جدایی‌طلبی و جنگ داخلی جزئی از تاریخ ایالات متحده آمریکا

جدایی‌طلبی و جنگ داخلی جزئی از تاریخ ایالات متحده آمریکا


به گزارش مجاهدت از گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، در این گزارش به روند نزاع‌ها، جدایی‌طلبی‌ها و کشورگشایی ایالات متحده می‌پردازیم.

نخستین نبرد خارجی ایالات متحده به جنگ‌های بربری باز می‌گردد. در سال ۱۸۰۱ پادشاه طرابلس که با مقاومت دولت آمریکا در مقابل باج دادن به کشتی‌های دزدان دریایی مواجه شده بود، به ایالات متحده اعلان جنگ کرد. این جنگ چهار ساله در نهایت به معاهده‌ای میان پادشاه طرابلس و دولت آمریکا منجر شد که امنیت کشتی‌های آمریکایی را تامین می‌کرد.

شروع گسترش سرزمینی آمریکا

در میانه این جنگ، با یک معاهده میان فرانسه و ایالات متحده، سرزمین تحت حاکمیت دولت آمریکا بیش از ۲ میلیون کیلومترمربع افزایش یافت. این اتفاق با خرید «لوئیزیانا» رخ داد؛ محدوده‌ای شامل زمین‌های ۱۵ ایالت کنونی آمریکاست و در مرکز ایالات متحده قرار دارد. ترس از گسترش دوباره اهداف استعماری فرانسه در قاره آمریکا، دولت ایالات متحده را به خریداری این سرزمین از فرانسه واداشت.

زرنگی رئیس‌جمهوری آمریکا در بهره‌برداری از نزاع‌های اروپا و تهدید فرانسه به اتحاد با نیروی دریایی انگلیس که ناپلئون از آن واهمه داشت، فرانسه را به فروش این سرزمین به آمریکا وادار کرد. در نتیجه فقط در ازای ۱۵ میلیون دلار (حدود ۱۸ دلار به ازای هر ۱۶۰۰ متر مربع!) سرزمین تحت حاکمیت دولت آمریکا به یک‌باره دو برابر شد.

آغاز جنگ آمریکا و انگلیس

هم‌زمان با ریاست جمهوری جفرسون، اروپا به صحنه جنگ‌های ناپلئونی تبدیل شد. دو طرف اصلی درگیر انگلیس و فرانسه بودند. آمریکا اعلام بی‌طرفی کرد تا روابط تجاری‌اش را با طرفین درگیر حفظ کند. با این‌حال، گستره جنگ‌ها میان دولت‌های اروپایی نمی‌توانست بر ایالات متحده بی‌اثر باشد.

بریتانیا با محاصره بنادر فرانسه، عبور کشتی‌های تجاری بی‌طرف از جمله کشتی‌های آمریکایی به فرانسه را ممنوع اعلام کرد. مهم‌تر اینکه، انگلیس هنوز آمریکا را به رسمیت نشناخته بود و عملا ملوانان آمریکایی را «انگلیسی» محسوب می‌کرد و می‌توانست آن‌ها را دستگیر و مجازات کند.

فرانسه نیز با مقابله‌به‌مثل، عبور کشتی‌های تجاری به بنادر انگلیس را تهدید کرد. واکنش دولت آمریکا استفاده از تحریم اقتصادی بود. رئیس‌جمهوری آمریکا با تصور وابستگی انگلیس به غلات آمریکا، خروج هرگونه کشتی آمریکایی از بنادر ایالات را به سوی همه کشور‌ها ممنوع کرد.

این تصمیم کشاورزان آمریکایی را تحت فشار قرار داد، اما تقریبا هیچ اثری روی انگلیس نداشت. در نتیجه کنگره شکست قانون و لغو آن را اعلام و قانون «عدم مداخله» را جایگزین کرد. این قانون فقط تجارت با فرانسه، انگلیس و متحدان آن‌ها را ممنوع کرده بود.

ناپلئون بعد این اصلاحیه اعلام کرد دیگر کشتی دولت‌های بی‌طرف از جمله کشتی‌های آمریکایی را تهدید نمی‌کند. دولت آمریکا هم در واکنش، ممنوعیت تجارت را فقط در مورد انگلیس ادامه داد. در نتیجه رابطه انگلیس و آمریکا بار دیگر متشنج شد. در سال ۱۸۱۱ کشتی جنگی بریتانیا، به یک کشتی آمریکایی حمله کرد. این عوامل و کینه‌ای که آمریکایی‌ها همچنان از دوران استعمار انگلیس به یاد داشتند موجب شد در هشتم ژوئن ۱۸۱۲ (۱۸ خرداد ۱۱۹۱ شمسی) ایالات متحده به انگلیس اعلان جنگ کند.

این جنگ دو سال و نیم به طول انجامید. در طول جنگ نیروی دریایی انگلیس موفق شده بود یک‌بار به واشنگتن حمله کرده و ساختمان کاخ سفید را به آتش بکشد. با این‌حال با شکست ناپلئون در فونتن بلو، در عمل ادامه جنگ انگلیس و آمریکا بی‌معنی بود، زیرا دیگر آمریکا بین دو قدرت اروپایی قرار نداشت. در نتیجه در سال ۱۸۱۴ توافق‌نامه صلح، بدون آنکه اشاره‌ای به انگیزه‌های شروع جنگ کند امضا شد. با این حال انگلیس همچنان تا سال ۱۸۶۴ از به رسمیت شناختن آمریکا سرباز زد.

دکترین مونروئه چه بود؟

در سال ۱۸۱۵ کنگره وین در اروپا برگزار شد که قواعد اروپای بعد ناپلئون را تنظیم کند. ناپلئون شکست خورده بود و در نتیجه پیروزی‌های فرانسه بر اسپانیا دیگر رسمیتی نداشت. در نتیجه این کنگره خواهان بازپس دادن همه مستعمره‌های آمریکایی اسپانیا -از جمله بخش‌های در اختیار دولت آمریکا- به اسپانیا شد؛ مساله‌ای که اسپانیا را با ایالات متحده درگیر می‌ساخت.

فلوریدا در جنوب غربی آمریکا همچنان تحت سلطه اسپانیا قرار داشت. بحران سیاسی شدیدی بین ایالات متحده و اسپانیا ایجاد شد که در نهایت، با تسلیم اسپانیا، فلوریدا به مبلغ ۵ میلیون دلار به آمریکا فروخته شد. همچنین قرار شد ایالات متحده از ادعای خود بر تگزاس که در کنترل اسپانیا بود عقب‌نشینی کند. این مناطق با استقلال مکزیک از از اسپانیا به بخشی از این کشور تبدیل شد. بعد‌ها آمریکا این بخش‌ها را با تجاوز نظامی از مکزیک گرفت.

واکنش آمریکا به کنگره وین، تصمیم‌گیری در مورد مهم‌ترین دکترین سیاست خارجی ایالات متحده بود که تا امروز هم ادامه دارد؛ نام این رویکرد «دکترین مونروئه» بود که با همکاری انگلیس ایجاد شد. این دکترین اعلام می‌کرد که از این به بعد هیچ قدرت اروپایی حق مداخله و استعمار جدید در قاره آمریکا را نخواهد داشت. در برابر آن، آمریکا نیز دخالتی در اروپا نمی‌کند.

پیش این اعلامیه، قدرت‌های اروپایی در عمل اروپا را میان خود تقسیم کرده بودند. روسیه در صدد بود با مداخله در برابر جنبش‌های استقلال‌طلبانه در قاره آمریکا، نفوذش در این قاره را هم افزایش دهد. این مساله بیش از همه روسیه را با انگلیس درگیر می‌ساخت که در سایه ضعف اسپانیا، نفوذ اقتصادی خوبی در آمریکای جنوبی ایجاد کرده بود. در نتیجه انگلیس هم دولت آمریکا را به اعلام دکترین مونروئه تشویق می‌کرد.

ایالات متحده در مقابل، به دنبال این بود که جمهوری‌های تازه استقلال‌یافته آمریکای لاتین را تثبیت کند تا از این طریق به تسلط اسپانیا بر آمریکای لاتین پایان دهد. از طرفی آمریکا با مکزیک – یکی از این جمهوری‌های تازه تشکیل – مرز مشترک داشت، بنابراین مایل نبود با مداخله قدرت‌های اروپایی مواجه شود. در نتیجه «هدف مشترک»، انگلیس و آمریکا را کنار هم قرار داد؛ رویدادی که در عمل به برتری کامل ایالات متحده در قاره آمریکا منجر شد.

آغاز جدایی‌طلبی در ایالات جنوبی

تعارض جدید میان بخش‌های مختلف ایالات متحده‌ی آمریکا، با تغییر‌های حقوق گمرکی – موسوم به حقوق نفرت انگیز- ایجاد شد. منطقه شرقی آمریکا بر تولیدات صنعتی استوار بود و بیش از ۹۰ درصد محصولات صنعتی در ایالات متحده را تولید می‌کرد، بنابراین ترجیح می‌داد تعرفه زیادی بر کالا‌های وارده اروپایی وضع کند.

در مقابل منطقه جنوبی از افزایش قیمت این محصولات ناراضی بود. با افزایش اعتراض‌ها، کنگره به تعدیل حقوق گمرکی رای داد. با این حال حقوق گمرکی جدید هم مورد پذیرش ایالات جنوبی نبود؛ تا آن‌جا که کارولینای جنوبی قوانین گمرکی را در سال ۱۸۳۲ لغو شده اعلام و دولت مرکزی را به خروج از ایالات متحده تهدید کرد.

همزمان با این رویدادها، انقلاب‌های ۱۸۳۰ در اروپا در حال وقوع بود؛ در فرانسه دوباره انقلاب شد و روح آزادی‌خواهی بار دیگر اروپا را فراگرفت. این مساله باعث نشر دوباره عقاید دموکراتیک در آمریکا هم شد. نتیجه نشر این عقاید در جنوب ایالات متحده، شورش سیاهان به رهبری «نات ترنز» علیه برده‌داری بود؛ این شورش البته با مداخله ارتش محلی و با قتل و اعدام بیش از ۱۰۰سیاهپوست فرونشست. نکته مهم در مورد سیاست این سال‌های آمریکا، وجود حکومت دو سیستمی در مورد برده‌داری است. در بخشی از کشور برده‌داری ممنوع و در بخش دیگری آزاد بود.

حمله به مکزیک برای افزایش سرزمین

در سایه وجود دکترین مونروئه، ایالات متحده با تجاوز نظامی علیه دولت نوپای مکزیک، ایالت‌های تگزاس، کالیفرنیا، همه بخش‌های نوادا و بخش‌هایی از آریزونا را تصاحب کرد. این تهاجم که در ۱۸۴۸ شروع شد بیش از دو سال طول کشید و با معاهده گوادلوپ پایان یافت. با پایان این جنگ، مکزیک نیمی از سرزمینش را از دست داد.

با تصاحب این سرزمین‌ها این پرسش ایجاد شد که کدام سیستم باید در آن‌ها اعمال شود؟ آیا در ایالات جدید، برده‌داری ممنوع شود یا مانند دیگر ایالات جنوبی مجاز خواهد بود؟ در طی این رویدادها، مخالفان برده‌داری حزب جدید جمهوری‌خواه را شکل دادند که مخالف هرگونه برده‌داری بود. چنانچه پیشتر گفته شد در ایالت‌های جنوبی بر خلاف ایالات شمالی، برده‌داری بسیار سودآور بود؛ به ویژه به این دلیل که اقتصاد جنوبی‌ها به طور عمده بر محصولات کشاورزی استوار بود. روش مدیریت همین مساله، سرانجام به وقوع جنگ داخلی میان ایالات طرفدار و مخالف برداری منجر شد.

پایان جنگ داخلی در آمریکا

در سال ۱۸۶۰ کارولینای جنوبی به همراه ۹ ایالت دیگر، درست چند هفته بعد از انتخاب لینکلن به ریاست جمهوری، جدایی از ایالات متحده را اعلام کردند. سخنرانی لینکلن در روز سوگند، راه سازش را بست. جنگی شروع شد که ایالات متحده را تا چهار سال و سه روز درگیر کرد. در پایان این جنگ، ویرانی‌های زیادی به‌ویژه در جنوب آمریکا ایجاد شده بود؛ اما از تجزیه آمریکا جلوگیری و برده‌داری با سیزدهمین اصلاحیه قانون اساسی در سال ۱۸۶۵ برای همیشه لغو شد.

همزمان با جنگ داخلی و در سال ۱۸۶۲، برادرزاده ناپلئون که خود را ناپلئون سوم و امپراطور فرانسه خوانده بود با تسخیر مکزیک در صدد بود به کنفدراسیون جدایی‌طلب جنوبی آمریکا کمک کند. هدف از این‌کار حفظ تسلط دائمی فرانسه بر مکزیک بود که البته به نتیجه نرسید. با پایان جنگ داخلی و در تداوم دکترین مونروئه، دولت آمریکا با اعزام ارتش به مرز‌های مکزیک، خروج نیرو‌های ناپلئون سوم را خواستار شد. ناپلئون سوم هم چاره‌ای جز تسلیم نداشت.

جنگ پایان یافته و برده‌داری لغو شده بود؛ با این‌حال نژادپرستی حاصل از روز‌هایی که در آن سیاه‌پوست‌ها نه سکنه آمریکا که جز اموال محسوب می‌شدند، عمیقا ریشه دواند. نزاع‌های اجتماعی همچنان پررنگ بود؛ بحران‌های مالی هم افزایش یافت، به‌گونه‌ای که در پایان جنگ طلا و نقره نایاب شد و تورم شدت یافت. چند روز بعد از پایان جنگ، لینکلن که فردی معتبر و کاردان بود به قتل رسید. در نتیجه بازسازی ایالات متحده با مشکلات جدی مواجه شد.

منبع: ایرنا

انتهای پیام/ ۱۳۴

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید