نماد سایت مجاهدت

خاطرات نفس‌گیر یک پزشک از شهرِ در حال سقوط

به گزارش مشرق، طی ماه‌های اخیر اخبار متعددی از جان‌فشانی و از خودگذشتگی کادر درمانی و پزشکان کشور در شبکه‌های اجتماعی در مقابله با ویروس کرونا منتشر می‌شود. افرادی که گاه با وجود نبود کمترین امکانات، پنجه در پنجه مرگ، به یاری هم‌وطنان خود شتافته و با کار شبانه‌روزی سعی دارند تا قدمی در بهبود شرایط موجود بردارند. بعد از کرونا، شهر با قهرمانانی آشنا شد که گاه جان خود را در کارزار مقابله با کرونا از دست دادند و به شهادت رسیدند.

مقایسه تلاش پزشکان امروز با کاری که پزشکان و پرستاران در هشت سال جنگ تحمیلی انجام دادند، از جمله موضوعات پرتکرار شبکه‌های اجتماعی در ماه‌های اخیر است. قهرمانانی که روزهای آتش و خون، جان خود را به کف دست گرفتند و بدون چشم‌داشتی، در بیمارستان‌ها و درمانگاه‌های شهرهای مرزی و گاه در خط مقدم جبهه حاضر می‌شدند.

با وجود حضور مستمر و تأثیرگذار کادر درمان در هشت سال جنگ تحمیلی، هنوز خاطرات حاضران در این واقعه به صورت کامل منتشر نشده است. در سال‌های اخیر تلاش‌هایی در این زمینه صورت گرفته است، اما آنچه به دست مخاطبان و علاقه‌مندان به تاریخ شفاهی جنگ می‌رسد، به مراتب کمتر و کمرنگ‌تر از حضور قهرمانانی است که زیر سوت بمب و خمپاره، برای نجات جان انسان‌هایی شتافتند که شاید حتی اسمشان را هم نمی‌دانستند. هرچند تعداد عناوینی که به خاطرات پزشکان و کادر درمان در هشت سال جنگ تحمیلی بپردازد، در مقایسه با فعالیت‌های آنها در جنگ و حتی پس از آن در مواجهه با آسیب‌دیدگان جنگی، چشم‌گیر نیست، اما مرور همین عناوین منتشر شده تلنگری است به ما که ایرانی‌ها چگونه از بحران‌هایی که در چند دهه گذشته داشته‌اند، عبور کردند.

کتاب «روزی که در اتاق عمل گریستم»، ایرج محجوب، از جمله آثار تازه منتشر شده است که از سوی انتشارات سوره مهر در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است. کتاب روایتگر خاطرات پزشکی است که قریب به یک دهه در حساس‌ترین شرایط تاریخ انقلاب حضور داشته و از نزدیک شاهد این ماجراها بوده است؛ از کردستان تا امیدیه و خرمشهر، از اهواز تا تهران. حضور او در آبادان آن هم در شرایطی که این شهر به محاصره نیروهای عراقی درآمده بود، از جمله بخش‌های خواندنی و نفس‌گیر خاطرات این پزشک است.

کتاب از دوران کودکی راوی شروع می‌شود و بعد از آن، دست مخاطب را می‌گیرد و پیروزی انقلاب، آغاز جنگ و روزهای پس از آن را با صدای راوی برای مخاطب شرح می‌دهد. خاطرات محجوب آینه‌ای است از حجم ظلمی که به نیروهای غیر نظامی ایران در طول جنگ روا شده است. بمباران‌ پیوسته بیمارستان‌ها در طول جنگ تحمیلی و به خطر افتادن جان انسان‌های بی‌گناه، از جمله موضوعات پرتکرار در این خاطرات است. او از زاویه یک پزشک، راوی جنگی است که هشت سال بر ملت ایران تحمیل شد.

محجوب خاطرات خودنوشت خود از این برهه را در سال ۹۴ به دفتر ادبیات پایداری حوزه هنری سپرد. پس از آن، در سال‌های ۹۵ و ۹۶، این خاطرات مورد بررسی قرار گرفت و در نهایت اخیراً از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد. در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

یک روز سرباز مجروحی را به اورژانس آوردند که زخم‌های متعدد و نسبتاً عمیقی در سراسر بدنش دیده می‌شد که از آن‌ها دود بیرون می‌آمد. حال عمومی‌اش هم بسیار بد بود، مثل کسی که دچار نوعی مسمومیت شده باشد. اما شکستگی و ضایعه‌ای که احتیاج به عمل داشته باشد، نداشت. چند نفری زخم‌ها را با سرم فیزیولوژی شست‌وشو می‌دادیم، ولی پس از چند لحظه مجدداً دود از آن‌ها خارج می‌شد. با دستکش جراحی داخل زخم‌ها را وارسی ‌کردیم، حرارتی حس نمی‌شد. حیران و سرگشته مانده بودیم که چه کنیم. در این بین یکی از سربازانی که همراه مجروحان به سالن اورژانس آمده بود، من را کناری کشید و آهسته گفت: «آقای دکتر! من تو مأموریت کردستان این‌طور مجروح‌ها رو دیدم. این مجروح با سلاح‌هایی که محتوی مواد فسفریه مجروح شده. زخم‌ها تا آخر می‌سوزه و خاموش نمی‌شه. درمان هم فایده نداره. فردا همة زخم‌هاش سیاه می‌شه و شهید می‌شه.»

ما قبلاً به بیمار سرم، آنتی‌بیوتیک، کورتن و هر داروی دیگری که به عقلمان می‌رسید تزریق کرده بودیم. اغلب پزشکان، به جز آن‌هایی که مشغول کمک به سایر مجروحان بودند، دور ما جمع شده بودند. از پزشکان متخصص داخلی سؤال کردم که آیا ماده‌ای که فسفر را خنثی کند می‌شناسند؟ آن‌ها اظهار بی‌اطلاعی کردند.

با بهداری اهواز تماس گرفتم، وضع مجروح را برای آن‌ها شرح دادم. ما را به بیمارستان ارتش و قسمت ش.م.ر ارجاع دادند. با زحمت توانستیم با آنجا تماس بگیریم. آن‌ها نام داروهایی را بردند که مقداری از آن تزریقی و بقیة برای شست‌وشو و پانسمان بود. آن داروها را نداشتیم و تا آن زمان هیچ‌یک از پزشکان نام آن را نشنیده بودند. تهیه آن‌ها از اهواز یا فرستادن بیمار به آنجا هم در آن اوضاع غیرممکن بود. به تدریج هوا تاریک می‌شد. با تاریک شدن هوا، نور سبزی از زخم‌های بیمار ساطع می‌شد، مثل ساعت‌های شب‌نما. منظره‌ای عجیب و دهشتناک و در عین حال تأثرانگیز بود. تنها کاری که انجام دادیم این بود که او را دور از سایر بیماران در گوشه‌ای نگه داریم که مبادا مواد روی بقیه نیز اثر بگذارد. فردا صبح جوان رزمنده به جمع شهیدان پیوست. …

منبع خبر

خروج از نسخه موبایل