به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام عبدالله حاجی صادقی؛ نمایندگی ولیفقیه در قرارگاه قدس در دوران دفاع مقدس، در کتاب تاریخ شفاهی خود به بیان خاطرهای طنزآمیز از دوران دفاع مقدس پرداخته که به مناسبت سالروز میلاد باسعادت حضرت فاطمه معصومه (س) منتشر میشود:
در غرب کشور، در یکی از عملیاتها (بعد از والفجر ۱۰-سال ۱۳۶۶)، قرار شد حدود هشتصد نفراز نیروها را پیاده از کرمانشاه به تهران برای دیدار حضرت امام ببریم.
وقتی بچهها به همدان رسیدند، چون سپاه سوم قدس در همدان مستقر بود، ما به استقبال آنها رفتیم که شب را مهمان لشکر انصار الحسین (ع) باشند.
نیروها در یک سوله بزرگ مستقر شدند تا نماز را به جماعت بخوانیم و استراحت کنند که فردا صبح زود دوباره به حرکت خود ادامه دهند.
به من گفته شد: بعد از نماز جماعت، ده دقیقه برای رزمندهها صحبت کنید تا ما غذاشون رو آماده و توزیع کنیم. چون خستهاند، اگه شما صحبت نکنید تا السلام علیکم نماز رو بگید، شام نخورده میخوابن.
ده دقیقه صحبت من که تمام شد، یک کاغذ آوردند که روی آن نوشتهشده بود: حاجآقا، غذا آماده نیست، صحبت رو ادامه بدید.
بچهها خوشحال شدند؛ فکر کردند در کاغذ نوشته وقت تمام است، صحبت را تمام کنم! دوباره چهار پنجدقیقهای صحبت کردم که باز یک کاغذ دیگر دادند که شام آماده نیست.
خستگی و ناراحتی را در چشمان رزمندهها میدیدم. از چشمانشان میشد فهمید که میگویند: ما نیومدیم تو رو ببینیم. فردا میخوایم امام رو ببینیم! البته حرمت نگه داشتند.
چند دقیقه دیگر از صحبتهای من گذشت که کاغذ سوم را هم آوردند. دیدم جمعیت دیگر طاقت نمیآورد، گفتم: عزیزان، روی هر سه کاغذ نوشته: حاجآقا شام آماده نیست، لطفاً ادامه بدید!
یک بسیجی در جمع بلند شد و گفت: حاجآقا، اجازه میدید من هم اینجا چیزی بگم؟! گفتم: بفرمایید. گفت: اگه ما شام نخوایم، چی! دست از سر ما بردارید، ما خسته و کوفتهایم، بذارید استراحت کنیم.
منبع:
موحد علوی، علیرضا، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت عبدالله حاجی صادقی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۰۴، ۲۰۵
انتهای پیام/ 141
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است