حاج قاسم چه قانونی برای تیم حفاظت خود تعیین کرده بود؟

حاج قاسم چه قانونی برای تیم حفاظت خود تعیین کرده بود؟


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، محمد‌طه امیری، فعال رسانه‌ای و عکاس جبهه مقاومت، با انتشار عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی برای اولین‌بار در صفحه شخصی خود نوشت: «در بوکمال کار گره خورده بود، همه‌چیز به همدیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیرو‌هایی که نمی‌توانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشده‌ای همه‌چیز بهم بریزد.

چند متر عقب‌تر از خط، اما هلیکوپتری برخلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده می‌شود و به پرواز درمی‌آید.

کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین می‌نشیند. کمک خلبان بیرون می‌پرد، در هلیکوپتر را باز می‌کند و بعد از آن حاجی پیاده می‌شود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیرو‌های اصلی به آن نرسیده‌اند قدم می‌گذارد.

چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده می‌شوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحه‌ای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند.

حاجی بیسیم می‌زند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیرو‌ها بیایند.

این گوشه‌ای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت می‌کند.

حاج قاسم چه قانونی برای تیم حفاظت خود تعیین کرده بود؟

برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادی طارمی» ایستاده وسط شهید «رضا خرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروز مظفری‌نیا.»

اما ای‌ کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از ۳۰ متر عقب‌تر برایتان توصیف کنم.

حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند.

قانون ۳۰ متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل ۳۰ متر عقب‌تر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظ‌های عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از ۳۰ متر عقب‌تر هدایت می‌کردند.

یک‌بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمی‌خواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانه‌ها آتش کردند، رفتند دَم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمی‌خواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید. آن شب بچه‌ها بار دیگر مجوز حضورشان را این‌بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطه‌شان با حاجی یک‌جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آن‌ها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیز‌ها را برایشان تضمین کند.

شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد، اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید.

آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا می‌کند، رهایش نمی‌کند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آن‌ها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند.

وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا می‌رفت نمی‌توانستم جواب خونش را بدهم.»

تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور می‌کنم. یادم می‌آید یک‌بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم می‌دهم فقط بگذارید بمانند، من بدون این‌ها نمی‌توانم زندگی کنم!

هادی و شهروز هیچ‌گاه قرار فاصله ۳۰ متر را نشکستند البته به جز یک‌بار، فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داده بود در نزدیک‌ترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار با خبر از عاقبت بچه‌های تیم حفاظت بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب می‌دانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آنها…»

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید