حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن

حساسیت شهید رضا چراغی در پیدا کردن حلقه ازدواج زیر آتش دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، رضا صفرزاده رزمندگان دوران دفاع مقدس روایتی از مأموریت شناسایی پیش از عملیات والفجر۱ دارد که در ادامه آمده است.

من و رضا چراغی به‌همراه یک نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات برای شناسایی عازم دیدگاه محمد شدیم. منطقه پر بود از تپه ماهور، روی یکی از این تپه‌های کم‌ارتفاع بودیم که نیرو‌های دشمن ما را دیدند. آن‌ها شروع کردند به اجرای آتش دوشکا به سمت ما. آن زمان رضا چراغی تازه عقد کرده بود و حلقهٔ ازدواج توی دستش بود. در طول عملیات والفجر مقدماتی آن‌قدر سختی و فشار روحی زیادی به ما وارد آمد که همگی به طرز مشهودی لاغر شده بودیم. رضا هم از این قضیه مستثنی نبود. او، چون از هنگام خرید حلقهٔ ازدواج بسیار لاغرتر شده بود، حلقهٔ ازدواج برای انگشت او گشاد به نظر می‌رسید. روی آن تپه وقتی آتش شدید دشمن به‌سمت ما گشوده شد، هر سه نفرمان خیز رفتیم و پشت تپه پناه گرفتیم. آتش لحظه‌به‌لحظه شدیدتر می‌شد.

در همین حین، دیدم رضا محکم کوبید روی ران پایش و بلند گفت:‌ ای داد و بی‌داد! دیدی چی شد؟ با خودم گفتم حتماً مجروح شده یا آن برادر واحد اطلاعات عملیات تیر خورده است. پرسیدم چی شد؟ گفت: حلقه‌ام از دستم افتاد. گفتم: بابا حالا که چیزی نشده، فکر کردم تیر خوردی. گفت: چیزی نشده؟ خیلی هم شده! من تا حلقه را پیدا نکنم، از اینجا برنمی‌گردم. ابتدا فکر کردم دارد شوخی می‌کند، ولی بعد دیدم راست‌راستی سینه‌خیز رفت روی تپه، همان‌طور خوابیده روی زمین مشغول جستجوی حلقه شد. گفتم: رضاجان! این چه کاری است؟ بیا بریم الان تیر می‌خوری! گفت: بریم؟ بدون حلقه کجا بریم؟ شما برگردید. من تا حلقه را پیدا نکنم، نمی‌آیم.

وقتی دیدم در تصمیمش مصمم است، من هم مشغول دست کشیدن روی زمین به جهت یافتن حلقهٔ رضا شدم. آن عنصر اطلاعات عملیات هم به همین کار مشغول شد. آتش شدید دوشکا کم بود که شلیک گلوله‌های خمپاره ۶۰ هم به آن اضافه شد. در بد وضعیتی گیر افتاده بودیم. دست رضا را گرفتم و کشیدم. گفتم: اگر الان هر کدام از ما سه نفر اینجا تیر یا ترکش بخوریم و کشته شویم، آیا شهید محسوب می‌شویم؟ نگاه کرد و گفت: نه. شهید محسوب نمی‌شویم! این را چرا زودتر نگفتی؟ الفرار گفت و سینه‌خیز از تپه پایین آمد. ما هم به دنبالش سینه‌خیز رفتیم. به موقعیت مناسب‌تری که رسیدیم شروع کردیم به دویدن و از آن مهلکه جان سالم به در بردیم. از شناسایی که برگشتیم رضا گفت یکسره به قرارگاه نجف برویم. مخابرات آنجا خط fx دارد. باید خبر گم شدن حلقه را به همسرم بدهم و بگویم یک حلقه دیگر تهیه کند، چون برای روز عروسی بدون حلقه که نمی‌شود.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید