۱۳:۰۵
–
۱۳۹۸/۱۲/۱۳
http://fna.ir/dfirix
خورشید، کسب و کار من است/ کارم را از پشتبام منزل پدرشوهرم شروع کردم!
نمیتوانیم بگوییم برای یک زن بیرون از خانه سخت است و داخل خانه هر چه هست آسانی است. خدا در زندگی هر کس در مقاطع مختلف سختی قرار میدهد. یعنی سختیهایش را یک طوری در سبدش میچیند و او را با آنها آزمایش میکند. حالا من نوعی انتخاب میکنم تا در مسیری که به آن علاقه دارم متحمل سختی بشوم و قطعا خدا هم خودش مرا در این مسیر قرار داده و خودش هم در همین مسیر مرا آزمایش و امتحان خواهد کرد.
گروه خانواده، نعیمه موحد: نیم ساعت است برق سالن رفته است. کمکم زمزمه خستگی از گوشه و کنار بلند میشود. خبری هم از برق اضطراری نیست. یکدفعه در تاریکی روی سن کسی خودش را معرفی میکند. چشمها که عادت میکند خانمی چادری را میبینیم که روی سن قدم میزند و میگوید: « اینجا قرار بود خانمها درباره کسب و کارهای موفقشان و مسیری که طی کردهاند صحبت کنند. کار من تولید پنلهای انرژی خورشیدی است و خب حالا که برق رفته است بهترین موقعیت است تا از انرژی خورشیدی برایتان بگویم»
وقتی سالن به وجد آمده، نور موبایلهایشان را روی سن میاندازند و یک نفر یک چراغ ال ای دی میرساند؛ «هدی سلیمانی» را میبینیم که با اعتماد به نفس از روزهای شروع فعالیت و کارش میگوید. حالا دیگر کمکم همه نبود برق در سالن را از یاد بردهاند و محو ارائه زنی شدهاند که به صورت عملی نشان داد اگر بخواهد کاری را انجام بدهد، راهش را پیدا میکند حتی در تاریکی.
اتفاقی که بهمنماه در ایونت راه نو؛ اولین رویداد اشتراکگذاری تجربیات بانوان فناور و خلاق ایران؛ افتاد بهانه خوبی بود تا هدی سلیمانی را این بار توی دفتر کارش ملاقات کنیم و مفصلتر پای صحبتهایش بنشینیم. اینجا گفتوگو با زنی را میخوانید که شخصیت مادرانه، همسرانه و فعال عرصه کسب و کار او درست مثل انرژی خورشید، گرم و پرحرارت است.
هدی سلیمانی از کی تصمیم گرفت که خودش صاحب کسب و کار خودش باشد؟
شاید از سال ۱۳۶۴ که متولد شد (میخندد) من الان حدود ۱۴سال است که کار میکنم. ولی از همان زمان که وارد دانشگاه شدم و به قول معروف چم و خم رشته تحصیلیام که برق بود دستم آمد، تصمیم داشتم در این زمینه کار کنم. به همین خاطر هم فقط تا ارشد ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد بازار کار شدم. البته در این بین تربیت خانوادگی ما هم موثر بود. چون خواهرم هم دقیقا همین مسیر را طی کرده است.
خواهر من در رشته کامپیوتر دانشگاه تهران و من برق دانشگاه تهران قبول شدم. هر دو از همین دانشگاه کارشناسی و ارشد گرفتیم. هر دو برای دکتری اقدام نکردیم. ایشان هم الان سه فرزند دارد و به همراه همسرش صاحب یک شرکت دانش بنیان هستند. البته ایشان کمی فاز درسیاش را تغییر داد و این روزها درحال تحصیل در رشته روانشناسی تربیتی است.
من هم اکنون دو فرزند ۱۱ و ۷ساله دارم. بعد از اتمام دوران کارشناسی در یک شرکت مهندسی مشغول به کار شدم اما چون همیشه رویای راهاندازی کسبوکار خودم را داشتم زمینههای آن را از همان سالها شروع کردم. درحالی که برای ارشد درس میخواندم، یک فرزند داشتم و فرزند دومم را هم باردار بودم پلههای ادارات و مراکز مختلف را بالا میرفتم تا بتوانم شرکت خودم را ثبت کنم. حالا چندین سال است که با همسرم صاحب یک شرکت در زمینه نصب سیستمهای انرژی خورشیدی و راهاندازی نیروگاه خورشیدی هستیم و علاوه بر داخل کشور با بسیاری از شرکتها و مشتریان خارجی هم کار میکنیم.
خانواده شما دوست داشتند دخترانشان در بازار کسب و کار فعال باشند؟
نه به این صورت مشخص. بلکه من گمان میکنم این حاصل تربیت مستقل و اعتماد به نفسی بود که به ما دادند. خانواده من یک خانواده مذهبی هستند. اما اینطور نبود که روی ما کنترل بیش از اندازه داشته باشند. در واقع ما آموزشهای خودمراقبتی دیده بودیم و از یک سنی به یعد خانواده با اطمینان با ما برخورد میکرد. برای همین هم در دانشگاه با رعایت چارچوبها هم درس میخواندم هم فعالیت اجتماعی میکردم. فعالیت اجتماعی هم در یک طیف خاص نبود. مثلا دانشجوها یا عضو بسیج دانشجویی هستند یا عضو انجمن اسلامی. من عضو هر دو بودم (میخندد).
برای نشریه هردوطیف مطلب مینوشتم و کار میکردم چون واقعا نظراتم در هر بخشی به یکی از طرفین نزدیک بود و نمیخواستم خودم را فقط به یکی از آنها محدود کنم. خانواده به من یاد داده بود که اینها همه فرصت آموزش و یادگیری است و باید از هر چیزی که سر راهم برای یادگیری و رشد وجود دارد کمک بگیرم و استفاده کنم.
شرایط آشنایی و ازدواج شما با همسرتان از این جهت که برای آینده خود یک راه نسبتا متفاوت انتخاب کرده بودید، باید جالب باشد.
به خاطر شرایط خانوادگی تقریبا از همان ۱۸سالگی درگیر بحث ازدواج شدم. در خانوادههای مذهبی معمولا به واسطه شناختی که آشنایان و فامیل دارند برای دخترها خواستگار زیاد فرستاده میشود. من در بدو ورود به دانشگاه یکی از مسائلی که در ابتدا با هر خواستگاری مطرح میکردم تمایلم به داشتن شغل بود. به خواستگارهایم میگفتم من علاوه بر مسئولیت خانوادگی برای خودم مسئولیت شخصی و اجتماعی هم قائل هستم. چون علاوه بر اینکه مسئول رشد خانوادهام هستم مسئول رشد خودم و اگر توانایی دارم مسئول رشد اجتماع هم هستم. خب طبیعی بود که خیلی از آقایان این را نپذیرند. به هر حال خواسته و تصور هرکس از زندگی مشترک برای خودش محترم است. این هم خواسته من بود.
تقریبا اواخر دوره کارشناسی بودم که با همسرم آشنا شدم. ایشان هم دانشگاه تهرانی بود اما در دانشکده مکانیک تحصل میکرد و من را هم از طریق فعالیتهای سیاسی و اجتماعیام در دانشگاه شناخته بود. ما قبل از ازدواج تقریبا به مدت سه سال یکدیگر را از طریق همین سبک فعالیتها میشناختیم. ایشان کسی بود که نیت و خواسته من از تحصیل و کار را میفهمید و خودش هم با این موضوع موافق بود.
اگر نفش همسرتان را حذف کنیم، چقدر احتمال داشت به این موفقیتی که امروز دارید برسید؟
باید باور کنیم که هیچ کاری بدون کار تیمی به سرانجام نمیرسد و ما یک تیم هستیم. تجارت این شکلی است که شریکهای کاری باید برای هم ایثار کنند. وقتی شما زن و شوهر هستید این ایثار کردن خیلی راحتتر و لذتبخشتر است. یکی وقتی من باید خم بشوم تا همسرم پایش را روی شانههای من بگذارد و بالا برود و یک وقتی هم برعکس. چون کار باید پیش برود و مهم هدف ماست. تجارت و کسب و کار و رقابت در این فضا دقیقا مثل راز بقاست و برای اینکه زنده بمانیم صاحبان یک شرکت باید برای هم فداکاری کنند.
فضای رازبقا، جای یک خانم هست؟
اعتقاد شخصی من همان چیزی است که خدا در قرآن گفته است« لقد خلقنا الانسان فی کبد». خدا میگوید ما انسان را در سختی آفریدیم. نمیگوید فقط مرد را در سختی آفریدیم. در واقع اصلا بحث شاغل بودن نیست. چه کسی میتواند ادعا کند که یک خانم خانهدار هیچ سختی نمیکشد؟ سختی برای همه است. یعنی نمیتوانیم بگوییم برای یک زن بیرون از خانه سخت است و داخل خانه هر چه هست آسانی است. خدا در زندگی هرکس در مقاعطع مختلف سختی قرار میدهد. یعنی سختیهایش را یک طوری در سبدش میچیند و او را با انها آزمایش میکند. حالا من نوعی انتخاب میکنم تا در مسیری که به آن علاقه دارم متحمل سختی بشوم و قطعا خدا هم خودش من را در این مسیر قرار داده و خودش هم در همین مسیر من را آزمایش و امتحان خواهد کرد.
مسئله دیگری که همیشه برای من دغدغه بوده است. فرار بعضی از خانمها از سختی است. همان قصههای افسانهای که دختر پادشاه تا بوده در خانه پدرش در رفاه و آسایش بوده و بعد از آن هم شاهزاده با اسب سفید آمده و باز هم تا آخر عمرش در رفاه و آسایش خواهد بود. آیا هدف ما از زندگی این است؟ اصلا رسیدن به چنین چیزی در زندگی ممکن است؟ پس چرا ذهن دخترهایمان را برای این شرایط آماده میکنیم؟
همین الان من در انجمن اولیای مربیان مدارس دختر بزرگم مرتب از آنها خواهش میکنم که ارزش پول و سواد مالی را به بچهها و به خصوص دخترها یاد بدهید. نگذارید دخترها تصور کنند اسکناس از یک جایی چاپ میشود و وظیفه یک جنس مذکری هست که قبل و بعد از ازدواج این اسکناس را در اختیار آنها قرار بدهد. این دخترها بعدها چه خانهدار بشوند و چه شاغل، اگر ندانند پول در آوردن سخت است و پول به راحتی به دست نمیآید زندگی موفقی نخواهند داشت. اینهمه در احادیث ما توصیه شده است که مومن باید عقل معاش داشته باشد. خانم خانهدار هم باید عقل معاش داشته باشد تا بتواند زندگی خودش و همسر و بچههایش را مدیریت کند. مگر همین دختران در آینده قرار نیست مردانی را بزرگ کنند؟ این پسر در خانه و زیردست همین مادر باید یاد بگیرد که چهطور باید پول و معیشت را مدیریت کرد.
انتخاب اینکه در بخش خصوصی صاحب یک شرکت باشید، ریسک بزرگی است که خیلیها به سمت آن نمیروند. دوست نداشتید در یک شرکت دولتی از تخصصتان استفاده میکردید؟
بعد از فارغ التحصیلی از کارشناسی با همسرم در یک شرکت بسیار خوب که جزء شرکتهای برتر حوزه انرژی هست، شروع به کار کردیم. چون هر دو فارغالتحصیل دانشگاه تهران بودیم شرایط خوبی هم داشتیم. تضمین وجود داشت که بعد از پنج سال کار عضو هیئت مدیره شرکت بشویم. اما هردوی ما فقط هشت یا نه ماه در آن شرکت دوام آوردیم.
با اینکه بسیار سخت بود و به خوبی هم از موانع پیش رو خبر داشتیم ولی مصمم بودیم که کار خودمان را راه بیاندازیم. حتی خانواده همسرم از این جهت که به عنوان یک مرد دارای زندگی مستقل، نگران وضعیت مالی او بودند به ما میگفتند کاری که میخواهید انجام بدهید خیلی ریسک است و شما که کار خوب دارید در همین شرکت بمانید. پذیرش این موضوع برای اطرافیان ما از خودمان سختتر بود.
در آن چندماهی که در شرکت کار میکردم مرتب به خودم میگفتم یعنی من قرار است نهایتا بعد از بیست سی سال بشوم مهندس فلانی که الان عضو ارشد هیئت مدیره است؟ این چیزی نبود که من را راضی کند. شاید خیلیها دوست داشته باشند که در یک شرکت دولتی با ریسک کمتر، پشتوانه و حامی بهتر از لحاظ امنیت شغلی کار کنند. اما هرکس بعد از ورود به بخش خصوصی متوجه میشود که چقدر مسیرش برای پیشرفت باز است و چقدر دنیای وسیعتری از کسب و کار پیش روی اوست. این آن چیزی بود که من همیشه به دنبالش بودم.
در واقع سختیهای این کار که من اصلا انکارش نمیکنم به نتیجهاش میارزد. مثلا ما برای اینکه کارمان و تواناییمان در تولید سیستم خورشیدی را مشتریهایمان نشان بدهیم و درواقع خودمان را اثبات کنیم؛ اولین پروژه ساخت سیستم خورشیدی خودمان روی پشتبان منزل پدرشوهرم انجام دادیم و سیستم برق خانه آنها را به انرژی خورشید متصل کردیم. بعد هم از این پروژه عکس و فیلم تهیه کردیم و برای جذب مشتری و کسب اعتماد آنها به شرکتهای مختلف فرستادیم.
برای بسیاری از خانمها بعد از ازدواج و به خصوص بعد از فرزندار شدن، برقراری تعادل بین کار خانه و بیرون سخت میشود. شما چهطور این تعادل را برقرار میکنید؟
من چون فنی خواندم و به فیزیک هم علاقه دارم ناخودآگاه علمی جواب میدهم (میخندد) وقتی شما از کلمه تعادل استفاده میکنید در واقع از یک سیستم صحبت میکنید. چهطور میشود فهمید یک سیستم در تعادل است؟ وقتی کارش را درست انجام میدهد. اما درباره آدمها قطعا روزی که خدا ترازوی عدلش را به پا کند و اعمال ما را بسنجد میگوید که آیا در تعادل بودهایم یا نه. میخواهم بگویم در بعد انسانی ممکن است ما یک روز در تعادل باشیم ولی یک روز دیگر مجبور بشویم کفه را به سمت یکی دیگر مسئولیتهایمان سنگینتر کنیم. این موهبت بعد انسانی ماست چون ما ماشین نیستیم. قابلیت انعطاف داریم و میتوانیم از این انعطاف در جهت هرچه بیشتر متعادل بودن استفاده کنیم.
من خودم برای اینکه بتوانم این تعادل را حفظ کنم. نگاهم این بود دو بچه با فاصله سنی کم داشته باشم و آن دو سال اولی که لازم است تا بیشتر در کنار بچهها باشم زمانی باشد که کار من وارد دوران پرکاری و سرشلوغی نشده است. به همین خاطر تقریبا یک و سال نیم بعد از ازدواج فرزند اولم را بار دار شدم. زمان بارداری فرزند اول هم زمانی بود که داشتم برای کنکور ارشد درس میخواندم. یعنی دانشجو نبودم و فراغ بال بیشتری داشتم و فرزند دوم هم زمان شروع پایاننامه ارشد باردار شدم. پایاننامه هم طوری بود که میشد همزمان با بچهداری کارهای آن را پیش برد. و اینها همه قبل از زمانی بود که کار من سنگین بشود.
این تعادل برقرار کردن بین مسئولیتهای مختلف در زندگی خیلی بستگی به سبک زندگی افراد دارد. من و همسرم در این زمینه با هم صحبت کردیم، به این شکل برنامه ریختیم و خداروشکر توانستیم اجرایش کنیم. برنامه ریزی دقیق هم خیلی موثر است. مثلا الان بچههای من مدرسه میروند و طبیعتا زمانی که بیرون خانه هستند من هم میتوانم بیرون باشم. یا مثلا اگر به کلاس فوق برنامه ای مثل کلاس ورزش میروند من تمام جلسات و کارهای اداریام را به این زمانها موکول میکنم تا وقتی کلاس یا مدرسه بچهها تمام بشود من هم بتوانم خودم را در خانه به آنها برسانم. حتی ما از نظر جغرافیایی هم مکان خانه، مدرسه، شرکت و کلاسهای بچهها را نزدیک به هم انتخاب کردهایم تا بتوانیم با کمترین فوت وقت به کارها برسیم. میخواهم بگویم شاید از دور کار سختی به نظر بیاید ولی با برنامهریزی شدنی است و اتفاقا چون روی نظم و برنامه است برای بچهها هم بهتر است.
البته کمک والدین من و همسرم هم در این بین خیلی موثر بود. به هر حال ما این شانس را داشتیم که در بزرگ کردن بچهها از آنها هم کمک بگیریم.
تا به حال شده بچهها به نبود مادرشان در خانه یا کار کردن او معترض بشوند؟
هر انسانی دوست دارد شرایط برای خودش ایدهآل باشد. این ایدهال گرایی بین بچهها بیشتر است. الان اگر بچهای بخواهد کل هفته خانه مادربزرگش باشد شدنی است؟ یا دوست داشته باشد هر شب به شهربازی برود؟ شاید شرایط ایدهآل بچهای هم این باشد که هروقت پایش را در خانه گذاشت مادرش هم در خانه باشد. اما به نظر من بچه باید بداند که هر چیزی یک قاعدهای دارد. یعنی بچه من بداند که من به عنوان مادرش اگر تمام وقت هم در خانه باشم، تمام وقتم متعلق به او نیست. مادر هم برای خودش زمان میخواهد. دوست دارد کتاب بخواند، فیلم ببیند، اصلا دوست دارد تنها باشد. این موضوعی است که الان برای بچههای من جاافتاده است. خیلی از اوقات پیش آمده که مثلا در یک روز تعطیل من صبج بچهها را به کلاس بردهام وبرای شرکت در یک جلسه به شرکت آمدهام. ظهر هم که جلسه تمام شده آنها را از کلاس به خانه بردهام و تا شب با هم بودهایم. اما باز هم اگر قرار است با هم بازی کنیم، با حرفی بزنند، دردودل کنند، از مدرسه بگویند، اصلا دوست دارند کنار هم بنشینیم و تلویزیون تماشا کنیم؛ همه اینها زمان دارد. بچههای من می دانند که در روزهای تعطیل مثلا من در یک ساعت مشخصی میخواهم استراحت کنم یا به کارهای شخصیام برسم. پس اگر چیزی از من میخواهند قبل از آن زمان مطرح میکنند.
این موضوع ربطی به شاغل بودن و خانهدار بودن مادر ندارد. اینها یاد دادن زمانشناسی و برنامهریزی به کودک و البته احترام گذاشتن به زمان و برنامه بقیه افراد است.
در طول سالهایی که کار کردهاید، بدترین حرفی که به واسطه اینکه یک زن هستید و در این زمینه فعالیت میکنید شنیدید، چه بوده است؟
کار انرژی خورشیدی اینطور نیست که من با افراد خاصی در حیطه محله یا شهر خودم در ارتباط باشم. ما با شهرها، اقوام و مردمان زیادی در ارتباط هستیم. گاهی برای بازدید و ارزیابی محل طرح باید به وسط بیایان و یک منطقه بکر جغرافیایی برویم. در خیلی از این مواقع آقایان مهندس و کارفرمای محلی با ما هستند. شاید تصور کنیم برخی از اقوام هیچوقت یک زن را به عنوان مهندس یک پروژه قبول ندارند و تا ما را میبینند میگویند: « یک زن چه طوری میخواهد این کار را انجام بدهد» البته که این برخوردها هم بوده است اما من از مردم مناطق محروم یا جاهایی که نسبت به آنها ذهنیت داریم بسیار کمتر این دست برخوردها را دیدهام تا مهندسین تهرانی که در یک جای خوش آب و هوای بالاشهر هم شرکت و دفتر دارند. اما پیش آمده که همین افراد برای شما به عنوان یک مهندس صرف اینکه زن هستید، احترام قائل نیستند و تصور میکنند از پس کار برنمیآیید.
به هر حال این هم سختیهای کار من است. کار هر کس اگر یک جور سختی داشته باشد کار من دوجور دارد و یکی از آنها همیشه اثبات این است که فارغ از زن یا مرد بودنم فقط به آنچه ارائه میدهم و مدیریت میکنم نگاه بشود.
جلسههای طولانی و سفرهای داخلی و خارجی جزئی از کار شماست. تا به حال شده همسرتان بخواهد کار را متوقف کنید و بالای سر خانه و بچهها باشد؟
چالش ما با همدیگر این است که تو برو سفر من پیش بچهها میمانم (میخندد) چون سفرهای ما چه به شهرستان باشد و چه خارج از کشور اصلا تفریحی نیستند و همگی کاری هستند. به همین خاطر اینکه پیش بچهها بمانیم خیلی راحتتر است.
در همین ایام ما دو سفر خارجی داشتیم که کنسل شد. هفته قبل یکی از صحبتهای پرتکرار ما با هم این بود که کداممان سفر اول را برود و آن یکی پیش بچهها بماند. حتی همسرم میگفت هر دو سفر را تو برو من حواسم به بچهها هست (میخندد)
کمی هم درباره خود « انرژی خورشیدی» که اسمش را این روزها بیشتر میشنویم برایمان بگویید.
اگر بخواهم برای کسی که اصلا دیدی نسبت به انرژی خورشیدی ندارد توضیح بدهم باید بگویم که وضعیت کنونی انرژی خورشیدی در ایران مثل وضعیت موبایل در دهه هفتاد است. در دهه هفتاد تعداد گوشیهای موبایل بسیار کم بود، فقط عدهای که مسئولیتهای مهم داشتند یا نهایت پدر خانواده موبایل داشت. اما امروز تعداد سیم کارتهای موبایل ثبت شده از تعداد جمعیت کشور بیشتر است. پیشرفت جامعه کمکم گوشی موبایل را به یک وسیله ضروری برای مردم تبدیل کرد.
این دقیقا روندی است که درباره انرژی خورشیدی هم در حال طی شدن است. شاید الان تعداد کسانی که این سیستمها را استفاده میکنند کم باشد و سرمایهگذاران خاص در این زمینه فعال باشند. اما هر روز که جلوتر میرویم نیاز به انرژی خورشیدی بیشتر میشود چون هم ارزانتر و قابل تجدید است است و هم ما دیگر ذخایر قابل توجهی از انرژی تجدیدتاپذیر نداریم.
تا سال ۲۰۳۰ به خاطر محدودیتها دولتها را به سمت انرژی خورشیدی میروند. اما تا سال ۲۰۵۰ انرژی خورشیدی دقیقا مثل موبایل در این روزها فراگیر خواهد شد و حتی دیگر برای مردم هم ارزانتر و به صرفهتر خواهد بود.
کار اصلی شرکت شما در حال حاضر چیست؟
کار اصلی ما احداث نیروگاههای خورشیدی در سایز مگاوات و سیستمهای خورشیدی در سایز کیلووات است. یک سیستم خورشیدی گاهی متصل به شبکه برق است و گاهی جدا. به عنوان مثال جایی که کار احداث مخازن نفت انجام میشود معمولا محل احداث در بیابان و جایی است که یا به شبکه برق متصل نیست یا اتصال به شبکه برق برای آن سیستم بسیار پرهزینه است. اینجا ما برای مخازن نفت نیروگاه خورشیدی منفصل از سیستم برق احداث میکنیم. در موارد شخصی هم سیستم خورشیدی کاربرد دارد. مثلا کسی یک ویلا در منطقه جنگلی درست میکند که به سیتسم برق دسترسی ندارد. ما سیستم خورشیدی احداث میکنیم که اتفاقا برایش بسیار به صرفهتر و ارزانتر از متصل شدن به برق شهری است.
خیلی از مردم متاسفانه از مزایای سیستمهای خورشیدی مطلع نیستند. مثلا اگر کشاورزی انرژی پمپ آب زمینهایش را از سیستم خورشیدی تامین کند، دولت مابهالتفاوت هزینه نسبت به زمانی که این پمپها با برق کار کنند را به آن کشاورز پرداخت میکند.
انتهای پیام/
زن
خانواده
کسب و کار
انرژی خورشیدی
اخبار مرتبط