به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از هرمزگان، اسماعیل زارعی خبرنگار و فعال رسانه در هرمزگان در یادداشتی نوشت: «بختیار، نه نام یک اسطوره، بلکه روایتگر یک قهرمان از جنس خاک هست. رزمنده غواصی که در نبردهای نفسگیر جنگ ایران و عراق، نه تنها در اعماق آبها بلکه در دل تاریخ نیز نفوذ کرد. داستان او، فریادی هست از ایثار، شجاعت و ایمانی که در سکوت آبها، طنینانداز شد.»
سکوت آب، رازهای زیادی در دل خود دارد. اما هیچ رازی به اندازه رشادت بختیار، غواصِ جنگ، شنیدنی نیست. او در دل شبهای عملیات، با دلی نترس و ارادهای پولادین، به قلب دشمن زد و حماسهای آفرید که تا ابد در تاریخ این سرزمین، ماندگار خواهد ماند.
در دل یک روستای کوچک و آرام در کوهستان باصفای بشاگرد و سندرک ، مردی چهل ساله با چهرهای پر از رنج و مرارت زندگی روستایی موج میزند.
او با دستانی زحمتکش و قلبی پر از عشق به وطن، هر روز صبح زود از خواب بیدار میشود و به امورات مردم میپردازد
نور امید انقلاب پابرهنگان و مستضعفان به قلب پر از رنج و محنت مردم تابیده هست.
بختیار سعی میکند کلام مسیحایی امام را با نوار کاست و از طریق بلندگوی مسجد به گوش مردم برساند.
درختان میوهاش را آبیاری میکند و به صدای پرندگان گوش میدهد. اما در دل او، صدای دیگری هم به گوش میرسد؛ صدای وطنش که در خطر هست.
زمانی که خبر جنگ به روستا میرسد، او با تمام وجود احساس مسئولیت میکند. با نگاهی مصمم و شجاع، تصمیم میگیرد که به جبهه برود. او میداند که این راه خطرناک هست، اما عشق به میهن و مردمش او را به جلو میبرد.
بختیار یارانی هم دارد.
همان یارانی که خمینی کبیر وعده داده بود از یاران باوفای امام زمان عج)هستند…
جوانانی مصمم، باانگیزه، آگاه و بصیر و با ایمانی آکنده از شوق جان دادن در راه معبود..
در دلشان امید و ایمان به پیروزی میجوشد. او به دوستان و خانوادهاش قول میدهد که برمیگردد و با افتخار از وطنش دفاع میکند. در جبهه، او با دیگر رزمندگان همقسم میشود و در کنار هم، برای آزادی و امنیت وطنشان میجنگند.
بختیار ، نماد غیرت و شجاعت هست؛ او نه تنها برای خود، بلکه برای نسلهای آیندهاش میجنگد. در دل جنگ، او به حتی با نامه هایی که دریافت و ارسال میکند، جو قبیله ای و قومیتی بشاگرد را مدیریت میکند.
نزاع های قبیله ای را سامان میدهد.
بختیار کاریزماتیک هست. قدرت جذب دارد.
کلام نافذ دارد و مردم اغلب مرید رفتارش هستند.
بختیار صورتی استخوانی و سبزه دارد. یک محاسن کوتاه و چهره ای مردانه و با ابهت.
حرف زور را هرگز برنمیتابد. منطق ” نه”نمیشود” در قاموس این مرد بیگانه هست.
بختیار در روزهای قحطی و گرسنگی مردم سندرک و بشاگرد در آن کوههای صعب العبور قرار و آرام ندارد. گویی سربازی هست که حکم ماموریت های غیرممکن را ممهور به مهر ولی معصوم در دست دارد. او با یک کامیونت شخصی در بیغوله ها، راه های مال رو، سنگلاخ رودخانه ها پنجه در پنجه خطر و خسارت می اندازد تا ” نفت، آرد، دارو، را به دورترین نقطه زیست بشر در بند فقر و فلاکت میرساند.
نفس هایش به شماره افتاده بود
از یک گردنه تیز و ارتفاعی بلند بالا رفته بود. او بچه روستا بود. زیست مطهر و بی آلایش صحرا و تغذیه ارگانیک مردهای نیرومند و رویین تنی می ساخت. و این خستگی ها برایش معنا نداشت.
درد و رنج و بیماری روستاهای کوه پایه نشین آزارش میداد. هیچ دسترسی به شهرهای نسبتا مرفه نبود و در کل دستیابی به شهر، پزشک و دارو جزء رویاهای دست نیافتنی بشر آن مناطق بود. زن های جوان باردار در زایمان های طبیعی جان میدادند و تنها معجزه دم جان دادن شان قابله روستایی بود با داواهایی که در دشت و دامن جمع کرده بود.
نوزادهای نگون بخت با بیماریهای ناشناخته پرپر میشدند، مردها و جوان تر ها هر بلایی سرشان می آمد مردم به دیو و جن و موجودات ماوراء طبیعه نسبت اش میدادند و معمولا نسخه ملاهای محلی را میپذیرفتند…
قهرمان قصه ما اما با این همه اوصاف چشم اندازی دیگر گونه داشت. با ارتباطات زیادی که داشت. نسخه دست نویس میفرستاد داروخانه های شهر، دارو میگرفت و با دوچرخه و کوله پشتی از راههایی بسیار صعب العبور و وحشتناک ترین پوشش های جنگلی عبور میکرد و به بالین رنجورترین انسانها میرسید.
یکی از جوانان هم دوره اش میگفت به روستایی رسیدیم با پنج خانه کپری با فاصله زیاد از هم. این دهکده مرموز در سکوتی دهشتناک فرو رفته بود.
به ناچار به نزدیک یکی از این کومه ها رسیدیم دود غلیظی از لابه لای چوب های نخل بافته شده در اسکلت خانه کپری بیرون میزد.
یک خانواده پنج نفری با وضعیتی بسیار وخیم درون خود از درد مچاله شده بودند.
بختیار یک به یک شان را بیدار کرد. دارو خوراند و به حیات برشان گرداند.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست