خاطرات جمعی از ارتشی‌های اردبیل در جنگ

خاطرات جمعی از ارتشی‌های اردبیل در جنگ

به گزارش مشرق، کتاب «۴۰ + عشق» خاطرات جمعی از رزمندگان اردبیلی ارتش در دوران دفاع مقدس است که به کوشش «سید سعید اطهر نیاری» گرد آوری و تدوین شده است.

این کتاب ۹۵ صفحه‌ای را انتشارات «خط هشت» در سال ۱۳۹۵ سفارش و حمایت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس اردبیل و تیپ ۴۰ متحرک هجومی نزاجا چاپ و منتشر کرده است.

برشی از متن کتاب:

«شرح شرحانی»

راوی: «ایرج راز بین»

مهمات را سهمیه بندی کرده بودیم و به عنوان مثال سهمیه خمپاره ۸۱ برای هر روز ۶ گلوله بود و ما با این وضعیت در خط پدافندی قرار گرفته بودیم.

تا ساعت ۶ صبح در لجمن (لبه جلویی منطقه نبرد) دفاع کردیم و آمار مجروحین و شهدا رفته رفته بالا می‌رفت.

گرمای بالای ۵۰ درجه توان را از ما گرفته بود و بچه‌ها با لب تشنه شهید می شدند و تشنگی امان بچه‌ها را بریده بود. ناله و فریاد مجروحین وصف نا پذیر بود اما با این همه روحیه مان را از دست نداده بودیم و دلاورانه دفاع می کردیم.

حدود ساعت ۹:۳۰ سمت راست ما که یک تیپ از لشکر قزوین بود سقوط کرد و دشمن به منطقه نفوذ کرد به طوری که به اصطلاح نظامی ما را از پشت قیچی کردند.

تا ساعت ۱۱ درگیری سخت ادامه داشت تا اینکه «ایرج حسین زاده» فرمانده گروهان سوم که در سمت چپ ما قرار داشت با بی سیم خبر داد که ارتباطشان با قائمی، فرمانده گروهان اول که در کنار آن ها بودند قطع شده و گروهان اول سقوط کرده و احتمال محاصره وجود دارد.

برای گزارش به رده‌های بالا به بی سیم چی نزدیک شدم ولی متوجه شدم که ارتباط به طور کلی قطع شده و ما تنها با گروهان ۳ در ارتباط بودیم و از وضعیت دشمن بی خبر ماندیم.

تا ساعت ۱۲:۳۰ در خط پدافند بودیم و دفاع می کردیم.

ایرج حسین زاده خبر داد که محاطره شده ایم و دشمن دور تا دور ما را گرفته است.

علی‌رغم محاصره تا ساعت ۱۴ مقاومت کردیم در حالی که هیچ پشتیبانی‌ای از ما صورت نمی گرفت.

کانال‌ها پر شده بود از پیکر شهدا و بیشتر بچه ها مجروح شده بودند.

رضا اروج‌زاده فرمانده یکی از دسته های ما، علی‌رغم مجروحیت می‌جنگید اما ناله و ضجه‌های بچه‌هایی که مجروحیت بالایی داشتند بسیار آزار دهنده بود.

بعدها شنیدیم که پشت خط را با بمب‌های شیمیایی زده بودند و بچه‌ها شهید شده بودند و دلیل عدم پشتیبانی را فهمیدیم.

با هر مشقتی بود می‌خواستیم در مقابل بعثی ها کم نیاوریم، اما تانک های عراقی از پشت شروع به ریختن آتش کردند و عملا از کار افتادیم.

من از ناحیه سر و پا مجروح شدم و می دیدم که بیشتر بچه ها در کنار هم می افتادند و با لبان تشنه شهید می‌شدند. توان حرکت نداشتم و نیروهای بعثی وارد سنگرهای ما شدند و ما تسلیم شدیم.

در هنگام انتقال به عقب، وقتی نیروها و تجهیزات بعثی‌ها را دیدیم متعجب ماندیم چون از منطقه تا شهر بصره پر از تجهیزات و نیرو بود و ما با کمترین امکانات و نیرو و تجهیزات هشت سال در مقابل این همه لشکر و انواع تجهیزات ایستاده بودیم و تنها با توکل بر خدا و ایمان بچه ها بر آنها غالب شدیم.

منبع: دفاع پرس منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید