به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «وجه تسمیه» یعنی آن صورتی که شخصی یا چیزی نام برده میشود یا به آن معروف است. در تعریف دیگر وجه تسمیه این چنین آمده است: «دلیل نامگذاری یا تاریخچه بعضی از کلمات و عبارات.»
وجه تسمیه درس امروز ادبیاتمان بود که آقای خیری داشت تند تند درسمان میداد. درسی که در کلاس تاریخ و جغرافی نیز آقای یعقوبی برایمان گفته بود. آقای خیری گفت: «من با آقای یعقوبی هماهنگ شدهایم تا این درس را بهصورت تحقیق از شما تحویل بگیریم. هر کدام از شما باید اسم یک مکان یا واقعه تاریخی را انتخاب کنید و وجه تسمیه آن را توضیح دهید. برای این تحقیق دو نمره کلاس در نظر گرفتهایم که هرکس انجام بدهد هم در درس تاریخ و جغرافی هم درس ادبیات دو نمره کلاسی میگیرد. نماینده کلاس آقای بصیری باید اسم هر کدام از دانشآموزانی را که تمایل دارند این تحقیق را انجام دهند بنویسد و به ما تحویل بدهد.
تا به مرور در کلاس هر هفته، دانشآموزان تحقیقاتشان را ارائه دهند.» همینطور که آقای خیری داشت این حرفها را میزد فکرم مشغول شد و به یاد کتابی که بهتازگی دایی جان رسول برایم خریده بود افتادم. کتاب «راهپیمایی اشکها» نوشته آقای مهدی میرکیایی که توسط بخش کودک و نوجوان انتشارات سوره مهر، مهرک به چاپ رسیده است. این کتاب در مورد سرخپوستان آمریکاست و ظلم و ستمهایی که اروپاییها و آمریکاییها به آنها وارد میکردند. کتاب عجیبی است وقتی که میخوانیش دلت میخواهد بنشینی و یک دل سیر گریه کنی، اما این کتاب و موضوعش چه ربطی به وجه تسمیه دارد الان خدمتتان عرض میکنم. این کتاب ۱۱۲ صفحهای انگار که اندوه نامه سرخپوستان است. کتابی که
پر است از قصههای واقعی سرخپوستان و سیاهپوستانی که در سالهای نهچندان دور در نظام سرمایهداری و بردهداری به راحتی جانها و مالهایشان نابود میشد. بچههایشان از گرسنگی میمردند و کاری از دست والدینشان بر نمیآمد. والدینی که خودشان اگر از اوامر سرمایهداری تبعیت نمیکردند دستهایشان بریده میشد و به گوشهای انداخته میشدند تا آنقدر از آنها خون برود و مرگ به سراغشان بیاید.
دایی جان رسول این کتاب را وقتی برای من هدیه آورد که من حسابی از زندگی روزمره خسته شده بودم و شروع کردم به درددل کردن برای دایی جان رسول و او که خوره کتاب از هر نوعی بود حالا میدانست که چه کتابی به درد حال و روز من میخورد و همان را برایم هدیه آورده بود. دایی جان میگفت: «یکی از خوبیهای کتاب خواندن این است که آدم متوجه میشود فقط خودش مشکل ندارد، بلکه خیلی از آدمها هستند که در شرایط سختتر و بدتر از ما هستند که زندگی را ادامه میدهند.»
میگفت: «خیلی وقتها آدم باید خودش را برای ادامه زندگی گول بزند. درست مثل بچهای که برای انجام کاری به او قول شکلات میدهیم، ما هم برای ادامه زندگی به امید نیاز داریم حتی اگر آن امید فقط شیرینیاش چند لحظه زیر دندانهایمان باقی بماند.»
اما برایتان بگویم از وجه تسمیه؛ یادم آمد که در قسمتی از همین کتاب، وجه تسمیه نیویورک آورده شده بود. بگذارید قسمتهایی از آن را برایتان بگویم: «هلندیهایی که به آمریکا رسیده بودند «مانهاتان» را جای خوبی برای تجارت و آغاز نفوذ خود در قاره جدید میدانستند، اما قبیلهای از سرخپوستها در این ساحل وسوسهانگیز که آینده پرسودی را به هلندیها وعده میداد ساکن بودند. «پیترمینوییت: فرمانده هلندیها به دیدار رئیس قبیله رفت و به او پیشنهاد کرد که مانهاتان را به هلندیها بفروشد.
رئیس قبیله میخواست بداند هلندیها در برابر محل زندگی آنها که باید از آن کوچ میکردند چه بهایی میپردازند؟
فرمانده هلندیها کیسهای را از جیبش بیرون کشید و سر آن را باز کرد. تعدادی مهره شیشهای رنگارنگ که در هلند برای بازی بچهها ساخته شده بودند.
رئیس قبیله زیر بار نرفت. به نظر او هلندیها باید بهای بیشتری را میپرداختند. مینوییت به کشتی بازگشت و اینبار با تعدادی قلاب ماهیگیری برگشت. قلابهای فلزی که سرخپوستها با آنها آشنا نبودند و شیوههای دیگری برای ماهیگیری داشتند. فرمانده کیسه قلابها را هم کنار کیسه مهرهها گذاشت. اینبار رئیس قبیله با خشنودی سر تکان داد و از جا بلند شد. به نشانه آن که حاضر است قبیلهاش را از مانهاتان کوچ دهد. ارزش دو کیسهای که فرمانده هلندی به رئیس سرخپوستها داده بود و مانهاتان را صاحب شده بود ۲۴ دلار بود. این بندر پس از غلبه انگلیسیها بر هلندیها «نیویورک» نامیده شد. البته هلندیها به مانهاتان بسنده نکردند، آنها با تصرف سرزمینهای بیشتر، از برخی قبیلهها درخواست مالیات هم میکردند.»
بله و این بود که کار کلاسی من به همین راحتی و بهواسطه لطف دایی جان رسول آماده شد و چهار نمره کلاسی را بهراحتی نوش جان کردم.
*نجمه نیلیپور / ویژه نامه قفسه کتاب / روزنامه جام جم
منبع خبر