دولتیان گذشته، بر روی زمین نمی‌ماند و مشمول مرور زمان نمی‌شد.

حتی رییس دولت سازندگی صریحاً گفته بود که در زمان امام خمینی هم برخی دستورات و منویات ایشان را می‌شنید و می‌گفت چَشم، اطاعت می‌شود، اما در عمل کار خود را می‌کرد و نظر خویش را اجرا می‌نمود. وی به رییس دولت اصلاحات هم پیشنهاد کرده بود که به همین شیوه هنگام اختلاف نظر با رهبری رفتار کند و نزد ایشان ابراز اطاعت کند، اما در دولت، نظر خویش را به انجام رساند.

در چنین زمینه و زمانه‌ای که حتی امام خمینی بنیان‌گذار نظام، برخی دستوراتش بر زمین می‌مانْد، در باره رهبر کنونی انقلاب که به مراتب، وضعیت، بدتر بوده است. رهبری چه می‌بایست می‌کرد که نکرد. از اولین دولت سازندگی، راهنما و رهنمون عدالت و آزادی و رفاه مردم و پیشرفت کشور بود، با ابزار و امکانات و اختیاراتی که داشت از تضعیف و تجزیه و نابودی ایران جلوگیری کرد، امنیت و اقتدار ملّی را به اوج رساند، و بسیاری از کج‌روی‌ها را اصلاح نمود، ولی به بسیاری از دستورات و توصیه‌های ایشان عمل نشد، یا ناقص عمل شد، و یا به ابتذال تکرار و شعار و لقلقله زبان برخی مقامات و مسئولان جناح‌های مختلف دچار شد، و در عمل، به محاق رفت و منتفی شد و…

اما رهبری، همواره و در سخت‌ترین شرایط، نسبت به بی‌عدالتی‌ها و فقر و فساد و تبعیض و اشرافیگری و رانت‌خواری و غارتگری بیت‌المال و ترک فعل‌ها و سوء افعال‌ها و سوءتدبیرها و سوءمدیریت‌ها و سوءرفتارها و مظالم و جرایم مقامات و دولتیان دولت‌های مختلف، هشدار و انذار داد. در پاسخگویی به مطالبات عموم مردم و گفتگوی انتقادی و صریح با دانشجویان و نخبگان و مسئولان، هرچه در توان داشت، کوشید. مسئولان منصوب مستقیم خود را آشکار و پنهان، در صورت تخلّف، تعویض و تنبیه و تأدیب کرد. در قوه قضاییه و نهادهای انتظامی تحت امر رهبری، برای خدمت‌رسانی بهتر به مردم، به انواع و اَشکال مختلف، تغییرات و اصلاحات و تحولات مستمر را سامان داد.

هرچند که در مقاطعی رضایت مردم از عملکرد آنها سیر نزولی داشت، اما رهبری در حیطه وظایف و اختیارات و مقدورات خویش، هیچگاه کم نگذاشت. بر اساس بررسی و مشورت کارشناسان و صاحب‌نظران و مدیران ارشد و ذی‌ربط، کوشید بهترین تصمیمات مقدور و ممکن را اتخاذ و اِعمال کند. البته که فقط ۱۴ معصوم وجود دارد، و بارها شخص ایشان نقادی تصمیمات و تصحیح اشتباهات، و اصلاح سیاست‌ها و روش‌های مراکز تابع “نهاد رهبری”، و بهبود راهبردهای کلان نظام، را استقبال و اقدام کرده است.

البته می‌توان بر این واقعیات، چشم فرو بست و به نادرست مدعی شد که رهبری، دیکتاتوری پیشه کرده و با لجاجت بر تصمیمات فردی، مملکت را به مشکل و بحران کشانده است. به ویژه در مورد مقاومت ایران در برابر سلطه‌طلبی و جنایات آمریکا، که تداوم مشی و منش امام خمینی و مقبول مردم غیور ایران است. مخالفان رهبری به نادرست برچسب سیاست “آمریکاستیزی” منسوب به ایشان را جعل و تکرار کرده و می‌کنند.

گویی که ایران، مهاجم و مقصّر است و آمریکا مدافع و تبرئه. و ملّت ایران بابت حمایت آمریکا از صدام و سرنگونی هواپیمای مسافری و تحریم‌های کشنده و هزاران جنایت دیگر، به آمریکا بدهکار است.

سخن در این زمینه‌ها بسیار می‌توان گفت اما  نوع رابطه با “آمریکا” و پیامدهای آن، در این روزها نیز موضوع داغ بوده و یکی از دستاویزهای توجیه مخالفت و دشمنی با رهبری توصیف شده است. حال آنکه، در تعیین سیاست کلان کشور نسبت به آمریکا، همیشه از دوران امام تاکنون، “مسئولیت جمعی و مشترک” وجود داشته و هرگز تصمیم فردی و شخصی “رهبری” نبوده و نیست.

البته اگر همین رهبری، تابع نظرات و تمایلات و اهواء جناح‌های مطلوب و متبوع مدعیان گزافه‌گو بشود، ایشان خیلی دموکرات و نازنین و روشنفکر، توصیف خواهد شد. جرم نابخشودنی رهبری اینست که با مشورت و بصیرت و تشخیص مصلحت، کوشیده راه امام خمینی، برای تأمین و تضمین امنیت و اقتدار و رفاه کشور، تداوم و تحقق یابد. و چون به اتکاء اکثریت مردم، مانع برخی تصمیمات خطرناک تهدیدکننده “هویت و منافع و امنیت ملّی” شده است، باید به استبداد رأی و دیکتاتوری متهم شود.

 *جنگ رسانه‌ای و سایبری؛ زومِرها! بپاخیزید.*

مقارن با چهل و دومین سالگرد تجاوز ارتش بعثی صدام با صدها فروند هواپیما و ۱۲ لشکر در ۳۱شهریور۱۳۵۹ به پشتوانه حمایت ناتو و ورشو، بزرگترین لشکرکشی یک‌باره رسانه‌ای و سایبری ناتو در ۳۱شهریور۱۴۰۱ رخ داد. پنتاگون و سیا و اِن‌اِس‌اِی و موساد و ام‌آی‌سیکس و سیستم اِشِلون، با نخستین کاربرد گسترده هوش مصنوعی در لشکرکشی‌های فِیک و دروغین مجازی، نظام جمهوری اسلامی را در شبکه‌های ماهواره‌ای و فضای مجازی، نیست و نابود و سرنگون کردند. با بات‌ها و ترول‌ها و اکانت‌های جعلی و پروفایل‌های دیپ‌فِیک، تکنیک‌های مدرن جنگ روانی، و شیوه‌های جدید جنگ شناختی، ذهن و زبان ملّت ایران را به شدیدترین وجه ممکن هدف گرفتند.

به برپایی انقلاب گِیم و گِیمِرهای آماتور و پروفشنال، امید بستند. با دیکتاتوری سایبری و تهدیدهای آشکار و پُر حجم، مدافعان نظام در توییتر و تلگرام و فیس‌بوک و اینستاگرام را بایکوت و تخریب و لِه و لَوَرده ساختند و بی‌طرف‌ها را به زور و اجبار روانی و فضاسازی فوق سنگین در جهان مجازی، وادار به همراهی با خویش می‌کردند. به گمان اتاق‌های فکر غربی، با انقلاب تصویری و مجازی فیگوراتیو، و جنبش شبیه‌سازی‌شده سیمولاتوری، اِسقاط نظام که در دنیای مجازی و ذهن‌ها رخ داد، در عالم واقعیت هم به سرعت، امکان‌پذیر خواهد شد.

اما این نهضت رمانتیک خیال‌بافانه فانتزی، همراه جوشش ابتذال و پالپ‌فیکشن، جز انقلاب “سایه‌ها و نمادها”، نبود و نماند. سودای فتح‌الفتوح آینده ایران در دنیای متاورس، و ظفرمندی کنونی در توییتر و تلگرام و فیس‌بوک و اینستاگرام، به امید اجابت و همراهی و همکاری نسل گسترده “زِد”، به حداکثر ممکن، دامن زده شد. “زومِرها” یا نسل زِدی‌ها، امید امروز و آینده فرمانروایان فجازی محسوب شده‌اند.

در سنخ‌شناسی و طبقه‌بندی تغییر نسل، بنا به تعریف و تطبیق الگوی سه نسل آمریکایی “ایکس، وای، زِد” طی دهه شصت میلادی تا ۲۰۱۰، دهه شصتی‌ها و هفتادی‌های ایران، “نسل وای”(یا ایگرِگ) نامیده شدند، و دهه هشتادی‌ها و نَوَدی‌ها، “نسل زِد”. به تقلید و تبعیت از دموگرافی (جمعیت‌شناسی) و کَتِگورایز (دسته‌بندی) آمریکایی و غربی، نسل زِد، نسلِ نِت، بومیان و شهروندان دیجیتال، و همواره آنلاین، هستند.

اخیراً در برخی گفته‌ها و متون فارسی‌زبان داخل و خارج، به نادرست و به گزاف، نسل زِدی‌ها، غیرمتعهد و مسئولیت‌ناپذیر و رادیکال و حُرمت‌شکن و هنجارستیز و روان‌پریش و ناسازگار و بدرفتار و ریسک‌پذیر و شورشی معرفی می‌شوند، ولی در جامعه‌شناسی غربی مرجع همینان، این نسل را خلّاق و اهل گفتگو و تعامل‌جو و جامعه‌محور و آزادمنش و واقع‌بین و اخلاق‌مدار و انسان‌دوست و تعهدگرا و مسئولیت‌پذیر و اعتمادطلب توصیف می‌کنند.

اما غربگرایان مدعی جامعه‌شناسی، اوصاف خطرناک و شورشی‌مسلک و فردگرا و مادی‌گرا و عصیانگر و لاقید را به نسل زِد ایران، منتسب می‌کنند. در حالی که اینها اوصاف “نسل ایکس” غرب و غرب‌باوران، مقارن با دهه چهل و پنجاه ایران، بوده است. به زعم شوخی‌جدی برخی مدعیان این روزها، با زبان بی‌زبانی، و به فحوای بیان و بنان آنان، نسل “زِد” ایرانی را “ضدّ” همه‌چیز، نسل زودباور و زِرزِر زنبوری و زِرت‌وزورتی، و زغنبوت و زامبی‌ زشتی‌طلب و زشت‌رفتار، و زیاده‌گو و زیاده‌خواه و زبان‌نافهم و زمانه‌ستیز، توصیف کرده‌اند و هیولای بی‌شاخ‌ و دُمی از آن ترسیم نموده‌اند که پایین تا بالا، والدین تا حکومتیان، باید بی برو برگرد، به آنان باج دهند و تابع اهواء و حالات و خواسته‌های بوالهوسانه‌ و تنوع‌طلبانه لحظه‌به‌لحظه آنان شوند.

اما، به استناد منابع آکادمیک و پژوهشی غربی، نسل زِد، بهترین راه برای حلّ مسائل را “گفتگو و تعامل” می‌داند و با آشوب و شورش، میانه‌ای ندارد. پس چرا جماعتی مدعی علم و فلسفه و جامعه‌شناسی در ایران، اغتشاشگران ایام اخیر را نمایندگان و سخنگویان “نسل زِد” می‌خوانند و می‌نامند. “جوکر”ها و “اَنانیموس‌”ها، شاید رهبران جماعتی از نسل‌های ایکس و وای بوده‌اند ولی اسباب خنده و تفریح نسل زِد هستند. “جوکر”های نسل زِد، طاقت یک “شوکر” را هم ندارند چه رسد به مکافات و مصیبت‌های اغتشاش و آشوب و سنگربندی خیابانی و میلیشیابازی. بیچاره نسل “زِد”، که به نامش چه شامورتی و شعبده‌ای راه انداخته‌اند.

البته بازی تکراری با مضمون دمِ دست و دستکاری‌شده تغییر نسل، و گسل و شکاف بین نسلی، از ابتدای دهه ۷۰ تاکنون، بارها تکرار شده و هر بار در فتنه و آشوبی، نسل موجود را در قالب‌های کلیشه‌ای خودساخته، تحریف و تعریف کردند و لشکر انبوه خیالی برای کودتاهای تغییر نظام، ساخته و پرداخته‌اند.

کثرت بازداشتی‌های نوجوان و جوان، در اغتشاشات اخیر، پدیده جدیدی نیست. برخی مقامات و رسانه‌ها نیز با بیان نامناسب و ابهام‌آفرین آمار و متوسط سن بازداشتی‌ها، به این تصوّر دامن زده‌اند که گویی اتفاق غریب و جدیدی رخ داده و منشاء سوءتفاهم‌های تحلیلی شده است. بسیاری از نوجوانان و تازه‌جوانان، همیشه ساده‌دل و کم‌اطلاع و تحریک‌پذیر بوده‌اند، و در کف خیابان جلو انداخته شده‌اند. به نسل “ایکس وای زِد” هم ربطی ندارد.

همانگونه که در دهه شصت شمسی، متأسفانه بخش اصلی فریب‌خوردگان مجاهدین خلق تروریست، نوجوانان و جوانان بودند، و حتی تعدادی دخترکان و پسرکان پانزده‌ شانزده‌ساله نگون‌بخت به آدم‌کش‌های حرفه‌ای تبدیل شده بودند، مثل آب‌خوردن، مردم را به رگبار مسلسل می‌بستند و نارنجک می‌انداختند و جنایت می‌کردند و تیر خلاص می‌زدند.

در ۱۸ تیر ۷۸ و آشوب‌های پس از ۸۸ هم اغلب بازداشتی‌ها زیر ۲۵سال سن داشتند و تعداد نوجوانان، زیاد بود. پس به استناد آمارهای کنونی، و مشاهدات معدود از رفتارهای هنجارشکنانه اندکی از دختران مدارس، وقایع اخیر را نمی‌توان جنبش “تین‌اِیجری” و قیام “دخترپسرهای نوجوان”، خواند. که اساساً این تعابیر، غلط و غلط‌اندازند و به نوجوانان و دانش‌آموزان، نمی‌توان مستقلاً جنبش و قیام و امثال آن را نسبت داد.   

به هر تقدیر، بر خلاف تصور و تلقی بسیاری از مدعیان شناخت جامعه و سیاست، اکثریت زومِرهای سال ۱۴۰۱، فریب نفیر نوین بدسگالان فضای مجازی را نخوردند، و به رغم سیطره براندازان بر فضای مجازی، فراخوان آنان را غالباً پاسخ نگفتند و دست آنها را در حنا گذاشتند و به لشکر انبوه مورچه‌ها و زنبورهای کارگر برای بیگانگان، تبدیل نشدند.

 *تحلیل‌های تکراری و تکرارهای تحلیلی*

تکرار چندباره تراژیک و کمیک تاریخ در ایران معاصر، و فَوَران دعاوی و تهدیدها و تحلیل‌های تکراری، لاجرم و ناخواسته پاسخ‌های تکراری و کلیشه‌ای به دنبال داشته‌اند. تلاش برای تکرار تاریخ و بازتولید و بازسازی مواضع و رفتارهای قدیمی و نخ‌نما و پوسیده، به خیال خام موفقیت تجربه نوین و بخت‌آزمایی دوباره با نسل جدید، شیوه‌ای کلیشه‌ای و رایج است. البته تبیین و پاسخ به این مکرها و بازار مکّاره، باید روزآمد و به مقتضای زمینه و زبان زمانه باشد.

همان مواضع قدیمی که از سال ۱۳۵۸ تاکنون در باره نظام ایران بارها تکرار شده، در این ایام نیز به گوش می‌رسند و به چشم می‌آیند. مدعی می‌شوند که خودشان و کف خیابانی‌ها معترضند و گوش شنوایی در حکومت می‌جویند و نباید به آنان عنوان آشوبگر و اغتشاشگر داد، ولی در تحلیل‌ها و مواضع خود تأکید دارند که حاکمان قابل اصلاح و نقد پذیر و اهل گفتگو نیستند، این نظام عقب‌مانده و خشک‌مغز و قرون وسطایی را نمی‌شود اصلاح کرد، بدتر از رژیم شاه عمل کرده‌، و حتی روی نظام طبقاتی و طاغوتی پیش از اسلام را سفید کرده‌ است. طبعاً در اینجا، دیگر جا و مجالی برای گفتگو نیست و براندازی، تنها راه ممکن، می‌شود.

از زمستان ۱۳۵۷ که تجزیه‌طلبان برای توجیه تروریسم خود، مدعی انسداد باب مذاکره و گفتگو بودند، تا مجاهدین خلق که همراه مؤتلفین لیبرال خود، حکومت را ناشنوا و غیر قابل گفتگو و به بن‌بست‌رسیده نامیدند، و با سلاح به کف خیابان ریختند، تا امروز، به رغم بارها انعطاف نسبت به اپوزیسیون داخلی و مدارا با دنباله‌های اپوزیسیون خارجی، و گسترش گفتگوهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی بین حاکمیت و اقلیت همیشه متعرض و خوداکثریت‌پندار، چنین بوده که ابتدا ژست دروغین اعتراض مدنی و قانونی و اصلاحی می‌گیرند و هنگامی که به خشونت و آشوب و ترور روی می‌آورند، دست پیش را می‌گیرند که اساساً حکومت، سرکوبگرست و صلاحیت و قابلیت گفتگو ندارد و مخالفان را مجبور و وادار به خشونت و ترور می‌سازد.

به زعم اینان، نظام اهل گفتگو نیست، مگر آنکه از ابتدا دست‌های خود را بالا ببرد و تسلیم مطالبات ساختارشکنانه و براندازانه آنان شود.

در منظر اینان، “گفتگو” یعنی تو همان را که من گفتم، “بگو”. چون زورمان زیاد است و آمریکا و انگلیس و ناتو و سعودی و اسرائیل، پشت و پناه و حامی‌مان است.

در این میان، سَندرُم “ما بیشماریم”،  و توهّم “خودمردم‌پنداری”،  و مالیخولیای “خویش‌بسیارانگاری”، از ۱۴ اسفند ۱۳۵۷ و ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ و ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دامنگیر اپوزیسیون و تروریست‌ها شد تا اوج آن در فتنه ۱۳۸۸ و بعد از آن. هم‌اکنون هم، مدعی‌اند که حداقل ۸۵درصد مردم، مخالف نظامند و موافق اپوزیسیون. البته طبق مکانیسم رفتاری و ذهنیت “موریانه‌های مرگبار” و “مورچه‌های آدمخوار”، جماعتی از اپوزیسیون که در لایه‌های درون نظام نفوذ و اقامت داشته و دارند به نقش اول، و جماعتی از بیرون که منتظر جویدن و ریزریز کردن پیکر ایرانند، به نقش دوم، از منظر موریانه‌ای و مورچه‌ای خویش، اطراف خود را که می‌نگرند، تصوّر و توهّم می‌کنند و دل خوش می‌دارند که اکثریت هستند و بی‌شمار، و “سواد اعظم” دارند.

در این چهل‌سال، هر تجمع چندده نفره و چندصد نفره و چندهزارنفره خود را به آلاف و الوف می‌رسانند، ولی صدها اجتماع میلیونی سراسر کشور را در این چهار دهه، با انگ تظاهرات حکومتی و اجباری و اکراهی و سفارشی و ساندیسی و امثالهم نادیده گرفته و می‌گیرند. می‌گویند نظام تضمین دهد و امنیت تأمین کند تا براندازان نیز اردوکشی خیابانی کنند. اینان که بارها با تمام قوای خارج و داخل، بی اذن و اجازه قانون، اردوکشی کرده و کشور را به آشوب کشانده‌اند، دبّه در می‌آورند که هزینه باید پایین بیاید تا بقیه هواداران آنان، ترس و تردید را کنار بگذارند و به جشن براندازی مشرّف شوند.

“براندازی” و مطالبه تغییر نظام که، از مقوله “اعتراض و اصلاح‌طلبی” نیست، منطقاً و طبعاً در وادی “انقلاب” می‌گنجد و سازوکار و هزینه‌های کلان خود را دارد. مماشات با براندازان و دور دادن به آنان، یعنی استقبال از هرج و مرج و آنارشی و جنگ داخلی و فروپاشی نظم اجتماعی و نقض امنیت ملّی. هیچ نظام و حکومتی در جهان، حتی باثبات‌ترین و مقتدرترین آنها، اجازه نمی‌دهد که براندازان با امنیت و آسایش خاطر، به کف خیابان بریزند و نمایش انقلاب راه بیاندازند و دولت‌ها نیز مدارا و تحمل کنند. هر نوع تجمع و تظاهرات و اعتراضات در کشورهای غربی مدعی دموکراسی، اگر از خطوط قرمز عبور کنند و ماهیت براندازانه به خود بگیرند، به شدت و با خشونت بیش از حد، سرکوب می‌شوند.

می‌گویند پس این حکومت هم مانند رژیم شاه است که مانع تظاهرات مخالفین خود می‌شود. در دفاع از موجودیت و بقا، همه رژیم‌ها، خوب و بد، مشروع و نامشروع، از قاعده عقلانی “صیانت ذات”، تبعیت می‌کنند و مشابه هم هستند. تفاوت در اینجاست که رژیم کودتایی و دست‌نشانده شاه، فاقد مشروعیت بود و در مقابل قیام و انقلاب اکثریت مردم در فرایندی حداقل ۱۵ساله از خرداد۴۲ تا بهمن ۵۷، پس از سرکوب‌های خونین و کشتار هزاران نفر از مردم ایران، به دست مردم، سقوط کرد.

اما طالبان اسقاط نظام در ایران، که به نحو مضحکی بارها خواسته‌اند انقلاب ۵۷ را بازسازی کاریکاتوری کنند، هیچگاه نتوانسته‌اند در مقابل حمایت اکثریت مردم ایران از انقلاب و آرمان‌های آن و نظام پسا انقلاب، پشتوانه مردمی و سرمایه اجتماعی لازم برای براندازی را فراهم سازند. حتی کوشیدند شیوه تظاهرات و رهبری امام خمینی را عیناً تقلید و شبیه‌سازی کنند. در خرداد ۱۳۶۰ بنی‌صدر و رجوی فراخوان دادند که مانند شب‌های محرم ۵۷، مردم به پشت بام‌ها بروند و تکبیر بگویند و شعار دهند. چون امام خمینی در آخرین مرحله تبعید، از فرانسه به ایران بازگشت، بنی‌صدر و رجوی نیز به فرانسه گریختند و سعی کردند مشابه اقامتگاه امام در نوفل‌لوشاتو، برای خود مقر انقلاب درست کنند. و باز هم به تقلید از امام، دولت تشکیل دادند و بنی‌صدر معزول، به عنوان رییس‌جمهور ولی در واقع رهبر، رجوی را به نخست‌وزیری دولت موقت، منصوب کرد.

همان‌زمان، بنی‌صدر خودشیفته، کماکان مدعی بود که “من” ۱۱میلیون رأی دارم و اکثریت مردم با “من” هستند، رجوی نیز مدعی بود در سراسر ایران میلیون‌ها هوادار و میلیشیا دارد و رژیم خمینی، در اقلیت است و طی مدت کوتاهی ساقط می‌شود. بعدها هم بیماری بنی‌صدریسم، گریبان برخی را گرفت که می‌پنداشتند ۲۰میلیون رای دارند و رهبری ۶میلیون، و یا اینکه ۳۰میلیون رای واقعی داشتند و رهبری حداکثر ۱۵درصد طرفدار دارد.

در اغتشاشات اخیر هم، مدعیان اکثریت‌بودن، به نسبت جمعیت ۸۵میلیونی کشور، حتی قادر نشده‌اند نیمی از نیم‌ درصد مردم را با خود همراه سازند.

جالب اینکه در همین ایام اخیر، به استناد برخی مطالعات جامعه‌شناسان سیاسی غرب، گفتند و نوشتند و حسرت خوردند که اگر فقط سه و نیم درصد از مردم ایران به خیابان‌ها بریزند، کار جمهوری اسلامی تمام است. ولی در رجزخوانی‌های بی‌مایه و خام‌خیالانه ایام اخیر، در داخل و خارج گفتند و می‌گویند که اکثریت به قیام برخاسته‌اند و نظام جمهوری اسلامی، فاقد پشتوانه و حمایت مردمیست. به انواع سفسطه و مغلطه و آمارسازی‌های دروغین و وهمی و تحریف نظرسنجی‌های داخلی و خارجی، لحظه‌ای از این ادعای خویش عقب‌نشینی نکرده‌اند و همچنان بر طبل این ادعا می‌کوبند که مخالفان نظام، در اکثریتند و روز، شب است و ماست، سیاه و هندوانه بر درخت می‌روید. نقل است که در گمرک مرزی، مقداری باروت در وسایل مسافری کشف شد، به او گفتند: این چیست؟ پاسخ داد: سیاه‌دانه. از ماموران، اصرار و از قاچاقچی، انکار. یک نفر مقداری از باروت را در ظرفی ریخت و نزدیک ریش و سبیل وی قرار داد و آن را آتش زد، اشتعال یکباره باروت به موهای صورت وی افتاد. در حالی که به پهنای صورت، شعله‌ور شده و می‌سوخت، می‌نالید و مدام تکرار می‌کرد: دیدید که گفتم سیاه‌دانه است.

برخی در تحلیل آشوب‌ها اصرار دارند که به معترضان نگویید آشوبگر، اینان مردمند و معترضند. حال آنکه به اذعان برخی دیگر، در اغتشاشات اخیر، آشکارا ترکیب وَندالیسم و لُمپَنیسم و آوانتوریسم (تخریبگری، اوباشگری، ماجراجویی‌گری) غلبه داشت و از سِلِبریتیسم و آنارشیسم و تروریسم، تغذیه و تقویت می‌شد.

بر همین نهج و نَسَق، شبه‌روشنفکری بی‌مایه یا کم‌مایه یا میان‌مایه، در هر حال فرومایه، عملاً به لُمپَنیسم آکادمیک و وَندالیسم سوژکتیف و آوانتوریسم آنتولوژیک روی آورد، و به فحوای قیل و قال خویش، گویی سِلِبریتیسم فیلوسوفیک و آنارشیسم اِپیستِمولوژیک و تروریسم ایدئولوژیک و فاشیسم اَنتِلِکتوالیزه و نازیسم سانتی‌مانتالیزه را، منابع گفتمان مغشوش، و تغذیه و تقویت هویت مخدوش خویش، قرار داده بود، و در نمایش رفتار اجتماعی خود منعکس می‌ساخت. به همین گیجی و گُنگی، مشئوم و منحوس، و اَبزورد و اِگزوتیک و فَنتَستیک.

در برخی محافل فرهنگی و هنری و دانشگاهی با ابزار شبکه‌های اجتماعی،  گنگستریسم و گادفادریسم حاکم ساخته‌اند، و هر که را بر طریق خویش نیابند، چنان تحقیر و تصغیر و توهین و تهدید در حقش روا می‌دارند که اگر همراهشان نشد، چنان عرصه بر او تنگ آید که جان خویش بر دست گرفته و بگریزد و صحنه را خالی کند. اپوزیسیون خارج‌نشین هم این منش را عملاً در کارناوال‌هایی که به راه انداخته بود، اجرا کرد. چنان‌که با ضرب و شتم و خشونت، برخی سلبریتی‌ها را از صف اجتماعات اپوزیسیون دموکراسی‌خواه، راندند و بیرون انداختند. خودشان به هم پریدند که هنوز هیچ‌کاره‌اید با اغیار خویش چنین می‌کنید وای اگر روزی قدرت بیابید، بدتر از هیتلر و استالین خواهید شد.

همچون “لاورِنتی بِریا” جوانک ریزاندام روشنفکر با عینک ته‌استکانی، که پس از انقلاب اکتبر کمونیستی به پلیس مخفی شوروی پیوست و چنان در بی‌رحمی و سبعیت و جنایت، پیشرفت و سبقت جست که توسط استالین به ریاست سازمان مخوف امنیتی وی رسید. یا همچون سرپاس “رکن‌الدین مختاری” هنرمند موسیقی‌دان و نوازنده چیره‌دست ویولون، که به ریاست شهربانی مخوف رضاخان رسید و شکنجه و مرگ ده‌ها تن را رقم زد. و نمونه‌های بسیار دیگر در همه‌جای دنیا و از جمله همین انقلاب ایران.

پس از پیروزی انقلاب، و برای جبران عجولانه و ناگزیر خلاء کادر حکومتی در نظام نوین، برخی دانشجویان و طلّاب، و مبارزین و تکنوکرات‌ها و روحانی‌نمایان ظاهراً معصوم و ساده‌زیست، هنگامی که برکشیده به ناسزا، صاحب قدرت و منصب شدند، چرب و شیرین دنیا را که حسابی چشیدند، آن روی چهره مخوف و جاه‌طلب و قدرت‌پرست و زیاده‌خواه خویش را نشان دادند. برای رقبا و مخالفان خود پرونده‌سازی و دسیسه می‌کردند. به نام چپ‌ و راست و خط امام و سازندگی و اصلاح‌طلبی و اعتدال، هم دمار از مردم در آوردند هم مزاحمان خویش را به خاک سیاه نشاندند. از مناصب سیاسی و امنیتی و اقتصادی و فرهنگی و اداری، سوءاستفاده‌ها کردند، مظالم بسیار بر خلاف قانون و  دستورات امام و رهبری، مرتکب شدند، ولی به پای نظام نوشته می‌شد.

هنگامی که اینان از گردونه قدرت به زیر افتادند، و بعضاً به محکمه و مجازات رسیدند، شده‌اند سردمداران اعتراض و اصلاح و اپوزیسیون نظام و معاند لجوج علیه رهبری و امام. جماعتی از اینان که هنوز به چنگ عدالت نیفتاده‌اند، به جای آن‌که از عملکرد خود حساب پس بدهند و پاسخگوی تخلفات و جرایم و خیانت‌ها، باشند، دو قورت و نیمشان باقیست، نعل وارونه زده و طلبکار نظام و امام و رهبری و مردم شده‌اند.

و نه تنها نقش و سهم خویش در بسیاری نابسامانی‌ها و مشکلات و انحرافات را منکرند، بلکه چونان فرشته نجات که از آسمان نازل شده‌اند به دلبری و جلوه‌گری و دعاوی انتقاد و اعتراض پرداخته‌اند و منفعت و مصلحت قوم و قبیله خویش را در اپوزیسیون‌بازی و فریبکاری می‌جویند.

همینان که در جوانی و میانسالی، چنان که افتد و دانی،  برای خودشیرینی و ارتقای مقام و جلب منافع، با افراطی‌گری به اسم اسلام و انقلاب، در حیطه کاری خود تسمه از گّرده جوانان می‌کشیدند، در تئوریزاسیون آشوبگری اخیر، مدعی شده‌اند که چون جوانی شعبه‌ای از جنون است و آماده طغیان، با آنان در آشوب‌ها باید مدارا کرد و نازک‌تر از گُل به آنها نگفت.

کسی باید به اینان یادآوری کند که هماره سیره امام و رهبری چنان بوده که توصیه و تاکید داشته‌اند حساب نوجوانان و جوانان فریب‌خورده و هیجان‌زده، از بانیان و حامیان و مشوّقان و سردمداران اغتشاشات، جدا شود و طبق قانون و شرع، مشمول تنبیه و تأدیب و تعقیب کمتر و متفاوت باشند.

ولی همین دایه‌های دلسوزتر از مادر و سران قدرت‌طلب و چندچهره و هفت‌خط‌شان، در دهه شصت به افراط و انقلابی‌نمایی، مدعی بودند که باید لیبرال‌ها را از تیر چراغ‌برق آویزان کرد، هنرمندان طاغوتی و ناهمراه نظام را باید به صُلّابه کشید، جوانان بازی‌خورده را باید از دم تیغ گذراند، پونز به پیشانی بدحجابان زد و در خیابان به ضرب و شتم از خجالتشان درآمد، بی‌حجابان را به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاد و حتی مخارجش را نیز از خودشان باید گرفت، و به اندرون و پستوی خانه‌های مردم سَرَک کشید که مبادا ویدئو و کاست غیرمجاز و پاسور داشته باشند و آلات لهو و لعب، پنهان کرده باشند.

هر چه امام فریاد می‌زد و هشدار می‌داد و بیانیه هشت‌ماده‌ای صادر می‌کرد که به خانه و  “حریم خصوصی” مردم نباید تعرّض شود، گوششان بدهکار نبود و با تحریک و بکارگیری برخی جاهلان و مقدّس‌نمایان، به تخلّفات و افراطی‌گری خویش ادامه می‌دادند. بسیاری از روشنفکران و هنرمندان سکولار و بی‌طرف و بی‌آزار که دستشان به امام نمی‌رسید، به رییس‌جمهور وقت و رهبری کنونی پناه می‌آوردند و با سعی و تلاش ایشان از بعضی معاندت‌ها و مزاحمت‌های همین مدعیان امروز، خلاصی می‌جُستند. آنان که روزگاری اندرونی خانه‌های مردم را نیز حریم‌ خصوصی نمی‌دانستند، حال با ریب و ریا و تزویر، چنان گشاده‌نظر شده‌اند که “عرصه عمومی” اجتماع و خیابان را هم “حریم خصوصی” می‌نامند و عوامفریبانه می‌گویند که رفتار و پوشش اجتماعی و عمومی باید از قیود “قانون و اخلاق و شرع” رها باشد، و اندک جماعت فَسَقه و فَجَره باید از هفت دولت آزاد باشند و بی‌حجاب و بی‌عفاف در خیابان‌ها مانور جلوه و عشوه راه اندازند و به زیبایی بصری خیابان‌ها و مراکز عمومی بیفزایند. شرح این هجران و این خون جگر، این زمان بگذار تا وقت دگر.

در این روزها برخی چسبیده‌های نظام، با اظهارات و مواضع دوپهلو و میانه‌بازی و به تصور خود رندی و زیرکی، خواسته یا ناخواسته، یاری‌رسان و معاضد آشوبگران شده‌اند. به نقش خیالی دانای کل و پیر مصلح، فرو رفته، “یَتَشَیَّخ‌کنان” طرفین را به خویشتن‌داری و آرامش فرا می‌خوانند، و شهدای امنیت و کشتگان آشوبگر را یک‌کاسه و درهم، “جانباخته” نامیده و برای جمیع آنان ابراز تأسف و همدردی و طلب رحمت می‌کنند. شیئان هُما اَبردُ مِن یَخ، شیخٌ یَتَصَبّی’ و صَبیٌّ یَتَشَیَّخ.

وسط‌بازی و میانه‌گیری، در شرایطی که صحنه کاملاً روشن و شفاف است، و صحنه‌گردانان؛ مقلّدان و روندگان سیاه‌راه آکِلةُالاکبادها و ابوسُفیان‌ها و عمروعاص‌ها و ابوموسی اشعری‌ها و خالدبن ولیدها و طلحه‌ها و زبیرها و قطّام‌ها و ابنِ مُلجَم‌ها و شمرها و خولی‌ها و سنان‌ها و یزیدهای زمانه‌اند. در قبال مَعبَربازکن‌های بعثی‌ها و داعشی‌ها، و جاده‌صاف‌کن‌های جانیان موساد و سیا و سِنتکام، چگونه می‌توان ژست بی‌طرفی گرفت و جلاد و شهید را یکسان دید. مگر آنکه در سیاهه پیش‌گفته، مصداق و جایگاهی برای خود بیابند و بدانند. دل‌خوش به اینکه نزد اپوزیسیون، موجّه شوند و بمانند، و برای روز مبادای موهوم، جایی برای خویش رزرو کنند، یا عجالتاً از مواهب و مزایای حُسن شهرت کاذب و حلواحلوا شدن در رسانه‌های بیگانه و فضای مجازی، برخوردار و سرمست و کیفور شوند.

در این وانفسا اگر خوب چشمان خویش را باز کنند به وضوح مشاهده می‌کنند که چگونه پس‌مانده و فاضلاب انقلاب ایدئولوژیک رجوی تروریستِ بای‌سکچوالیست، در قالب مناسک هِوی مِتال و سلفی با جنازه، و خون‌بازی و مِردِرپارتی و تانگوی مردگان، به رقاصی در قبرستان و پایکوبی بر تابوت کشتگان آشوبگر، تبلور یافته است.

وقتی که سازمان زن‌ستیز مجاهدین، مدعی حقوق زنان می‌شود، در حالیکه رجوی خبیث به اجبار، یونیفرم زمخت و روسری سرخ تروریستی بر آنان پوشانده، حق زن‌بودن و همسری و مادری را از آنان ستانده، دستور طلاق اجباری صادر کرده و همه زنان سازمان را برده و متعلق به خود ساخته، در پادگان اشرف حرمسرا برپا کرده و مناسک مستهجن شیطان‌پرستان را با زنان مسخ‌شده و اسیر فرقه مخوف خویش برپا نموده، و ده‌ها جنایات و اقدامات کثیف دیگر، هنگامی که عجوزه معلوم‌الحال چنین رذل پستی، خود را رهبر نهضت آزادی زنان ایران می‌داند، و در کنار سایر سازمان‌های تروریست زن‌ستیز مدعی حقوق زنان در اغتشاشات اخیر هستند، چگونه برخی مدعیان علم و ادب و آداب بدون آن‌که به خود زحمت دهند و حداقل، از آن خبائث فاصله گیرند و حساب خود را جدا سازند، در داخل ایران نیز با آنان آشکارا همنوایی نموده و عَلَم انقلاب فمینیستی بلند کرده‌اند، و شعار مخلوق کمونیست‌ها را تجلیل و تبیین و تحلیل و تقویت می‌کنند.

برخی دیگر نیز به استناد اینکه ظلم به یک انسان را در هر شرایطی باید محکوم کرد، از کنار ظلم عظیم به یک ملت به سادگی عبور می‌کنند. به بهانه یک اتهام اثبات‌نشده در مورد فوت یک فرد، اغتشاشات منجر به خسارات مادی و جانی و جراحت و درگذشت و شهادت تعداد زیادی از فرزندان این ملت را می‌بینند و خم به ابروی مبارک خویش نمی‌آورند، ذره‌ای ککشان نمی‌گزد که هیچ، هنوز هم تیغ‌ تیز کلامشان را به سوی نظام نشانه رفته‌اند.

این باور عمومی برخاسته از فرهنگ و آیین مقدس اسلام است: هر که از ظلم حمایت کند و به آن راضی باشد و آن را توجیه کند، شریک ظالم است، محق جلوه دادن یک جنایت از نفس جنایت، موهن‌تر و زشت‌تر است. آیا مدعیان انصاف و علم و اطلاع و روشنفکری نمی‌بینند که چه ظلم و جنایت بزرگی در حق امنیت و آرامش و آبرو و اعتبار و اقتدار این سرزمین روا شد. البته که نمی‌بینند و نخواهند دید، به سنت سیّئه چهل‌ساله اپوزیسیون؛ همیشه و همواره حق با آنان بوده و حاکمیت و ملت ایران، همیشه مقصّر و بدهکارند.

منطق اینان چنین است: توضیح تو، توجیه است و توجیه ما توضیح. ما چون‌ اپوزیسیون هستیم و همیشه ایراد و انتقاد و اعتراض و مخالفت، رونق دارد و مقبول و مسموع است، و در هر شرایطی بهانه و درد و مصیبتی برای گیر دادن و تخریب و خالی‌کردن دل ملت و ناامیدی به آینده وجود دارد، دفاع و دعاوی‌تان را بگذارید درِ کوزه و آبش را بخورید. بازارگرمی روشنفکری و وجاهت و شهرت، در “نه گفتن” به همه چیز و حتی خدا و پیغمبر است. اگر “لذّت لجاجت” را چشیده باشی و “شهوت عداوت” را تجربه کرده باشی، می‌فهمی که هیچ چیز در دنیا لذتبخش‌تر از مخالف‌خوانی نیست. خاصّه آنکه به برکت انقلاب اسلامی، مظنّه اپوزیسیون ایران به شدت بالا رفته و دائم‌التزاید رو به بالاست و چراغش در بورس سیاست همیشه سبز است.

از در و دیوار تشویق می‌شوی، درب همه سفارت‌خانه‌های دول فخیمه راقیه علی الخصوص آمریکا و انگلیس و اروپا، ۲۴ساعته به رویت باز است، و سیل مواهب و مزایای متنوع به روی خود و خانواده و دوستان نزدیک، سرازیر می‌شود. زمانی در آمریکا، مرده سرخپوست‌ها را خوب می‌خریدند، و اساساً سرخپوست خوب، سرخپوست مرده بود. حالا هم هر تکه‌ای از گوشت تن و پیکر انقلاب و نظام را بِکَنی، یانکی‌ها به قیمت خوب خریدارند. اعتراض و انتقاد و عداوت و اهانت و تروریسم فکری و قلمی و زبانی، کسب و کار ماست. توقف بیجا مانع کسب است، حتی شما دوست عزیز. شمایان چون از نظام مردمی ایران حمایت می‌کنید، هر چه بگویید و استدلال کنید و سند و مدرک بیاورید، فقط “توجیه” است. زیرا شما “توجیه المسائل” دارید و برای کارهای خویش همیشه شاهدی از آیات و روایات و تاریخ دین و تاریخ معاصر از آستین بیرون‌ می‌کشید، و کلّی استدلال منطقی و فلسفی و علمی و حوزوی و آکادمیک هم در انبان خویش گذارده‌اید. ولی حیف که اساساً فهم و شعور و دانش و بینش ندارید، هرچه بگویید خزعبلات و مزخرفات هستند، و نه‌تنها قابل بحث و گفتگو نیستید، بلکه قابل حیات و زندگی هم‌ نیستید. فردا که ما پیروز شدیم، از شرّ شما تحلیل‌گران پیزوری و دوزاری حامی انقلاب و نظام هم، خلاص خواهیم شد.

 *آخرین فرصت و “تیر خلاص”*

می‌گویند نظام جمهوری اسلامی فروپاشیده و در حال نَزع و جان‌دادن است، قیام اخیر هم، فقط آخرین فرصت و یا “تیر خلاص” خواهد بود. اگر نظام به زور و اجبار آمریکا و نمایندگانش در کف خیابان، تن داد که داد، ورنه آنانی که حکم خدا و قانون را زور و اجبار می‌دانند و به آن تن نمی‌دهند، تکلیفش را همین امروز و فردا روشن‌می‌کنند. دی اِند، بدون هَپی اِند. گِیم اُوِر، بازی تمام‌شد. اِوری تینگ ایز فینیشْد. بای‌بای نظام جمهوری اسلامی.

خُب، براندازی این نظام جمهوری اسلامی، فاقد مشروعیت و محروم از اکثریت و غرق ناکارآمدی درمان‌ناپذیر و فساد سیستماتیک و ظلم و جور عالمانه و عامدانه، و استبداد و دیکتاتوری جائرانه و شکست‌خورده داخل و خارج، و فروریخته و فروپاشیده از درون، از پای‌بست ویران‌شده و بی‌آینده، و به‌ فرجام‌ خویش رسیده، که نباید کسی را به زحمت بیاندازد. بنشینند گوشه‌ای و جان‌دادنش را تماشا کنند. حالا چه احتیاج به آخرین مهلت و تیر خلاص. حیف میلیاردها دلار هزینه، فقط امسالش، وگرنه صورت هزینه مستقیم و غیر مستقیم ۴۰ساله آمریکا و ناتو برای براندازی نظام ایران، به تریلیونها دلار سر کشیده است. کمی صبر و حوصله هم خوب چیزیست. سختی‌اش هم، فقط همین صد سال اول است.

اما ماجرای “آخرین فرصت” و “تیر خلاص” به نظام نیز، داستانی جالب به قدمت تمامی عمر انقلاب دارد.

اولین “تیر خلاص”، ۲۳ بهمن ۱۳۵۷، کمتر از یکروز بعد از پیروزی انقلاب مردم ایران، با اغتشاشات کردستان، شلیک شد. تیر خلاص‌های پیاپی روزانه و روزمرّه به شقیقه و مغز و قلب و همه اندام‌های حیاتی پیکر شرحه‌شرحه ایران پساانقلاب، از ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ تا ۲۳ شهریور ۱۴۰۱، دقیقاً پانزده هزار و نهصد و هشت(۱۵،۹۰۸) بار است که تکرار شده و همچنان تکرار می‌شود.

“تیر خلاص‌” جنگ داخلی تجزیه‌طلبانه در هشت‌گوشه ایران با انواع گروه‌های تروریست کومله و دموکرات و فداییان اشرف دهقان و پیکاری‌ها و رَزگاری و پاک و پژاک و جبهه تحریر خوزستان و خلق عرب و خلق ترکمن و خلق آذربایجان و نئوعثمانی‌های پان‌صهیونیست و خلق بلوچ و جیش العدل داعشی. بنا به ایده برنارد لوئیس، استراتژیست انگلیسی-آمریکایی صهیونیست و طراح تجزیه ایران به پنج کشور، که در ۱۰۲سالگی آرزوی شوم خویش را به گور بُرد.

“تیر خلاص” کودتاهای ریز و درشت نقاب و قطب‌زاده و حزب توده، که‌ یک قلم اگر کودتای بختیار موسوم به نقاب (نوژه) در ۱۸ تیر ۱۳۵۹ با حمایت آمریکا و صدام، موفق شده بود، آمادگی داشت تا حداقل یک میلیون کشته را بر جای بگذارد طبق الگوی کودتای ۱۹۶۵ سوهارتو در اندونزی.

“تیر خلاص” جنگ ۸ساله صدام بعثی با حمایت مشترک آمریکا و شوروی و انگلیس و اسرائیل و سعودی و ده‌ها کشور در بزرگترین ائتلاف نانوشته نظامی تاریخ، با اشغال بیش از ده‌هزار کیلومتر مربع از ایران معادل مساحت لبنان.

“تیر خلاص” عهدشکنی و خیانت دولت‌ لیبرال بازرگان خَسِرالدنیا و الاخرة، و ریاست بنی‌صدر پینوشه عاقبت به شرّ قدرت از کف‌داده و دختر ازدست‌داده در پیوند با تروریست‌های مجاهدین خلق.

“تیر خلاص” بزرگترین و گسترده‌ترین و طولانی‌ترین عملیات تروریستی تاریخ مدرن توسط سازمان مجاهدین‌خلق؛ بیراهه‌رفته، ساواک‌پرداخته، و سیاساخته با بیلان کاری بیش از ۱۲۰۰۰شهید و هزاران مجروح از اقشار مختلف مردم. و به هلاکت انداختن چندهزار تروریست نوجوان و جوان دختر و پسر هیجان‌زده و فریب‌خورده و مسخ‌شده در کارخانه مغزشویی تشکیلات مخوف و آهنین، و پیشگامی داعش‌صفتی و مهارت‌های سلاخی و سَربریدن و سَرشکافتن و سَردبّاغی‌کردن و پوست‌کَنی با آب جوش و چشم‌درآوردن با تیزی و مُثله‌کردن اندام حسّاس و زنده‌بگورسازی و ده‌ها شیوه تقلیدی و ابداعی شکنجه و قتل و جنایت، و تبدیل شدن به گردان ویژه ارتش صدام و شبیخون‌زنی به پاسگاه‌های مرزی و سنگرهای سربازان با حیله‌گری لباس ایرانی و زبان فارسی، و به مسلخ‌کشیدن زامبی‌های سازمانی در تنگه مرصاد و عزیمت باقیماندگان برای جفنگ‌سرا و حرمسرای پادگان اشرف و هزاران جاسوسی و جنایت و خیانت گوناگون و مداوم تاکنون.

“تیر خلاص” نفوذی‌های لیبرال سکولار و هیبریدی نهضتی و سازمانی و ساواکی و موسادی در تار و پود مختلف دولت‌ها برای ایجاد و استمرار و تقویت بحران ناکارآمدی و شبکه‌های مافیایی ثروت و قدرت و خیانت و رانت‌خواری‌های سازماندهی‌شده و غارتگری‌های تشکیلاتی و انهدام توان و سرمایه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و امنیتی و نظامی و سایبری.

“تیر خلاص” آشوب‌آفرینی‌های ۱۴اسفندی و ۳۰خردادی و ۱۸تیری و فتنه‌های زنجیره‌ای ۸۸ و ۹۶ و ۹۸.

“تیر خلاص” هوشمندترین و بی‌رحمانه‌ترین و گسترده‌ترین و قدرتمندترین و طولانی‌ترین تحریم اقتصادی تاریخ نوع بشر علیه ملت ایران.

“تیر خلاص” پُرخرج‌ترین و پیشرفته‌ترین و متنوع‌ترین و متراکم‌ترین و متصاعدترین و متداوم‌ترین “جنگ جهانی” روانی و تهاجم متزاید ناتوی فرهنگی و رسانه‌ای و یورش فراگیر مجازی، علیه فرهنگ و هویت و ایمان و آیین ملت ایران، که جنگ سرد چهل‌ساله دو بلوک شرق و غرب به مینیاتوری از آن شبیه شده است.

و هزاران “تیر خلاص” جورواجور و گوناگون که گاه چندین و چندبار در هر روزِ روزگارِ پساانقلاب، به سوی ملت ایران شلیک شده و می‌شود و خواهد شد.

گویی همه این تیر انداختن‌ها، کمانه کرده و به تیراندازان اصابت کرده، و ملّت ایران به فضل الهی، از دل “تهدیدها”، “فرصت‌ها” ساخته و آفریده است.

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید