به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کاپیتان پرواز مصطفی عرب نژاد متولد ۱۳۴۶ و از رزمندگان و نیروهای شهید سلیمانی در روزهای جهاد و حماسه بوده است، این خلبان ۵۲ ساله در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ به عنوان بیسیمچی در کنار حاج قاسم حضور داشته است، وی در برخی از سفرهایی که سردار دلها برای جهاد به سوریه رفته اند، خلبان پرواز بوده است. لازم به ذکر است که در این سالها خاندان عرب نژاد، خاستگاه شهدای پر رمز و رازی بوده و همچنین مصطفی عرب نژاد برادر دو شهید دفاع مقدس است. در این گفتوگو وی در چند تیتر، خاطراتی از روزهای جنگ و سفرهای پروازی با حاج قاسم را مرور میکند.
آشنایی در پادگان قدس
تابستان سال ۶۰ در سن چهارده سالگی برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان قدس کرمان رفتم و شهریور ماه همان سال در عملیات شکست حصر آبادان برای نخستین بار به عنوان نیروی رزمی به منطقه اعزام شدم. آن روزها حاج قاسم مربی آموزش نظامی بود. هر وقت که به اولین دیدار و عکس مانده از حاجی در ذهنم رجوع میکنم، چهره جوانی با موهای فرفری و هیکلی ورزیده در ذهنم تداعی میشود. در ادامه مسیر دفاع از سرزمین، سال ۶۱ بعد از تشکیل تیپ ثارالله، برای عملیات بیت المقدس به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. در عملیات کربلای ۴ برای من سعادتی بود که در کنار سردار حاج باقری باشم، همچنین در آن عملیاتها به عنوان بیسیمچی در تیپ آبی خاکی و شب عملیات در سنگر کنار حاج قاسم بودم.
تِلِمیت در کنار شَط
در کربلای ۴ مسئولیت تلمیت (تلفن جنگی) را بر عهده داشتم. تا لحظهای که بچههای غواص وارد اروند رود شدند. من قبل از اینکه بچهها به آب بزنند، در کنار حاج قاسم بودم. صبح زود و ساعتی بعد از شروع عملیات و رسیدن غواصها به جزیره ام الرصاص، همراه با حاج باقری و به اتفاق چند رزمنده دیگر، با قایق به سمت جزیرهی ام الرصاص حرکت کردیم و در وسط اروند با «پی ام پی» عراقی از طرف جزیره ماهی با عراقیها در آب درگیر شدیم. چند تن از بچهها زخمی شدند و فقط من و حاج باقری و یکی از دوستان، سالم ماندیم و توانستیم به عقب برگردیم اما دوباره بعد از خواندن نماز صبح به خط زدیم.
ببینید:
فیلم/ “قاسم” فقط از آن ِایران نیست…
در عملیات کربلای ۵ همراه با آقای نجیب زاده بیسیمچی حاج قاسم بودیم، شب عملیات قبل از روشن شدن بیسیمها، رزمندگان به آب زده بود. آن زمان برای اینکه ارتباط از طریق بیسیم لو نرود بیسیم را خاموش میکردیم و ارتباط به شکل سیمی برقرار بود.
آقای نجیب زاده گفت یکی از کولههای سیم تلفن را با بقیه بچهها که کوله را حمل میکنند بردار و به درون آب برو و سیمها را باز کن. توی آب رفتم و سیمها را به صورت چرخشی باز کردم. تا نفر اول که فرمانده بود و جلوتر حرکت میکرد تا بتواند با دیگر رزمندهها ارتباط سیمی برقرار کند. در مرحله اول و دوم عملیات کربلای ۵ به همراه آقای نجیب زاده حاجی را همراهی کردیم. در مرحله دوم عملیات حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا و نیروهای شان در جناح سمت چپ ما حضور داشتند. عراقیها در میانه دژ عریض و قطور شلمچه، کانالی حفر کرده بودند. پیک حاج مرتضی قربانی به ما گفت برای حفاظت از جان حاج قاسم تعدادی الوار از آن سوی دژ بر روی کانال بگذاریم. تعدادی از بچهها الوارهایی را از آن سوی دژ برای ایجاد جان پناه آوردند و روی هم چیدند، من و مجید حسن زاده هم به آن سوی دژ رفتیم.
باید بگویم، حسن زاده اکنون از جانبازان دفاع مقدس است که در آن عملیات پیک حاج قاسم بود. تانکهای عراقی شروع به پاتک کردند، من شلیک تانکها را دیدم، گلوله تانک به کنار دژ برخورد کرد و من و مجید مجروح شدیم. البته مجید حسن زاده از ناحیه دست به شدت مجروح شد. ترکشهای ریز زیادی به پا و صورت من اصابت کرد. مجید وضعیت سختتری داشت. فکر میکنم به اصفهان یا تهران منتقل شد. من را به بیمارستان صحرایی اهواز منتقل کردند. پس از بهبود اینجانب، مجدداً از طرف نیروی هوایی به جبهه اعزام شدم و در سایت موشکی مسئولیت داشتم. بعد از بازگشت از منطقه در سال ۱۳۶۶ در دوره آموزش خلبانی شرکت کردم.
افتخار تیم پرواز
در جنگ سوریه یکی از افتخارات تیم پرواز این بود که در خدمت حاج قاسم باشند، چند سال پیش در یکی از سفرهایی که به سوریه داشتیم، یک بار حاجی به کابین هواپیما آمد. هر دو خلبان پرواز از بچههای قدیمی نیروی هوایی بودیم. کاپیتان پرواز از سرداران دفاع مقدس بود. حاج قاسم از او راجع به تحصیلاتش پرسید، آن دوست ما هم پاسخ داد: که در دانشگاه علوم سیاسی میخواند.
حاجی گفت: «علوم سیاسی را رها کن مرد مومن! رشتههای اجتماعی و یا رشتههایی از این دست بخوان و روایتهای واقعی از جنگ بنویس.» همان موقع هم یک کتاب رمان روسی که خیلی هم قطور بود در دست داشت، «متاسفانه نام کتاب را الان در ذهن ندارم.» کتاب را به ما نشان داد و گفت: «ببین آن وقت میتوانی چنین کتابهایی بنویسی. به او گفتیم با این همه مشغله فرصت مطالعه دارید؟ گفت بله! در همین مسیرها برای مطالعه برنامه ریزی میکنم. بعد هم تاکید کرد متاسفانه بسیاری از روایتها و افتخارات رزمندگان مان در جنگ هشت ساله نوشته نشده و شما میتوانید در این حوزهها کار کنید.
محصول تحصیل شما در این رشته، در نهایت نماینده مجلس شدن است. اما کارهایی که منجر به تولید محتوای فرهنگی و کتاب شود ماندگار خواهد شد. آن وقت دنیا و آخرت را یک جا داری.» وقتی گفت و گوهایمان تمام شد یک عکس یادگاری هم با حاجی در کابین هواپیما انداختیم.
فرودِ چراغ خاموش
در یکی از پروازها با اینکه ۱۵ کیلومتری اطراف فرودگاه دمشق را پاک سازی کرده بودند، در راستای باند سمت راست فرودگاه، روستایی وجود داشت، حاجی به کابین آمد و گفت: احتیاط کنید و در گردش به باند فرودگاه، شعاع گردش زیاد نداشته باشید، امنیت در آن قسمت کم است. باید بگویم به خاطر امنیت کم، در روزهای نخست جنگ سوریه با هواپیما، گاهی در سفرها به صورت چراغ خاموش وارد فرودگاه دمشق میشدیم و تنها هنگام فرود، چراغها را روشن میکردیم.
شوخی شهید زادخوش با حاج قاسم: بیا از ما عکس بگیر!
در لشکر ۴۱ ثارالله رزمنده ای به نام جواد زادخوش داشتیم، که در زمان جنگ به شهادت رسید. شهید زادخوش هم محلی ما بود، ما اهل خانوک کرمان هستیم. خانوک به معنای چشمه سار است. جواد خیلی شوخ طبع بود. من و جواد زادخوش و آقای حسن منصوری در ستاد لشکر در حال عکس انداختن بودیم، دوربین دست آقای منصوری بود. چند دقیقه بعد که حاج قاسم از دور به جمع ما نزدیک میشد جواد به سمت حاجی رفت. حاج قاسم و جواد خیلی شوخی داشتند. شهید سلیمانی به جواد گفت: من با شما عکس نمیگیرم. جواد هم حسابی رو داری کرد و با همان لحن طنزآمیزش به حاجی گفت: داداش ما هم نگفتیم که بیا با ما عکس بنداز! گفتیم بیا از ما عکس بگیر! حاجی هم دوربین را از آقای منصوری گرفت و از ما عکس گرفت. بعد هم منصوری از من و حاجی و شهید زادخوش عکس انداخت.
«کَل زهرا، چریک پیر»
کلَ زهرا مادر جواد زادخوش زن دلیری بود، کَل به زبان محلی ما یعنی کربلایی. خانه «کَل زهرا» در بلندی قرار دارد منزلش را میخواهند به عنوان تاریخ شفاهی جنگ حفظ کنند. حاج قاسم با خانواده این شهید رفت و آمد داشت و «آقای افتخاری» هم تصنیفی برای این مادر شهید خوانده است.
این مادر شهید با همراهی مادران شهدای خانوک، گردان نانوایی و خیاطی راه اندازی کرده بود، نانها را خشک میکردند، به همراه وسایلی که رزمندگان نیاز داشتند، بسته بندی میکردند و به جبهه ارسال میکردند. او رسماً مدیریت و فرماندهی این کارها را انجام میداد، حاج قاسم به مادر شهید زادخوش لقب «چریک پیر» داده بود. وقتی این مادر دلاور فوت شد، شهید سلیمانی تاکید کرد: «حتما روی سنگ مزار «کَل زهرا» لقبش را هم بنویسید.» یکی از پسرهایش حاج علی، مسئول موتوری لشکر بود. یکی دیگر از پسرهایش جزو همان ۲۳ رزمنده ای بود که صدام یک نشست رسانهای برای آنها برگزار کرد و کتاب و فیلمش هم در این سالها منتشر و ساخته شد.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، کاپیتان پرواز مصطفی عرب نژاد متولد ۱۳۴۶ و از رزمندگان و نیروهای شهید سلیمانی در روزهای جهاد و حماسه بوده است، این خلبان ۵۲ ساله در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ به عنوان بیسیمچی در کنار حاج قاسم حضور داشته است، وی در برخی از سفرهایی که سردار دلها برای جهاد به سوریه رفته اند، خلبان پرواز بوده است. لازم به ذکر است که در این سالها خاندان عرب نژاد، خاستگاه شهدای پر رمز و رازی بوده و همچنین مصطفی عرب نژاد برادر دو شهید دفاع مقدس است. در این گفتوگو وی در چند تیتر، خاطراتی از روزهای جنگ و سفرهای پروازی با حاج قاسم را مرور میکند.
آشنایی در پادگان قدس
تابستان سال ۶۰ در سن چهارده سالگی برای گذراندن دوره آموزش نظامی به پادگان قدس کرمان رفتم و شهریور ماه همان سال در عملیات شکست حصر آبادان برای نخستین بار به عنوان نیروی رزمی به منطقه اعزام شدم. آن روزها حاج قاسم مربی آموزش نظامی بود. هر وقت که به اولین دیدار و عکس مانده از حاجی در ذهنم رجوع میکنم، چهره جوانی با موهای فرفری و هیکلی ورزیده در ذهنم تداعی میشود. در ادامه مسیر دفاع از سرزمین، سال ۶۱ بعد از تشکیل تیپ ثارالله، برای عملیات بیت المقدس به منطقه عملیاتی اعزام شدیم. در عملیات کربلای ۴ برای من سعادتی بود که در کنار سردار حاج باقری باشم، همچنین در آن عملیاتها به عنوان بیسیمچی در تیپ آبی خاکی و شب عملیات در سنگر کنار حاج قاسم بودم.
تِلِمیت در کنار شَط
در کربلای ۴ مسئولیت تلمیت (تلفن جنگی) را بر عهده داشتم. تا لحظهای که بچههای غواص وارد اروند رود شدند. من قبل از اینکه بچهها به آب بزنند، در کنار حاج قاسم بودم. صبح زود و ساعتی بعد از شروع عملیات و رسیدن غواصها به جزیره ام الرصاص، همراه با حاج باقری و به اتفاق چند رزمنده دیگر، با قایق به سمت جزیرهی ام الرصاص حرکت کردیم و در وسط اروند با «پی ام پی» عراقی از طرف جزیره ماهی با عراقیها در آب درگیر شدیم. چند تن از بچهها زخمی شدند و فقط من و حاج باقری و یکی از دوستان، سالم ماندیم و توانستیم به عقب برگردیم اما دوباره بعد از خواندن نماز صبح به خط زدیم.
ببینید:
فیلم/ “قاسم” فقط از آن ِایران نیست…
در عملیات کربلای ۵ همراه با آقای نجیب زاده بیسیمچی حاج قاسم بودیم، شب عملیات قبل از روشن شدن بیسیمها، رزمندگان به آب زده بود. آن زمان برای اینکه ارتباط از طریق بیسیم لو نرود بیسیم را خاموش میکردیم و ارتباط به شکل سیمی برقرار بود.
آقای نجیب زاده گفت یکی از کولههای سیم تلفن را با بقیه بچهها که کوله را حمل میکنند بردار و به درون آب برو و سیمها را باز کن. توی آب رفتم و سیمها را به صورت چرخشی باز کردم. تا نفر اول که فرمانده بود و جلوتر حرکت میکرد تا بتواند با دیگر رزمندهها ارتباط سیمی برقرار کند. در مرحله اول و دوم عملیات کربلای ۵ به همراه آقای نجیب زاده حاجی را همراهی کردیم. در مرحله دوم عملیات حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا و نیروهای شان در جناح سمت چپ ما حضور داشتند. عراقیها در میانه دژ عریض و قطور شلمچه، کانالی حفر کرده بودند. پیک حاج مرتضی قربانی به ما گفت برای حفاظت از جان حاج قاسم تعدادی الوار از آن سوی دژ بر روی کانال بگذاریم. تعدادی از بچهها الوارهایی را از آن سوی دژ برای ایجاد جان پناه آوردند و روی هم چیدند، من و مجید حسن زاده هم به آن سوی دژ رفتیم.
باید بگویم، حسن زاده اکنون از جانبازان دفاع مقدس است که در آن عملیات پیک حاج قاسم بود. تانکهای عراقی شروع به پاتک کردند، من شلیک تانکها را دیدم، گلوله تانک به کنار دژ برخورد کرد و من و مجید مجروح شدیم. البته مجید حسن زاده از ناحیه دست به شدت مجروح شد. ترکشهای ریز زیادی به پا و صورت من اصابت کرد. مجید وضعیت سختتری داشت. فکر میکنم به اصفهان یا تهران منتقل شد. من را به بیمارستان صحرایی اهواز منتقل کردند. پس از بهبود اینجانب، مجدداً از طرف نیروی هوایی به جبهه اعزام شدم و در سایت موشکی مسئولیت داشتم. بعد از بازگشت از منطقه در سال ۱۳۶۶ در دوره آموزش خلبانی شرکت کردم.
افتخار تیم پرواز
در جنگ سوریه یکی از افتخارات تیم پرواز این بود که در خدمت حاج قاسم باشند، چند سال پیش در یکی از سفرهایی که به سوریه داشتیم، یک بار حاجی به کابین هواپیما آمد. هر دو خلبان پرواز از بچههای قدیمی نیروی هوایی بودیم. کاپیتان پرواز از سرداران دفاع مقدس بود. حاج قاسم از او راجع به تحصیلاتش پرسید، آن دوست ما هم پاسخ داد: که در دانشگاه علوم سیاسی میخواند.
حاجی گفت: «علوم سیاسی را رها کن مرد مومن! رشتههای اجتماعی و یا رشتههایی از این دست بخوان و روایتهای واقعی از جنگ بنویس.» همان موقع هم یک کتاب رمان روسی که خیلی هم قطور بود در دست داشت، «متاسفانه نام کتاب را الان در ذهن ندارم.» کتاب را به ما نشان داد و گفت: «ببین آن وقت میتوانی چنین کتابهایی بنویسی. به او گفتیم با این همه مشغله فرصت مطالعه دارید؟ گفت بله! در همین مسیرها برای مطالعه برنامه ریزی میکنم. بعد هم تاکید کرد متاسفانه بسیاری از روایتها و افتخارات رزمندگان مان در جنگ هشت ساله نوشته نشده و شما میتوانید در این حوزهها کار کنید.
محصول تحصیل شما در این رشته، در نهایت نماینده مجلس شدن است. اما کارهایی که منجر به تولید محتوای فرهنگی و کتاب شود ماندگار خواهد شد. آن وقت دنیا و آخرت را یک جا داری.» وقتی گفت و گوهایمان تمام شد یک عکس یادگاری هم با حاجی در کابین هواپیما انداختیم.
فرودِ چراغ خاموش
در یکی از پروازها با اینکه ۱۵ کیلومتری اطراف فرودگاه دمشق را پاک سازی کرده بودند، در راستای باند سمت راست فرودگاه، روستایی وجود داشت، حاجی به کابین آمد و گفت: احتیاط کنید و در گردش به باند فرودگاه، شعاع گردش زیاد نداشته باشید، امنیت در آن قسمت کم است. باید بگویم به خاطر امنیت کم، در روزهای نخست جنگ سوریه با هواپیما، گاهی در سفرها به صورت چراغ خاموش وارد فرودگاه دمشق میشدیم و تنها هنگام فرود، چراغها را روشن میکردیم.
شوخی شهید زادخوش با حاج قاسم: بیا از ما عکس بگیر!
در لشکر ۴۱ ثارالله رزمنده ای به نام جواد زادخوش داشتیم، که در زمان جنگ به شهادت رسید. شهید زادخوش هم محلی ما بود، ما اهل خانوک کرمان هستیم. خانوک به معنای چشمه سار است. جواد خیلی شوخ طبع بود. من و جواد زادخوش و آقای حسن منصوری در ستاد لشکر در حال عکس انداختن بودیم، دوربین دست آقای منصوری بود. چند دقیقه بعد که حاج قاسم از دور به جمع ما نزدیک میشد جواد به سمت حاجی رفت. حاج قاسم و جواد خیلی شوخی داشتند. شهید سلیمانی به جواد گفت: من با شما عکس نمیگیرم. جواد هم حسابی رو داری کرد و با همان لحن طنزآمیزش به حاجی گفت: داداش ما هم نگفتیم که بیا با ما عکس بنداز! گفتیم بیا از ما عکس بگیر! حاجی هم دوربین را از آقای منصوری گرفت و از ما عکس گرفت. بعد هم منصوری از من و حاجی و شهید زادخوش عکس انداخت.
«کَل زهرا، چریک پیر»
کلَ زهرا مادر جواد زادخوش زن دلیری بود، کَل به زبان محلی ما یعنی کربلایی. خانه «کَل زهرا» در بلندی قرار دارد منزلش را میخواهند به عنوان تاریخ شفاهی جنگ حفظ کنند. حاج قاسم با خانواده این شهید رفت و آمد داشت و «آقای افتخاری» هم تصنیفی برای این مادر شهید خوانده است.
این مادر شهید با همراهی مادران شهدای خانوک، گردان نانوایی و خیاطی راه اندازی کرده بود، نانها را خشک میکردند، به همراه وسایلی که رزمندگان نیاز داشتند، بسته بندی میکردند و به جبهه ارسال میکردند. او رسماً مدیریت و فرماندهی این کارها را انجام میداد، حاج قاسم به مادر شهید زادخوش لقب «چریک پیر» داده بود. وقتی این مادر دلاور فوت شد، شهید سلیمانی تاکید کرد: «حتما روی سنگ مزار «کَل زهرا» لقبش را هم بنویسید.» یکی از پسرهایش حاج علی، مسئول موتوری لشکر بود. یکی دیگر از پسرهایش جزو همان ۲۳ رزمنده ای بود که صدام یک نشست رسانهای برای آنها برگزار کرد و کتاب و فیلمش هم در این سالها منتشر و ساخته شد.
منبع خبر