به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، با چشمانشان برخی محرومیتها را دیدند و با کمترین امکانات راهی دیارهایی شدند که به کمبرخوردارترین مناطق معروف بودند. از دانششان برای رفاه مردمانی مایه گذاشتند که همواره چشمانشان به جادههایی قفل شده بود که مگر کمکی از راه برسد. حکایت جوانانی است که در قالب بسیج سازندگی در کنار تحصیل در خط مقدم کمک به همنوع در سیل، زلزله و غیره حاضر بودند و جان شیرینشان را نیز در این راه از دست دادند. روایت حضور جهادگرانه ۸ شهید بسیج سازندگی است که با سن کم با غلبه بر هوای نفس و با اتکا بر نیروی ایمان باقیات صالحاتی در این دنیا بر جای گذاشتند:
شهید حسین علیمرادی
حسین علیمرادی؛ بدون پول هم میشود کار خیر کرد
متولد سال ۷۴ بود. وقتی ۱۲ سال داشت، همراه با خانواده به منطقه بشاگرد هرمزگان رفت تا والدینش سرپرستی دختری را قبول کنند. در آنجا اولین مواجهه او با مفهوم منطقه محروم شکل گرفت. در آن زمان به خاطر ادامه تحصیل پدرش به انگلستان رفت و پس از بازگشت از این کشور و با قبولی در دانشگاه علامه، در همان ترم اول کانون خیریه را با شعار «سهم من از تحصیل تو» و با هدف کمک به دانشآموزان بیبضاعت راهاندازی کرد. معتقد بود بدون پول هم میشود کار خیر کرد.
حسین علیمرادی و نگاهی که به آینده امیدوار است
در همان کمکهای خیریه به روستایشان در سیستان و بلوچستان ۱۵ نفر در کنکور سراسری قبول شدند. وقتی کتابهای آموزشی این خیریه به آن دهستان ۳۰ هزار نفری رسید، یکی از دانشآموزان با دیدن کتابها گفت: بالاخره خدا با ما آشتی کرد! بالاخره کسی پیدا شد که ما را ببیند. رفته رفته پای حسین آقا بیشتر به سیستان و بلوچستان باز شد و کارهای خیریه او به سمت منطقه دشتیاری سرازیر شد. بیشتر کارهای او به ساختن مدرسه معطوف بود. در مدت فعالیتش بیش از ۲۰ مدرسه و مرکز درمانی و خدماتی در دشتیاری احداث کرد. در آخرین حضورش در آذر ماه سال ۹۸ برای شناسایی و بازدید از مناطق محروم دشتیاری رفته بود که در سانحه تصادفی جانش را از دست داد.
شهید ابوذر صمیمی
ابوذر صمیمی؛ جهادگری که میخواست مدافع حرم شود
دوست داشت به جای اینکه باری بر دوش پدر و مادرش باشد، به جایی برسد که بتواند باری از دوش آنها بردارد. از همان دوران نوجوانی به کارهای مختلف پرداخت تا دستش در جیب خودش باشد. شبانهروز کار میکرد تا بتواند درآمد حلالی داشته باشد. او که در خانواده پرجمعیت هشت نفره به دنیا آمده بود، فرزند سوم خانواده بود، اما دلبستگی خاصی به مادرش داشت.
ابوذر در راهیان نور به شهدا چه گفت؟
خواهر و برادرهایش میگفتند ابوذر بدون اجازه مادرمان آب نمیخورد. اما وقتی میخواست به مادرش خبر دهد که قصد عزیمت به سوریه دارد و میخواهد مدافع حرم شود، میدانست راه سختی در پیش دارد. چون قاطعانه جواب «نه» از مادرش شنید. او منتظر ماند تا شاید گذر زمان نظر مادرش را عوض کند. در دانشگاه علوم حدیث میخواند، گاهی هم در اردوی جهادی شرکت میکرد. تنها ۲۰ سال داشت که برای سرکشی و پیگیری کارهای عمرانی به اطراف قلعه گنج و کهنوج کرمان رفت که نزدیکهای صبح در جاده تصادف سنگینی اتفاق افتاد و او راهی دیار باقی شد.
شهید پژمان هاشمی
پژمان هاشمی؛ به نیت شادی مادرش به اردوی جهادی رفت
خودش کمبود امکانات را با تمام وجود حس کرده بود. برای همین با دستان خالی سعی میکرد به دیگران کمک کند. حتی همسایهها هم حکم فامیل را برای او داشتند. زیاد پیش میآمد وقتی سراغ پژمان را میگرفتند، میشنیدند که برای کمک بنایی به خانه فلان همسایه رفته است. وقتی مادرش در سال ۱۳۷۸ به رحمت خدا رفت، تنها ۱۴ سال داشت. تصمیم گرفت به کارهای جهادیاش رنگ و لعابی دیگر دهد. برای همین کارهایش را به نیت شادی روح مادرش انجام داد. در یکی از روزهایی که نزدیک سالگرد فوت مادرش شد، برای اردوی جهادی راهی روستاهای آیسک شد. قبل از آن مقدار پولی را که از کارگری به دست آورده بود، برای هزینه خرما و حلوای مراسم به برادرش داد؛ غافل از اینکه خیلی زود پیش مادرش رفت، چرا که اتوبوس حامل دانشآموزان جهادی در جاده کریمو به آیسک دچار حادثه شد و روح او در ۱۷ سالگی پر کشید.
شهید حبیب فرزانه
حبیب فرزانه؛ کمکی که فقرا به یک جهادی کردند
اهل روضه بود و در روضهها خیلی گریه میکرد. زود دلش برای اهل بیت (ع) میشکست و به گریه میافتاد. حبیب اهل کار هم بود، دوست داشت گوشهای از هزینههای خانه را به دوش بکشد، اما خانوادهاش اصرار داشتند که او درسش را ادامه دهد. بسیار منظم بود و هر کاری را به موقع خودش تمام و کمال انجام میداد. حبیب هر گاه میخواست به اردوی جهادی برود، به مادرش میگفت: «من برای کسی به اردو نمیروم، دارم به خاطر درستکردن خودم میروم، وقتی سر کار میروم یا برای کمک به این محرومان میروم، این کارها را در کارنامه من مینویسند. اگر من این فقرا را ببینم خیلی درسها در زندگی میگیرم».
او تازه میخواست دیپلمش را بگیرد و کنار پدرش به کشاورزی مشغول شود، اما جانش را در راه خدمت به همنوعانش از دست داد. برای کار بنایی و ساخت مسجد همراه با دیگر جهادیها رفته بود که در مرداد ماه سال ۱۳۸۱ در جاده آیسک تصادف کرد.
شهید رحمتالله شیرین
رحمتالله شیرین؛ بعد از فرمان رهبر، راهی دورترین روستاها شد
وقتی در سال ۱۳۸۱ دستور رهبر انقلاب برای بسیج سازندگی و حضور آنها در اردویهای جهادی صادر شد، رحمتالله در دورترین شهرستان خراسان جنوبی در شهرستان نهبندان به این ندا لبیک گفت. او قدم در راهی گذاشت که آن راه به کاهش رنجهای مناطق محروم منجر شد.او از کودکی دلش برای خدمت به محرومان میتپید. برای همین تابستانها در قالب گروههای جهادی به روستاهای دورتر میرفت و در کار بنایی ساخت مدرسه کمک میکرد. در حالی که رحمتالله تازه دیپلمش را گرفته بود و دفترچه آماده به خدمتش هم حاضر بود، دوباره راهی اردوی جهادی شد که در آخرین حضورش هنگام بازگشت در جاده کریمو تصادف کرد و روحش به ملکوت اعلی پیوست.
شهید علیرضا امیری
علیرضا امیری؛ از حضور در بازسازی حرم امام حسین (ع) تا کمک به محرومان
تا مقطع کارشناسی ارشد درس خواند. رشتهاش ریاضی محض بود و برای دوره دکترا هم شرکت کرده بود، اما خدمت به محرومان دغدغه اصلی او بود. در روستایش هیچ کسی به اندازه او به ادامه تحصیل اهمیت نداده بود. ۲۶ ساله بود که در اردوی جهادی شرکت کرد و در راه شناسایی مناطق محروم خودروی آنها دچار سانحه شد و به همراه دوستش به شهادت رسید. علیرضا بسیار دلسوز بود و خیلی پرتلاش در کمک کردن به دیگران ظاهر میشد. البته در دوران حیاتش افتخار عضویت در گروه عمرانی بازسازی حرم مطهر امام حسین (ع) نیز نصیبش شده بود. او مدتی به کارهای بنایی به کارگران حرم کمک کرده بود و تکه سنگی از صحن مبارک را با خودش آورده بود که خانوادهاش موقع تدفین آن سنگ را در کفنش گذاشتند.
شهید فرهاد نعمتی اسبآباد
فرهاد نعمتی؛ من سربازم! سرباز کار جهاد
یک بسیجی تمام وقت بود، در هر ساعت از شبانهروز اگر کاری پیش میآمد که در آن بحث خدمت به محرومان بود، بدون تعارف میتوانستند روی کمک او حساب باز کنند. البته کار جهادی نسبتی با راحتطلبی ندارد. آقا فرهاد این مسأله را به خوبی میدانست. بیشتر در جادههای بسیار مرتفع کوهستانی کار میکرد. گاهی ۲ تا ۵ روز به این گردنهها میرفت. او مهارت ویژهای در مهار ماشینهای سنگین در سینهکش کوه داشت ودر روز دهم آذر ماه سال ۱۳۹۶ وقتی سرما بیداد میکرد، آقا فرهاد با لودر در ارتفاعات مشغول به کار بود. با لباس بسیجی همراه با پوتین پشت لودر نشسته بود و به مسؤولش میگفت: «من سربازم! سرباز کار جهاد. این هم یک جور رزم است، همان طور که در جهاد باید مهیا باشیم، اینجا هم به همان ترتیب است و من اینجا هم خودم را سرباز میدانم». یکی دو روزی میشد که در آن گردنه مشغول به کار بود تا راهی در کمرکش کوه ورزقان را ایجاد کند که حین کار از لودر به پایین پرتاب شد و ماشین سنگین هم روی او افتاد و جانش را در راه اعتقاد و ایمانش از دست داد.
شهید مصطفی پیران
مصطفی پیران؛ داوطلب سختترینها میشد
یک بسیجی همه فن حریف بود، یعنی همان گونه که در ایستگاه صلواتی فعال بود، در زمینه طبخ غذای نذری هم میتوانستند روی او حساب باز کنند. با سلیقه بستههای معیشتی را آماده میکرد. وقتی هم پای ویروس کرونا در کشور باز شد، با فداکاری عجیبی پای کار آمد و از هیچ چیز نمیترسید. به انجام هیچ کاری نه نمیگفت و در همه برنامههای مبارزه با این بیماری جزو السابقون بود. بعد از شهادت حاج قاسم، مدام به یاد سردار سلیمانی اشک به چشمانش میآمد و میگفت: باید مثل شهدا زندگی کنیم تا شهادت نصیبمان شود. آقا مصطفی حتی قرار بود به کمک طلاب حوزه علمیه برای تغسیل اموات کرونایی برود. او حین انجام مأموریت جهادی که در بسیج داشت، در روز سیزدهم فروردین ماه سال ۱۳۹۹ تصادف کرد و نامش در سیاهه شهدای جهادگر ثبت شد؛ در حالی که فقط ۱۹ سال داشت.
با این وجود شهادت برخی از جهادگران هنوز در هالهای از ابهام است، زیرا قانون مرتبط با آن در مجلس شورای اسلامی به تصویب نرسیده و به تبع آن هم بنیاد شهید و امور ایثارگران، آنها را شهید محسوب نمیکند. این در حالی است که بسیج سازندگی در مدت فعالیت خودش در زمان صلح حدود ۴۱ شهید برای خدمترسانی به جامعه تقدیم کرده است.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، با چشمانشان برخی محرومیتها را دیدند و با کمترین امکانات راهی دیارهایی شدند که به کمبرخوردارترین مناطق معروف بودند. از دانششان برای رفاه مردمانی مایه گذاشتند که همواره چشمانشان به جادههایی قفل شده بود که مگر کمکی از راه برسد. حکایت جوانانی است که در قالب بسیج سازندگی در کنار تحصیل در خط مقدم کمک به همنوع در سیل، زلزله و غیره حاضر بودند و جان شیرینشان را نیز در این راه از دست دادند. روایت حضور جهادگرانه ۸ شهید بسیج سازندگی است که با سن کم با غلبه بر هوای نفس و با اتکا بر نیروی ایمان باقیات صالحاتی در این دنیا بر جای گذاشتند:
شهید حسین علیمرادی
حسین علیمرادی؛ بدون پول هم میشود کار خیر کرد
متولد سال ۷۴ بود. وقتی ۱۲ سال داشت، همراه با خانواده به منطقه بشاگرد هرمزگان رفت تا والدینش سرپرستی دختری را قبول کنند. در آنجا اولین مواجهه او با مفهوم منطقه محروم شکل گرفت. در آن زمان به خاطر ادامه تحصیل پدرش به انگلستان رفت و پس از بازگشت از این کشور و با قبولی در دانشگاه علامه، در همان ترم اول کانون خیریه را با شعار «سهم من از تحصیل تو» و با هدف کمک به دانشآموزان بیبضاعت راهاندازی کرد. معتقد بود بدون پول هم میشود کار خیر کرد.
حسین علیمرادی و نگاهی که به آینده امیدوار است
در همان کمکهای خیریه به روستایشان در سیستان و بلوچستان ۱۵ نفر در کنکور سراسری قبول شدند. وقتی کتابهای آموزشی این خیریه به آن دهستان ۳۰ هزار نفری رسید، یکی از دانشآموزان با دیدن کتابها گفت: بالاخره خدا با ما آشتی کرد! بالاخره کسی پیدا شد که ما را ببیند. رفته رفته پای حسین آقا بیشتر به سیستان و بلوچستان باز شد و کارهای خیریه او به سمت منطقه دشتیاری سرازیر شد. بیشتر کارهای او به ساختن مدرسه معطوف بود. در مدت فعالیتش بیش از ۲۰ مدرسه و مرکز درمانی و خدماتی در دشتیاری احداث کرد. در آخرین حضورش در آذر ماه سال ۹۸ برای شناسایی و بازدید از مناطق محروم دشتیاری رفته بود که در سانحه تصادفی جانش را از دست داد.
شهید ابوذر صمیمی
ابوذر صمیمی؛ جهادگری که میخواست مدافع حرم شود
دوست داشت به جای اینکه باری بر دوش پدر و مادرش باشد، به جایی برسد که بتواند باری از دوش آنها بردارد. از همان دوران نوجوانی به کارهای مختلف پرداخت تا دستش در جیب خودش باشد. شبانهروز کار میکرد تا بتواند درآمد حلالی داشته باشد. او که در خانواده پرجمعیت هشت نفره به دنیا آمده بود، فرزند سوم خانواده بود، اما دلبستگی خاصی به مادرش داشت.
ابوذر در راهیان نور به شهدا چه گفت؟
خواهر و برادرهایش میگفتند ابوذر بدون اجازه مادرمان آب نمیخورد. اما وقتی میخواست به مادرش خبر دهد که قصد عزیمت به سوریه دارد و میخواهد مدافع حرم شود، میدانست راه سختی در پیش دارد. چون قاطعانه جواب «نه» از مادرش شنید. او منتظر ماند تا شاید گذر زمان نظر مادرش را عوض کند. در دانشگاه علوم حدیث میخواند، گاهی هم در اردوی جهادی شرکت میکرد. تنها ۲۰ سال داشت که برای سرکشی و پیگیری کارهای عمرانی به اطراف قلعه گنج و کهنوج کرمان رفت که نزدیکهای صبح در جاده تصادف سنگینی اتفاق افتاد و او راهی دیار باقی شد.
شهید پژمان هاشمی
پژمان هاشمی؛ به نیت شادی مادرش به اردوی جهادی رفت
خودش کمبود امکانات را با تمام وجود حس کرده بود. برای همین با دستان خالی سعی میکرد به دیگران کمک کند. حتی همسایهها هم حکم فامیل را برای او داشتند. زیاد پیش میآمد وقتی سراغ پژمان را میگرفتند، میشنیدند که برای کمک بنایی به خانه فلان همسایه رفته است. وقتی مادرش در سال ۱۳۷۸ به رحمت خدا رفت، تنها ۱۴ سال داشت. تصمیم گرفت به کارهای جهادیاش رنگ و لعابی دیگر دهد. برای همین کارهایش را به نیت شادی روح مادرش انجام داد. در یکی از روزهایی که نزدیک سالگرد فوت مادرش شد، برای اردوی جهادی راهی روستاهای آیسک شد. قبل از آن مقدار پولی را که از کارگری به دست آورده بود، برای هزینه خرما و حلوای مراسم به برادرش داد؛ غافل از اینکه خیلی زود پیش مادرش رفت، چرا که اتوبوس حامل دانشآموزان جهادی در جاده کریمو به آیسک دچار حادثه شد و روح او در ۱۷ سالگی پر کشید.
شهید حبیب فرزانه
حبیب فرزانه؛ کمکی که فقرا به یک جهادی کردند
اهل روضه بود و در روضهها خیلی گریه میکرد. زود دلش برای اهل بیت (ع) میشکست و به گریه میافتاد. حبیب اهل کار هم بود، دوست داشت گوشهای از هزینههای خانه را به دوش بکشد، اما خانوادهاش اصرار داشتند که او درسش را ادامه دهد. بسیار منظم بود و هر کاری را به موقع خودش تمام و کمال انجام میداد. حبیب هر گاه میخواست به اردوی جهادی برود، به مادرش میگفت: «من برای کسی به اردو نمیروم، دارم به خاطر درستکردن خودم میروم، وقتی سر کار میروم یا برای کمک به این محرومان میروم، این کارها را در کارنامه من مینویسند. اگر من این فقرا را ببینم خیلی درسها در زندگی میگیرم».
او تازه میخواست دیپلمش را بگیرد و کنار پدرش به کشاورزی مشغول شود، اما جانش را در راه خدمت به همنوعانش از دست داد. برای کار بنایی و ساخت مسجد همراه با دیگر جهادیها رفته بود که در مرداد ماه سال ۱۳۸۱ در جاده آیسک تصادف کرد.
شهید رحمتالله شیرین
رحمتالله شیرین؛ بعد از فرمان رهبر، راهی دورترین روستاها شد
وقتی در سال ۱۳۸۱ دستور رهبر انقلاب برای بسیج سازندگی و حضور آنها در اردویهای جهادی صادر شد، رحمتالله در دورترین شهرستان خراسان جنوبی در شهرستان نهبندان به این ندا لبیک گفت. او قدم در راهی گذاشت که آن راه به کاهش رنجهای مناطق محروم منجر شد.او از کودکی دلش برای خدمت به محرومان میتپید. برای همین تابستانها در قالب گروههای جهادی به روستاهای دورتر میرفت و در کار بنایی ساخت مدرسه کمک میکرد. در حالی که رحمتالله تازه دیپلمش را گرفته بود و دفترچه آماده به خدمتش هم حاضر بود، دوباره راهی اردوی جهادی شد که در آخرین حضورش هنگام بازگشت در جاده کریمو تصادف کرد و روحش به ملکوت اعلی پیوست.
شهید علیرضا امیری
علیرضا امیری؛ از حضور در بازسازی حرم امام حسین (ع) تا کمک به محرومان
تا مقطع کارشناسی ارشد درس خواند. رشتهاش ریاضی محض بود و برای دوره دکترا هم شرکت کرده بود، اما خدمت به محرومان دغدغه اصلی او بود. در روستایش هیچ کسی به اندازه او به ادامه تحصیل اهمیت نداده بود. ۲۶ ساله بود که در اردوی جهادی شرکت کرد و در راه شناسایی مناطق محروم خودروی آنها دچار سانحه شد و به همراه دوستش به شهادت رسید. علیرضا بسیار دلسوز بود و خیلی پرتلاش در کمک کردن به دیگران ظاهر میشد. البته در دوران حیاتش افتخار عضویت در گروه عمرانی بازسازی حرم مطهر امام حسین (ع) نیز نصیبش شده بود. او مدتی به کارهای بنایی به کارگران حرم کمک کرده بود و تکه سنگی از صحن مبارک را با خودش آورده بود که خانوادهاش موقع تدفین آن سنگ را در کفنش گذاشتند.
شهید فرهاد نعمتی اسبآباد
فرهاد نعمتی؛ من سربازم! سرباز کار جهاد
یک بسیجی تمام وقت بود، در هر ساعت از شبانهروز اگر کاری پیش میآمد که در آن بحث خدمت به محرومان بود، بدون تعارف میتوانستند روی کمک او حساب باز کنند. البته کار جهادی نسبتی با راحتطلبی ندارد. آقا فرهاد این مسأله را به خوبی میدانست. بیشتر در جادههای بسیار مرتفع کوهستانی کار میکرد. گاهی ۲ تا ۵ روز به این گردنهها میرفت. او مهارت ویژهای در مهار ماشینهای سنگین در سینهکش کوه داشت ودر روز دهم آذر ماه سال ۱۳۹۶ وقتی سرما بیداد میکرد، آقا فرهاد با لودر در ارتفاعات مشغول به کار بود. با لباس بسیجی همراه با پوتین پشت لودر نشسته بود و به مسؤولش میگفت: «من سربازم! سرباز کار جهاد. این هم یک جور رزم است، همان طور که در جهاد باید مهیا باشیم، اینجا هم به همان ترتیب است و من اینجا هم خودم را سرباز میدانم». یکی دو روزی میشد که در آن گردنه مشغول به کار بود تا راهی در کمرکش کوه ورزقان را ایجاد کند که حین کار از لودر به پایین پرتاب شد و ماشین سنگین هم روی او افتاد و جانش را در راه اعتقاد و ایمانش از دست داد.
شهید مصطفی پیران
مصطفی پیران؛ داوطلب سختترینها میشد
یک بسیجی همه فن حریف بود، یعنی همان گونه که در ایستگاه صلواتی فعال بود، در زمینه طبخ غذای نذری هم میتوانستند روی او حساب باز کنند. با سلیقه بستههای معیشتی را آماده میکرد. وقتی هم پای ویروس کرونا در کشور باز شد، با فداکاری عجیبی پای کار آمد و از هیچ چیز نمیترسید. به انجام هیچ کاری نه نمیگفت و در همه برنامههای مبارزه با این بیماری جزو السابقون بود. بعد از شهادت حاج قاسم، مدام به یاد سردار سلیمانی اشک به چشمانش میآمد و میگفت: باید مثل شهدا زندگی کنیم تا شهادت نصیبمان شود. آقا مصطفی حتی قرار بود به کمک طلاب حوزه علمیه برای تغسیل اموات کرونایی برود. او حین انجام مأموریت جهادی که در بسیج داشت، در روز سیزدهم فروردین ماه سال ۱۳۹۹ تصادف کرد و نامش در سیاهه شهدای جهادگر ثبت شد؛ در حالی که فقط ۱۹ سال داشت.
با این وجود شهادت برخی از جهادگران هنوز در هالهای از ابهام است، زیرا قانون مرتبط با آن در مجلس شورای اسلامی به تصویب نرسیده و به تبع آن هم بنیاد شهید و امور ایثارگران، آنها را شهید محسوب نمیکند. این در حالی است که بسیج سازندگی در مدت فعالیت خودش در زمان صلح حدود ۴۱ شهید برای خدمترسانی به جامعه تقدیم کرده است.
منبع خبر