به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «شهربانو شجاع»، مادر شهید علی صیاد شیرازی در کتاب «خدا میخواست زنده بمانی» روایتی از توجه شهید در قبال حق الناس و خارج کردن ارز از کشور آورده است که در ادامه میخوانید.
۱۵ سال بود که اسمم را برای حج نوشته بودم. اسمم درنمیآمد. به علی گفتم: «تو میتونی اسم من رو جلوتر بندازی، من زودتر برم مکه.» بالاخره تیمسار بود حرفش برو داشت. میگفت: «عزیزجون، این چه حرفیه. تو هر وقت اسمت در بیاد میری مکه. خدا خداست، دیر و زود که نداره. من برم حق یک نفر دیگه رو پایمال کنم که شما رو زودتر بفرستند. من اگه برم پارتیبازی هم بکنم و تو رو زودتر بفرستم، مکهٔ شما خراب میشه.» هیچی بهش نگفتم، ولی وقتی رفت نشستم گریه کردم که علی حرف من را گوش نکرد. ولی الآن که فکر میکنم میبینم بچهام حق داشت.
گذشت تا اینکه همین آخری اسمم برای مکه درآمد. دیگر پای راه رفتن نداشتم. احمدمان، برادر کوچک علی، توی جنگ موجی شده بود. سالها دنبال کار او از اینجا به آنجا، توی این بیمارستان، توی آن بیمارستان، آنقدر دویدم که از پا افتادم. گفتم: «نمیروم.» علی که شنید، زنگ زد: «عزیزجون، چرا نمیری؟» گفتم: «من نمیتونم راه برم.» گفت: «غصه نخور. برات ویلچر میگیرم.» از سازمان حج یک ویلچر امانت گرفت و برایم آورد. اسمم با عروسم یک جا درآمده بود. پسرم، جعفر، هم یک سهمیهٔ آزاد حج خرید و با عروسم رفتیم. اصغر ما چهار سال بود روسیه بود. یک هفته قبل از سفر پانصد دلار برایم آورد.
یک روز که علی زنگ زده بود، پدرش به او گفت: «اصغر پانصد دلار به عزیزت داده.» گفته بود: «گوشی رو بدید به عزیز.» گوشی را گرفتم. گفت: «عزیز، پونصد دلار رو میخوای چی کار؟» گفتم: «علی جون، من این همه عروس و بچه و نوه دارم. برای هر کدومشون یه تکه هم بخوام سوغات بیارم، بیشتر از پانصد دلار میشه.» گفت: «نه، عزیز جون، شما میری زیارت، سعی کن همهی فکر و ذکرت پیش زیارتت باشه. پیش خونهٔ خدا، حرم پیغمبر، نرو خرید شما.» گفتم: «پسرم، من که نمیخوام برم تجارت، میخوام سوغات بخرم.» گفت: «باشه. شما این پول رو میبری اونجا، این ارز مملکته که میبری میریزی توی جیب اونها. این درست نیست. من که پسر بزرگت هستم، راضی نیستم حتی یه زیرپیراهن برام بیاری» علی این را گفت، من هم همهی آن پول را نبردم. یک مقدار بردم که فقط بتوانم برای بچهها سوغاتی بگیرم. برای پسرهایم هر کدام یک کت شلوار خریدم. برای على فقط یکی از این پیراهنهایی که عربها میپوشند. دلم نیامد چیزی نخرم. گفتم برای تبرک ببرم.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است