به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «سیمیندخت وحیدی» نویسنده و شاعر اهل جهرم است که در سالهای دفاع مقدس نیز در جبهههای نبرد حضور یافت و با قرائت اشعار شورانگیز در بین رزمندگان به آنان روحیه میداد. او در خاطرهای از آن دوران نوشته است:
همیشه دوست داشتم کنار رزمندگان باشم. اوایل جنگ بود. یک بار رفتیم خرمشهر، خرمشهر بود و خانههای خراب و آن طرف آب عراقیها.
من و خانم کاشانی، آقای سبزواری، آقای بیگی، آقای اسرافیلی، و آقایان سراج، امین پور، سید حسن حسینی و اوستا رفتیم کوت شیخ. آنجا کانالهایی کنده بودند. از کانال رد شدیم. ما را بردند به یک خانه و تأکید کردند که از پلههای خانه بالا نرویم، چون در این صورت دیده میشویم. فقط اجازه داریم داخل خانه را نگاه کنیم. خانم کاشانی از پلهها بالا رفت طبقه دوم را نگاه کرد. به محض اینکه پایین آمد آن خانه را با آرپیجی زدند. بعد مسوولان آمدند اعتراض کردند که تأکید کردیم که بالا نروید دشمن میبیند، چرا گوش نکردید. بعد از آن سریع از آن منطقه خارج شدیم. از همان کانال رد شدیم سوار مینی بوس شدیم برگشتیم خرمشهر. تا شب هم خرمشهر بودیم و شب شعر گذاشتیم، شعر خواندیم. هر کس یک شعر خواند. نوحه خواندند و برنامه دو سه ساعتی طول کشید.
خیلی دلم میخواست کنار بچههایی که در حال دفاع از شهر و مبارزه با دشمن بعثی بودند، بروم؛ برای همین تصمیم خودم را گرفتم و رفتم جلو. خیلی تاکید کردند که جلو نروم، اما من اعتنایی نکردم و رفتم. اصلا اراده عجیبی پیدا کرده بودم و متوجه نبودم که دشمن در حال تیراندازی است. جوانها را که دیدم دورم جمع شدهاند و گفتند شما مثل مادر ما هستی. وقتی میگفتند مادر با آمدنت به ما روحیه دادی، با دیدنت یاد مادر خودمان افتادیم از اینکه آنجا بودم و جوانان روحیه گرفتند خوشحال بودم و جوانها هم اصلا فکر نمیکردند کسی هم سن و سال من بتواند بین رزمندگان برود. حضور زنی به سن و سال من در خط مقدم برایشان خیلی عجیب بود. وقتی هم شروع کردم به شعر خواندن بیشتر روحیه گرفتند. من پشت سنگر بودم، ردیف خاکریزها مشخص بود و در سنگر حفرهای بود که ما راحت از داخل آن دشمن را میدیدیم.
انتهای پیام/ ۱۴۱
منبع خبر