نماد سایت مجاهدت

«حاج قاسم» در دیدارهایش از خانواده شهدا چه می‌خواست؟

«حاج قاسم» در دیدارهایش از خانواده شهدا چه می‌خواست؟



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ پاکیزه بپذیر؛ آن‌چنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمی‌خواهم، بهشت من جوار توست. یا الله! خدایا! از کاروان دوستانم جامانده‌ام.

خداوند، ای عزیز! من سال‌ها است از کاروانی به‌جا مانده‌ام و پیوسته کسانی را به‌سوی آن روانه می‌کنم، اما خود جا مانده‌ام، اما تو خود می‌دانی هرگز نتوانستم آنها را از یاد ببرم. پیوسته یاد آنها، نام آنها، نه در ذهنم بلکه در قلبم و در چشمم، با اشک و آه یاد شدند. عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است. چگونه ممکن [است] کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من، محبوب من، عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی؛ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.»

این جملات برای کسانی که خصوصا در یک سال گذشته توجهشان به سخنان سردار اسلام حاج قاسم سلیمانی جلب شده، آشناست. جملاتی از وصیت‌نامه حاج قاسم که نشان از سوختنش در راه خدا دارد.

جملاتی که در وصیت‌نامه سردار که شاید برای خانواده شهدا بیش از هر کس دیگری آشنا باشد. زیرا در دیدارهایش با آنها جزو درخواست‌های ثابت حاج قاسم بود. پدر شهید مدافع حرم فاطمیون سیدمحمد صادق حسینی در همین خصوص خاطره‌ای از دیدارشان تعریف می‌کرد: «سردار یا الله گفت و همان جلوی در ایستاد. گفتم بیایید داخل. حاج قاسم گفت: اختیار با شماست اگر اجازه دهید. خندیدم گفتم تا اینجا به اختیار خودتان آمدید از اینجا به بعد به اختیار من بیایید. حاج قاسم روی صندلی نشست و من هم مقابل او به دیوار تکیه دادم و ایستادم. از من پرسید اسم شما چیست؟ گفتم سیدباقر حسینی هستم. در همین حین بدون حرف دیگری از روی صندلی آمد پایین و مقابل من روی زمین نشست. 

حال و احوالمان را پرسید و از اوضاع خانواده پسرم جویا شد. بعد بلند شد که برود، پیشانی مرا بوسید. ناگهان دیدم اشک چشمان سردار را پر کرده. با خودم گفتم خدایا! من حرف بی‌تربیتی زدم یا چیزی گفتم که او ناراحت شد؟ در فکر خودم دنبال علت می‌گشتم که سردار گفت: شما پدر شهید هستی. دعا کن من همردیف پسران شما باشم. بلافاصله پس از جمله سردار گفتم: الهی آمین! سردار خندید و گفت: هنوز دعایی نکردم که الهی آمینش را گفتی. گفتم خودم تا تهش را خواندم. می‌دانستم وقتی می‌گوید می‌خواهم همردیف پسرتان باشم یعنی شهادت می‌خواهد.»

حاج قاسم علی رغم اینکه بسیار در فراق دوستان شهیدش می‌سوخت و عاشقانه دوست داشت به شهادت برسد، اما وقتی در جبهه‌های نبرد حاضر می‌شد با وجود شجاعت وصف ناشدنی اما مواظب بود بی‌گدار به آب نزند و هر کاری که قبل و بعد از عملیات‌ها می‌کرد بر اساس علم و منطق نظامی و با فکر و اندیشه بود. او در جمع نیروهایش که اغلب جوانان بودند، أکیدا تاکید می‌کرد که ما در میدان جنگ از چیزی نمی‌ترسیم و دنبال شهادت هستیم اما نباید بی‌محابا جان خود را به خطر بیندازید.

سردار سلیمانی اما در درون خود پیوسته برای شهادت می‌سوخت و پیوسته از عزیزترین‌هایش که خانواده شهدا بودند می‌خواست برای شهادتش دعا کند. حاج قاسم می‌دانست برای خواسته‌اش کسانی که نفسشان حق است، دعا کنند خدا اجابتش می‌کند.

فرزند شهید نصرتی بخشی از خاطره دیدارش با حاج قاسم در منزلشان را اینگونه روایت می‌کند: «سردار سلیمانی رو کرد به من و گفت: «از شما خواسته‌ای دارم. برای من دعا کنید که خیلی محتاج دعای شما هستم. اگر فرزندان شهدا برای من دعا کنند، حتما به آرزویم که شهادت است، می‌رسم.» در جوابش گفتم: «دعا می‌کنم همیشه پیروز باشید و سایه شما بر سر نظام اسلامی باشد. دلم نمی‌آید برای شهادتتان دعا کنم. هنوز خیلی زود است.» ولی او دوباره اصرار کرد برای شهادتش دعا کنم. موقع رفتن، بدرقه شان کردم. دوباره سفارش کردند برایم دعا کن، یادت نرود. من هم گفتم: «چَشم! شما هم هر وقت به حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س) می‌روید، دخترتان را یادتان نرود. برای من خیلی دعا کنید.» حاج قاسم گفت: «چشم.»

سردار سلیمانی وقتی به خانه «شهید مجتبی یداللهی منفرد» می‌رود تا با خانواده او دیدار کند، باز همان درخواست همیشگی را مطرح می‌کند. پدر شهید می‌گوید: «سردار از من خواستند دعا کنم عاقبت شان به شهادت ختم شود. گفتم دعا می‌کنم شما در رکاب امام زمان (عج) شهید شوید. ایشان لبخند دیگری زد و گفت شما دعا کنید من عاقبتم به شهادت ختم شود و وقتی صاحب زمان(عج) آمدند، دوباره در رکاب ایشان بجنگم و دوبار به شهادت برسم. راستش دلم باز هم دلم نیامد به دعایشان آمین بگویم و دوباره گفتم ان‌شاءالله در رکاب امام زمان(عج) باشید.»

حاج قاسم هرجا با فردی مواجه می‌شد که می‌دانست نفس پاکی دارد و دعایش می‌تواند گره گشای حاجتی باشد که سال‌ها در میدان‌های نبرد به دنبال آن می‌گشته، درخواستش را مطرح می‌کرد و می‌خواست برایش از خدا بخواهند شهید شود. حتی در مراسم اهدای نشان ذوالفقار از مقام معظم رهبری نیز می‌خواهد دعا کند او شهید شود. آقا در جواب این درخواست می‌فرمایند: «خداوند متعال به این برادر بسیار عزیز ما، آقای سلیمانی که مخلصاً لله مجاهدت کرده اجر بدهد و تفضل کند و زندگی ایشان را با سعادت و عاقبت ایشان را با شهادت قرار بدهد؛ البته نه حالا».

بالاخره روز موعود رسید. روزی که سال‌های سال حاج قاسم با گریه و التماس و شب بیداری از خدای خودش، طلوع آن را خواسته بود.  ۱۳ دی سال ۹۸ روزی که سردار عزیز ما، مرد میدان جهاد به بغداد می‌رود به محض رسیدن به فرودگاه در کنار ابومهدی المهندس و چند تن دیگر از مجاهدان راه خدا توسط پست‌ترین مخلوقات خدا و دشمنان اسلام ناجوانمردانه به شهادت می‌رسد و خون پاکش گواهی می‌شود بر حقانیت راهی که او سال‌ها قدم در آن گذاشته بود.



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل