اسارت ۴۵۰ نیروی ارتش بعثی توسط ۱۱ رزمنده ایرانی

اسارت ۴۵۰ نیروی ارتش بعثی توسط ۱۱ رزمنده ایرانی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، دفاع مقدس هنوز هم که هنوز است، پس از گذشت ۳۳ سال از پایان آن، خاطرات ناگفتنی زیادی دارد که در سینه رزمندگان نهفته است؛ خاطراتی که هرکدام درس‌ها و عبرت‌های زیادی را به نسل‌های آینده منتقل می‌کنند؛ خاطرات تلخ و شیرینی که روایت‌گر حماسه‌آفرینی مردان این سرزمین و تجلی عنایات خداوند و اهل‌بیت (ع) بر رزمندگان هستند.

«مجید توسلی» یکی از جانبازان و رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) در دوران دفاع مقدس، خاطره‌ای از عملیات «فتح‌المبین» و ماجرای اسارت ۴۵۰ نیروی بعثی توسط یک دسته از رزمندگان را نقل کرده است که در ادامه ماحصل آن را می‌خوانید:

اسارت ۴۵۰ نیروی ارتش بعثی توسط ۱۱ رزمنده ایرانی

شهید «محسن وزوایی» در عملیات «فتح‌المبین» فرمانده ما بود، شهید «عباس ورامینی» معاون او و «مجید رمضان» مسئول گردان بود و منم مسئول دسته بودم. جزو آن سه گردانی بودیم که شهید وزوایی گفته بود باید برویم توپخانه‌های عراق را بزنیم تا آتش تهیه نریزند. راه افتادیم و ۱۳ یا ۱۴ کیلومتری رفتیم و به نقطه رهایی رسیدیم و سه گردان از همدیگر جدا شدیم. جلوتر که رفتیم و جاده را رد کردیم، بر اساس برنامه‌ای که تنظیم شده بود، یک گردان تفکیک شدیم. ما یک دسته حدوداً ۱۱ نفر بودیم که از گروهان خود جدا شدیم و راه افتادیم.

آن‌جا، چون در دل خاک عراق بود، خاکریز و میدان مین نبود. گفتیم می‌رویم تا جایی که صدای تیراندازی بیاید و در آن‌جا درگیر می‌شویم؛ البته رزمندگان دیگر درگیر شده بودند و صدای تیراندازی از راه دور می‌آمد. شاید نزدیک به سه کیلومتر دیگر رفتیم، هوا دیگر روشن شده و آفتاب هم درآمده بود. پیش خودمان گفتیم ما باید به توپخانه‌های دشمن رسیده باشیم. رفتیم و رسیدیم به یک جاده که تدارکات بعثی‌ها آن‌جا رد و بدل می‌شد؛ لذا من گفتم که «بچه‌ها مسیر را اشتباه آمده‌ایم؛ اما اشتباه ناخواسته بوده و از همان اول که راه افتادیم یک زاویه انحرافی گرفتیم که خودمان هم متوجه نشدیم حالا رسیدیم به جایی که پشت منطقه عملیاتی است، حالا باید برگردیم و ببنیم هرجایی صدای تیراندازی و درگیری می‌آید به سمت آن‌جا برویم». رزمندگان دیگر تایید کردند؛ بنابراین مسیر را برگشتیم.

تقریباً ۲ ساعت از درگیری گردان‌های دیگر گذشته بود که نزدیک به ۳۰۰ یا ۴۰۰ متری خود، خاکریزی دیدیم و به طرف آن رفتیم که یک‌باره زانوی یکی از رزمندگان تیر خورد و فهمیدیم که درگیر شدیم. نزدیک‌تر شدیم و در زمین کشاورزی خوابیدیم، دیدیم تنها بک تیربار در ورودی خاکریز قرار دارد. با آرپی‌جی تیربار را هدف قرار دادیم و درگیر شدیم. کمی جلوتر دیدیم همین‌طور کامیون‌های عراقی نیرو می‌آورند، به یکی دوتای آن‌ها تیراندازی کردیم، اولی دومی و به‌ترتیب دیگر کامیون‌ها ایستادند و همه نیرو‌ها پایین ریختند و ما با حدود ۴۵۰ عراقی مواجه شدیم درحالی تقریباً ۱۰ یا ۱۱ نفر بیشتر نبودیم که یک نفرمان هم تیر خورده و روی کول یک نفر دیگر بود. تا نگاه کردیم، دیدیم ۴۵۰ نفر اسیر شدند؛ تا از ماشین پیاده می‌شدند، فوری می‌گقتند «دخیل خمینی، انا مسلم…».

لباس‌های نظامی و پوتین‌های‌شان را درآوردیم و آن‌ها را پای برهنه به ستون کردیم و آوردیم. ما به دلیل نداستن، اشتباه کردن و گم شدن، رفتیم پشت جایی که نیرو‌های ما از سمت جلو به آن‌جا حمله کرده بودند. وقتی ما از پشت شروع به تیراندازی کردیم، بعثی‌ها تصورشان این بود که محاصره شده‌اند؛ درحالی که ما به قصد محاصره نرفته بودیم، ما گم شده بودیم.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید