اشعار شاعران آئینی برای شهادت حضرت زهرا(س)/ مرور سیلی و دیوار و کوچه دشوار است

اشعار شاعران آئینی برای شهادت حضرت زهرا(س)/ مرور سیلی و دیوار و کوچه دشوار است



سلسله محافل شعر آیینی آستان مهر با حضور شاعران و ستایش‌گران مطرح به مناسبت ایام سوگواری حضرت فاطمه(س) در سالن مهر حوزه هنری امروز برگزار شد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سلسله محافل شعر آیینی آستان مهر در مناسبت‌های مذهبی با حضور شاعران و ستایش‌گران مطرح به مناسبت ایام سوگواری حضرت فاطمه(س) در سالن مهر حوزه هنری امروز برگزار شد.

در بخشی از برنامه نفیسه سادات موسوی شاعر جوان آئینی کشورمان غزلی را خواند که به قرار زیر است:

خبر رسید که خورشید در نمی‌آید
عروج کرده به عرش و دگر نمی‌آید

آهای قاصدک بدخبر، چه گفت نسیم؟!
به او بگو خبر بد، سحر نمی‌آید….

نسیم! آی نسیم سحر، خودت برگرد
بگو به زینب مضطر، پدر نمی‌آید….

بگو که چشم به‌راهش نماند از امشب
بگو دگر پدرش از سفر نمی‌آید

به او بگو که شریکیم در یتیمی او
ز دست ما که ازین بیشتر نمی‌آید….

ولی نه، شب‌صفتان کور خوانده‌اند این‌بار
چنین حماسه‌ سردار، سر نمی‌آید

تمام عرش به تشییع نور آمده‌اند
مگر به دیده‌ اهل نظر نمی‌آید؟!

تمام مردم این خاک، سوگوارانند
چقدر صاحب عزا در میان یارانند

چقدر قمری دل‌سوخته پر است اینجا
چقدر رود که از دودمان بارانند

چقدر سرو گرفتند روی شانه تو را
که پیرو خط فرزانه‌ی جمارانند

هجوم غرش خونخواه یالثارات است
چقدر مشت گره‌کرده…. بیشمارانند

چقدر دختر از امروز بی‌پدر شده‌اند
که دختران خودت چون یک از هزارانند…

نسیم! آی نسیم سحر، خودت برگرد
بگو به زینب مضطر، پدر نمی‌آید….

خدا کند برسد فاطمه به داد دلش
وگرنه از پس این داغ برنمی‌آید….

رسیده قصه به ایام فاطمیه، علی!
بگو که فاطمه‌ات پشت در نمی‌آید….

بگو مغیره جسارت نمی‌کند این‌بار
بگو حرام‌خور خیره‌سر نمی‌آید

چرا قیامت کبری نمی‌شود برپا
چرا صدای کسی هیچ در نمی‌آید….

که بس‌کنید….که آرامتر! لگد نزنید….
به جنگ یاس کسی با تبر نمی‌آید….

هزار صفحه تاریخ را ورق بزنید،
چهل نفر جلوی یک نفر نمی‌آید..

علی بگو گل زهرا نمی‌رود از دست
فرازِ روضه شق‌القمر نمی‌آید….

مرور سیلی و دیوار و کوچه دشوار است
ببخش جز نفسی مختصر نمی‌آید

نه! ما به آخر این قصه خو نمی‌گیریم…
ببین! حرارت این غصه سر نمی‌آید!

در ادامه قاسم صرافان نیز ۲ سروده خود را خواند که به شرح زیر است:

از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداری‌ات
کوثری؛ اما نمی‌بینیم، جز بیماری‌ات

وسعت قلب تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

یک زره خرج جهازت ، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر، روز خیبر، حِرز می‌خواهد چه کار؟

تا تو از تیغ دودم، با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر، صف می‌شکافد ذوالفقار

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!

با علی، در عشق و در ایمان، برابر می‌شوید
هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید

در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا، میان حِصن چادر ماندنت

امتحان‌ها داده‌ای، در آسمان‌ها پیش از این
از ازل، در عرش می‌تابید نورت، چون نگین

مادری، الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما، مهدی سلامت، فاطمه!

در کساء، از علت خلقت روایت می‌کنی
«هل اتی» را جلوه‌ لطف و کرامت می‌کنی

در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب، با حق که خلوت می‌کنی

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم، خستگی را از علی پوشاندنت

ای زبانت، ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

پیر گشتی آخرش پای علی، ماه علی!
بی تو می‌میرد علی، برخیز، همراه علی!

دومین سروده قاسم صرافان

مائیم، ما، دو آینه‌ی روبروی هم
چرخانده عشق، چهره‌ ما را به سوی هم

با هر سلاممان و با هر نگاهمان
وا می‌کنیم پنجره‌ای را به روی هم

من ساقی و تو کوثر و با هم میان خم
نوشیده‌ایم سر خدا از سبوی هم

سر خم نمی‌کنیم مگر پیش پای عشق
عالم نمی‌خریم به یک تار موی هم

قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
«یا آیها الذینِ» هم و «آمنوا» هم

دریا ندیده است، نمی‌فهمد این کویر،
ما غرق می‌شویم چرا در وضوی هم؟

قهر است شهر با من و تو، هم‌نفس! ببین
پیچیده بغض غربت‌مان در گلوی هم

آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم

نه دستِ بسته‌ام و نه بازوی خسته‌ات
طاقت نداشتند بیایند سوی هم

پروانه‌ها خوشند، اگر چه در آتشند
پر می‌کشند در دلشان آرزوی هم

یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
می‌ایستیم رو به خدا روبروی هم

الهام صفالو نیز اشعار خود را خواند که به قرار زیر است:

دستاس عالم است به دستان مادرم
می چرخد عاشقانه به فرمان مادرم

عمری زمین و هر چه در آن هست و آسمان
هر یک نشسته گوشه‌ای از خوان مادرم

ما با دَم‌اش میان عدم قد کشیده‌ایم
هستی شروع شد به فراخوان مادرم

«زین همرهان سست عناصر دلش گرفت»
شیر خداست آینه گردان مادرم

با چادر سیاه خود احرام بسته‌ام
یعنی منم همیشه مسلمان مادرم !

در سیل پرتلاطم موج نگاه‌ها
دل بسته‌ام به ساحل چشمان مادرم

هر بار گم شدم ، همه جا از پی‌ام دوید
اخمی به من نکرد ؛ به قربان مادرم !

رد کرده ماه و سال و زمان و هزاره را
«قدر» بلند و مهر فراوان مادرم

از کوچه‌های خسته دنیا که بگذری
یک صبح می رسی به خیابان مادرم

از روضه‌های تلخ مدینه عبور کن
دارند می‌رسند سواران مادرم

و دومین سروده الهام صفالو شاعر آئینی کشورمان را در ادامه می‌خوانید:

مادر برایت شعر خواهم گفت
شعری که در آن واژه غم نیست
بیتی در آن آتش نمی‌گیرد
در مصرعی هیزم فراهم نیست

محسن در آغوش حسن خواب است
زینب برایت شعر می‌خواند
دور تو می‌گردد حسینت که
بر گونه‌هایش ردّی از نم نیست

یک شهر از عطر علی مدهوش
یک شهر با عدل علی دلخوش
در شعر من مردم وفادارند
اسمی در آن از ابن ملجم نیست

تو باز جارو می‌زنی مادر
دستاس با دست تو می‌چرخد
هر قدر مهمان هم بیاید باز
در سفره این خانه نان کم نیست

دنیا چه شکل بهتری دارد
نه تشت در آن هست، نه نیزه !
این بار سهم بچه‌های تو
زنجیر، خنجر، کاسه سم نیست

مادربزرگی می‌شوی یک روز
در خانه‌ای پر شادی و لبخند
قد می‌کشد اینجا علی اصغر
یک حرمله در کل عالم نیست

قاسم ، محمد ، عون ، عبدالله
بر دور یک سفره همه جمع‌اند
موی رقیه را تو می‌بافی
تصویری از سیلی محکم نیست

مادر برایت شعر خواهم گفت
با مطلع حیدر چه خوشحال است
در را برویش می‌گشایی باز
در هیچ بیتی قدتان خم نیست

قدر تو را یک روز می‌فهمند
یک جمعه از نام شما روشن
دیگر هبوط و گریه و دوری
روزی حوّا، سهم آدم نیست

آری برایت شعر خواهم گفت …

محمدحسین ملیکان شاعر جوان آئینی کشورمان نیز سروده‌های خود را خواند که به قرار زیر است:

برای خواندن اول یاد می‌گیرند الفبا را
الفبا یافتم در ختم قرآن نام زهرا را

خدا از خلق عالم، بیت زهرا بود مقصودش
بنا کرد از اضافات همان گِل، کهکشان‌ها را

ستون خانه را تا عرش بالا برد و نادان‌ها
بنا کردند پای این بنا دیوار حاشا را

چه می‌فهمد کسی این در برای شخص پیغمبر
تداعی می‌کند دروازه عرش معلی را؟

اگر توحیدشان را با حضور قلب می‌خواندند
نمی‌انداختند امروز پشت گوش، اسرا را

اگر یک بار می‌خواندند کوثر را چه می‌دیدند؟
مقام حضرت زهرا سلام الله علیها را

اگر روی لب گلدسته حرفی جز علی باشد
به مسجد می‌دهم ترجیح،‌ معبد را، کلیسا را

چه می‌بینم خدا؟‌ وا شد به جایی پای بعضی‌ها
که بی رخصت محمد هم در آن نگذاشته پا را

دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که جبراییل
بر ایوانش نوشته آیه انافتحنا را

دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که میکائیل
از آن در می‌برد هر روز و هر شب رزق دنیا را

دری را با لگد وا می‌کنند اکنون که عزرائیل
بر آن با نیت قربت کشیده بال و پرها را

اگر در بشکند شاید بفهمند اهل این‌کوچه
که در یک تُنگ جا داده ست پیغمبر دو دریا را

اگر بیرون بیاید از غلافِ صبرِ حیدر، تیغ
حریفی نیست بین جمعیت این مرد تنها را

ولی مولا شدن تنها به تیغ و زور بازو نیست
خدا این بار می‌خواهد بسنجد صبر مولا را

اگر درد خلافت داشت در سر فاتح خیبر
به جای غسل پیغمبر به هم می‌ریخت شورا را

نگردید ای جماعت، قبر زهرا را نمی یابید
علی تنها درون سینه جا می داد غم ها را

دومین سروده محمدحسین ملکیان را در ادامه می‌خوانید:

کرامت پیشه‌ای بی مثل و بی‌مانند می‌آید
که باران تا ابد پشت سرش یک بند می‌آید

کسی که نسل او را می‌شناسد، خوب می‌داند
که او تنها نه با شمشیر، با لبخند می‌آید

همان تیغی که برقش می‌شکافد قلب ظلمت را
همان دستی که ما را می‌دهد پیوند می‌آید

همه تقویم‌ها را گشته‌ام، میلادی و شمسی
نمی‌داند کسی او چندِ چندِ چند می‌آید

جهان می‌ایستد با هرچه دارد روبروی او
زمان می‌ایستد، بوی خوش اسفند می‌آید

ولی الله، عین الله، سیف الله، نورالله
علی را گرچه بعضی بر نمی‌تابند، می‌آید

برای یک سلام ساده تمرین کرده‌ام عمری
ولی می‌دانم آخر هم زبانم بند می‌آید

بخوان شاعر! نگو این شعربافی در خور او نیست
کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می‌آید

به در می‌گویم این را تا که شاید بشنود دیوار
به پهلوی کبود مادرم سوگند… می‌آید

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید