این حزب تا کجا میخواهد بزرگتر و فراتراز طائفه خویش و حکومت لبنان باشد؟ اندکی پیش از ساعت یازده ظهر روز دوشنبه 27 ژوئن سال 2000 میلادی، سرتیپ امیل لحود، رئیس جمهور لبنان، دفتر کار خود را با عجله ترک میکند تا وارد تالار بزرگ و مزین به سنگهای سرد مرمرین شود و از مهمان عزیز و محترمی که برای نخستین بار وارد کاخ ریاست جمهوری لبنان و مقر رسمی او میشود به گرمی استقبال کند. این مهمان بزرگ، کسی نیست جز دبیر کل حزبالله، رهبر مقاومت اسلامی لبنان، سید حسن نصرالله. این اتفاق از هر نظر استثنایی است، زیرا نه این مهمان تاکنون به دیدار رئیس جمهوری در مقر اقامتش رفته و نه کاخ ریاست جمهوری عادت داشته است که گامهای چنین مرد بزرگ ومهمی را بر پهنه خود احساس کند: مردی که اسرائیل، او را دشمن شماره یک خود میداند. از این روی، این دیدار استثنائی بین رهبر یک کشور ویک انقلابی پیروز به خبری جهانی تبدیل شد و خبرگزاریها، گزارش مصور آن را به سراسر جهان مخابره کردند.
مسافت بین «ضاحیه» (حومۀ جنوبی بیروت) و کاخ ریاست جمهوری در منطقه «بعبدا»، چهار کیلومتر بیشتر نیست، اما به لحاظ روانی، این مسافت بسیار زیادتر است. دشمنان در گذشته تلاش کردند تا این مسافت، گستردهتر و این فاصله افزونتر شود، زیرا نظام سیاسی کشور، طائفهگرا بود و از اجرای خواست اکثریت مردم طفره میرفت و به غرب و طرحها و برنامههای ویژه آن برای سیطره بر منطقه عربی و تداوم بخشیدن به جنگ داخلی لبنان تمایل داشت، لذا بین کاخ ریاست جمهوری و بخش جنوبی بیروت، همواره زبان توپخانه سخن میگفت. نظام حاکم برآن بود تا مخالفان خود را که با شعار مظلومیت و محرومیت و تأکید برعربی بودن لبنان و دفاع از مقاومت فلسطین، زیر یک پرچم گرد آمده و خواستار تغییر اوضاع حاکم بودند و از کشورهای عربی تقاضای کمک کردند، ولی پاسخ مثبت و حتی همدردی و همراهی آنان را دریافت نکردند، سرکوب کند.
بدین سان، زمین یک دور کامل چرخید و اینک همان محروم انقلابی و مقاوم، مهمان کسی است که نماد نظام تعدیلکننده و تبدیلکننده و تجدیدکننده پیمان طائف (پاییز 1989) است. تعدیلهايي كه به نام اصلاحات قانون اساسی و سرکوب شورش و تمرد، در سیزدهم اکتبر 1990 یعنی فقط سه ماه پس از اشغال کویت توسط صدام حسین شکل گرفتند. درهمان روزها، برای نخستین بار در تاریخ مناسبات دو کشور، یک جنگنده سوری درآسمان بیروت پدیدار شد و کاخ ریاست جمهوری را بمباران کرد و میشل عون از کاخ، خارج شد و به سفارت فرانسه و سپس به فرانسه پناهنده شد. ریاست جمهوری امین جمیل در روز 23 سپتامبر سال 1988 پایان مییافت و او ميشل عون را جانشین خود کرده بود. البته پس از آنکه انتخابات آینده ریاست جمهوری را به طمع انتخاب مجدد خود، لغو کرد! سپس ميشل عون نیز، انتخابات را لغو کرد تا خود به کاخ ریاست جمهوری راه یابد، اما وقتی انتخاب وی عملی نشد، در کاخ ریاست جمهوری سر به شورش برداشت و پس از آنکه دمشق با انتخاب وی به ریاست جمهوري لبنان مخالفت کرد، شعار «نبرد آزادیبخش» علیه «اشغالگران سوری» را سرداد.
شاید به خاطر همین مسائل بود که وقتی درآن دوشنبه شب با سید حسن نصرالله دیدار کردم، پرسشهای خود را درباره پیروزی، آزادسازی و مقاومت و بیرون راندن نیروهای اشغالگر اسرائیلی به تعویق انداختم و نخست این سؤال را از وی پرسيدم که هنگام ورود به کاخ ریاست جمهوری برای اولین بار چه احساسی داشته است:
حتماً امروز که پای به کاخی میگذاشتید که همواره در جبهه دشمن شما قرار داشته است، احساسات متضادي دارید. کاخی که فرهنگ سیاسی شما باعث میشود سعی کنید آن را از چنگال غاصبان و متجاوزان بیرون آوريد و به صاحبان قانونیش یعنی ملت، بسپارید. شما، هم اکنون از میدان مبارزه با دشمن، پیروز و سربلند بیرون آمدهاید، اما فاتحانه وارد این کاخ نشدید و در آنجا نمیمانید تا حکومت را به عنوان یک نیروی آزادیبخش به دست گیرید، بلکه این یک دیدار قانونی و مؤيد اين نكته است که شما این حکومت را به رسمیت میشناسید. شما که در بیرون از این کاخ، انقلابی هستید، وارد کاخ میشوید تا بر تأیید خود از حکومت، هرچند از موضع یک همپيمان، تأکید کنید. آیا ورود به این کاخ، احساسات متناقضی را در شما به وجود نمیآورد؟ این تناقضات، نظر شما را به خود جلب نمیکنند؟ شما که از فقر در جنوب به حومه فقر با ویژگیهای ارمنی در شرق بیروت ( کمپ شرشبوک) گریختهاید، آیا احساس نمیکنید که با ورود به کاخ ریاست جمهوری، وارد کاخ اطاعت و فرمانبری شدهاید؟ آیا شما از انقلاب خارج شدهاید تا پای به درون حکومت بگذارید؟ شما که نماد مبارزه مسلحانه و اقدامات شهادتطلبانه هستید، آیا برای لحظهای احساس کردهاید که شما برای باقی ماندن در این کاخ سزاوارتر هستید تا ساکنان کنونی آن؟
این پرسش، سید حسن نصرالله را که چهرهای آرام و تعابیری ساده و قابل فهم دارد، غافلگیر نکرد. او پیش از آن که امور سخت جنگی را تجربه کند و مرگ را در برابر چشمانش ببیند و به مقام یک رهبر سیاسی برسد، به عنوان یک روحانی، فن بیان را خوب فرا گرفته است و همواره برای پرسشهای سخت و غافلگیر کننده، پاسخهای مناسب و خیره کننده دارد. به گونهای که به نظر میرسد پاسخ چنین پرسشی را از قبل آماده کرده است. او در پاسخ گفت:
«هرگز! برای من هیچ گاه آزادسازی سرزمین لبنان ارتباطی به حکومت نداشته است. شاید ما که در سایه شهادت زندگی ميکنیم، نتایج مستقیم اقدامات خود را بر حکومت، از ذهن خود پاک کردهایم. شاید هم بین این دو موضوع رابطهای نمیبینیم. ما به وظیفه خود به عنوان مقاومت عمل کردیم و خداوند ما را پیروزی بخشید. موضعگیری حکومت به ویژه رئیس جمهور، همواره حمایت و پشتیبانی از ما بوده و امیل لحود پیش از رسیدن به ریاست جمهوری و زمانی هم که فرمانده ارتش بود، این موضع را داشت. ما خواهان حکومت نبودهایم. وظیفه مقاومت، آزادسازی سرزمینهای اشغالی است و علاقهای برای به دست گرفتن حکومت ندارد. برای ما همین کافی است که حکومت با ما خصومت نداشته باشد».
و از نظر انسانی پذیرش آن دشوار است. هر کس که پیروز میشود شایستگیش را برای پیروزی به حق خویش در همه حکومت یا بخشی از آن ربط میدهد تا بتواند از سوی همپیمانانش احساس امنیت کند. وانگهی، شما یک پیروزی تقریباً ناممکن را به دست آوردهاید، زیرا مجبور کردن اسرائیل به عقبنشینی کاري عادی و آسان نبوده است. از طرف دیگر حزب شما که در طول این سالها جنگیده و صدها شهید تقدیم کشور کرده است، سختیها و مشقتهای زیاد و گاه نیرنگ و خیانت را تحمل كرده و همه این دشواریها و مانورها و توطئهها را در داخل و خارج از کشور، پشت سر گذاشته است و حق دارد به حق خویش در حکومت بیندیشد و اگر نگوییم سهم خود را از آن بگیرد، باید نسبت به تغییر و تحولات آن نظارت داشته باشد. حداقل آن که از خویش و پیروزی به دست آمده دفاع کند.
سید حسن نصرالله، همواره این مسائل را مد نظر داشته و کاملاً واضح است که حزبالله مدتهاست تکلیف این موضوع را روشن کرده و بین مقاومت و دستیابی به حکومت، فرق قائل شده، خیال خود و دیگران را دراین زمینه، راحت کرده و این تصور را از آنان گرفته است که فکر کنند وقتی این حزب آخرین بخش از خاک جنوب را آزاد کرد، با اسلحه به بیروت باز خواهد گشت و به خاطر پیروزی به دست آمده، مشروعیت کامل را حق خود خواهد دانست.
چگونه حزبالله توانسته است از نظر روانی این باور را در خود به وجود آورد که بین پیروزی نظامی براثر عملیات مقاومت و بهره برداری سیاسی از آن براي دستیابی به حکومت فرق قائل شود و این موضوع را هضم کند؟
این یکی از پرسشهای بزرگی است که نمیتوان به آن پاسخ داد، مگر آنکه به عمق این بنیاد عقیدتی، سیاسی، نظامی که دارای یک عنوان تابناک قرآنی است و شیوه پیچیدهای را در برخورد با نیروهای مختلف در پیش گرفته است، وارد شویم. اندیشهای که از لبنان آغاز میشود و از سوریه میگذرد و به جمهوری اسلامی ایران ختم میشود. بماند كه دشمنان همواره با این اندیشه مبارزه کردهاند و میکنند و سعی دارند با اتهام تروریست بودن، آن را سرکوب کنند.
چند روز پیش از آن، یعنی در روز شنبه 27 ماه مه، سید حسن نصرالله به مناطق آزاد شده جنوب و به طور دقیق به بنت جبیل، یکی از مراکز منطقه جبل عامل رفت و در مقابل توده عظیم مردمی که برای شنیدن سخنان او آمده بودند، اعلام کرد که حزبالله به تنهایی این پیروزی را به دست نیاورده است و شرکاي او کسانی هستند که پیش از وي برای پیروزی تلاش و یا با او همراهی کردند. احزاب ملی و ترقیخواه مانند بعثیها، کمونیستها و ملیگرایان سوری و جنبش امل که به تعبیر رئیس مجلس نمایندگان لبنان، نبیهبری، مادر حزبالله محسوب میشود، در این پیروزی شریک هستند. وی به حق همه احزاب و گروهها و افراد و سازمانها در این پیروزی، اعتراف کرد. این اعلان از سویي تأييد نقش رهبری او در مقاومت و آزادسازی نيز محسوب ميشود.
او سپس با صدایی رسا اعلام کرد، «ما جایگزین حکومت نخواهیم شد و قصد نداریم حکومت مورد نظر خود را برپا کنیم. موضوع برقراری امنیت برعهده حکومت باقی خواهد ماند و مسئولیت ما مطلق و همه جانبه نخواهد بود. ما متعهد به مقاومت هستیم نه در آرزوی حکومت. حکومت باید پس از آزادسازی بخش اعظم خاک لبنان و بیرون راندن اشغالگران همچنان به وظایف خود ادامه دهد. ما همواره مقاومت خواهیم کرد تا مزارع شبعا را از اسرائیل باز پس بگیریم و اسیران و بازداشت شدگان را از زندانهای اسرائیل آزاد کنیم.» دولت لبنان باید منابع آبی دزدیده شده توسط اسرائیل را باز پس بگیرد و مهمتر از این، او فلسطینیها را نیز مخاطب قرار داد. برخی از آنان صدای او را به طور مستقیم از حد فاصل مرز واکثریت آنان از طریق رادیو و ماهواره شنیدند. لحن او گرم و امیدوار کننده بود و آهنگ اندوهگینی داشت، زیرا سید به حکم تجربهای طولانی و نه به خاطر ایجاد انتفاضهای تازه و از سرگیری مقاومت که به دلیل ناتوانی آنان مطمئن نبود که با پاسخ مثبت از سوی فلسطینیها روبهرو شود.
وقتی در گفتوگو با سید حسن نصرالله براي ترسیم نقش حزبالله درآینده لبنان اصرار ورزیدیم و اين موضوع را مطرح کردیم که این حزب در یک محیط طائفهای مشخص (شیعه لبنان) محصور شده و همین امر میتواند تأثیر یا قدرت این حزب را برای تغییر معادلات منطقه کاهش دهد، سید حرف تازهای را مطرح کرد و گفت:
«ما باید اعتراف کنیم که حزب ما بزرگتر از طائفهای است که اعضا و هوداران حزبالله به آن وابسته هستند، همچنان که بزرگتر از هر طائفه و هر نظام سیاسی موجود است. ما نماد يك طرح ملی هستیم که اهداف آن به مرزهای لبنان و فلسطین محدود نمیشود. آرمانها و ساختار فکری ما و حجم و تأثیر و اقبال مردم به ما فراتر از آن است که سلاح را بر زمین بگذاریم و به دنبال مقام و وزارت برویم یا سهمیه خود را در مجلس نمایندگان افزایش دهیم و خود را در چهارچوب بازی سیاسی محدود کنیم».
در گذشته، اشارههای گذرایی را در مورد این موضوع میشنیدیم و تحولات آشکار در مواضع و بیانیههای سیاسی حزبالله نشان میداد كه هرچه بیشتر به موضع ملیگرایی عربی نزدیک میشود، بیآنکه مبانی اندیشه اسلامی را کنار بگذارد. در بسیاری از موقعیتها و موضعگیریها و در برابر ناکامیها و شکستها و انحرافات دولتهای عربی، بیانیههای این حزب از رنگ و بوی کاملاً ملی برخوردار بود، هر چند این مفاهیم با واژههایی بیان میشدند که رنگ و لعاب دینی داشتند. ميپرسيم:
پس بلندپروازی شما بسی فراتر از کاخ ریاست جمهوری بعبدا است؟
سید اعتراض میکند و ميگوید:
«این بلند پروازی نیست، بلکه اندیشه، عقیده و رسالت است».
در فوریه گذشته، همكارم ابراهيم نافع، سردبیر روزنامه الاهرام، از من خواست تا يك گفت وگوی مطبوعاتی را با سید حسن نصرالله تدارك ببينم. این نخستین بار بود که یک روزنامه ناسیونالیست مصری خواهان گفت وگو با رهبر حزبالله شده بود. از آنجا که این دیدار برای نخستین بار برگزار ميشد، فضای بیگانگی یادست کم نا آشنایی براین دیدار که دیرهنگام صورت گرفت، حاکم بود. البته دلایل فضای حاکم بر دیدار، پرسشهای «ظریفی» بود که همکاران مطبوعاتی وابسته به الاهرام ومرکز پژوهشهای این روزنامه از سید حسن نصرالله پرسیدند. به عنوان مثال یکی از پرسشها این بود، «چرا نام خود را حزبالله گذاشتید، آیا این بدان معناست که حزب شما نام خدا را احتکار کرده و به تنهایی به خدا ایمان دارد؟» پرسش دوم درباره مسئله «تقیه» در فقه شیعی و جایگاه آن در خط مشی و شعارهای حزبالله بود و اين كه آیا حزبالله اهداف واقعی خود را بر پایه تقیه دنبال میکند یا خیر؟ به اضافه سؤالهای بسیار دیگری درباره ایران که به نظر میرسید هدف آنها این بود که اهداف و آرمان و خط مشی حزبالله را ایرانی جلوه دهند. اما پرسش مستقیم از سید حسن این بود که،
«چگونه توانستید یک جوان را به این باور برسانید که با چشمان باز به استقبال مرگ برود؟ راز این قدرت بزرگ و توانایی عظیم شما در بسیج جوانان و برانگیختن روح شهادتطلبی در آنها چگونه است که آنان در اوج جوانی، زندگی و لذتهای آن را نادیده ميگيرند و به دنبال شهادت میروند؟»
سید حسن نصرالله پس از آنکه مفهوم انحصاری بودن خداوند در حزبالله را نفی کرد و گفت که این نام از آیه «و من یتوكل الله و رسوله والذین آمنوا فأن حزبالله هم الغالبون» گرفته شده است.
سید حسن در شرح تقیه، آن را ضرورتی خواند که اوضاع و شرایط سیاسی و جواختناق حاکم در دورههای خاصی آن را ایجاب میکند و شیعیان مظلوم و ستمدیده به تقیه پناه میبرند تا از فتنه و اختلاف و درگیری با حکومت ظالم پرهیز کنند. سپس درباره شهادتطلبان سخناني گفت که مفهوم آنها این بود: «خدا را سپاس میگوییم که در میان جوانان ما کسانی هستند که به خداوند و بهشت و روز قیامت ایمان دارند. بدون این ایمان امکان نداشت بتوانیم کسی را برای رویارویی با قدرتمندترین ارتش منطقه، بسیج کنیم. اینان خداوند و بهشت و قیامت را باور دارند و از گوشه و کنار برای نایل شدن به شهادت میآیند و برای شهادت با یکدیگر رقابت میکنند. اگر این روحیه وجود نداشت، این مقاومت، هیچگاه پا نمیگرفت و تداوم نمییافت و به اذن الهی به پیروزی نزدیک نمیشد.»
چند روز بعد، چهارمین و پنجمین و ششمین حمله ناجوانمردانه اسرائیل به ساختار لبنان و به ویژه تأسیسات برق اتفاق افتاد و برای نخستین بار کشورهای عربی واکنشهای تندی نشان دادند.
سه هفته پس از آزادسازی خاک لبنان و دقیقاً در روز 20 ژوئن سال 2000، حزبالله دوباره خبرساز شد و یک موفقیت دیگر در کارنامهاش به ثبت رسید. خبر از این قرار بود که کوفی عنان دبیر کل سازمان ملل متحد، به مقر دبیرکل حزبالله در بخش جنوبی بیروت رفت و با رهبر حزبالله که نامش به ترانهای تبدیل شده و در طول شبانهروز در گوش سربازان اسرائیلی مستقر در «گذرگاه فاطمه» واقع در خط مرزی لبنان با فلسطین اشغالی طنینانداز شده است، یعنی حسن نصرالله، دیدار کند.
این دیدار در نوع خود بینظیر بود. زیرا سابقه نداشت که یک مقام بزرگ بینالمللی با رهبر یک ارتش آزادیبخش یا رهبر یک گروه مقاومت ضد صهیونیستی در کشوری دیدار کند. سید حسن نصرالله نیز خود را آماده نکرده بود که با یک مقام بلندپایه بینالمللی ملاقات کند، زیرا شعار فرا ملیتی یا جهان شمولی که نصرالله سر میدهد، از اندیشه اسلامی سر چشمه میگیرد و ارتباطی به نیویورک، مقر سازمان ملل و به واشنگتن که مقر تصمیمگیریهای بزرگ جهانی است، ندارد.
در روز دوشنبه بیست و سوم ماه مه سال 2000، صحنه نادر و بینظیری در نوار مرزی جنوب لبنان تجلی یافت که میتواند تفسیر یا نتیجهگیری منطقی و قابل قبولی داشته باشد. در آن روز رزمندگان حزبالله در رویارویی با نظامیان اسرائیلی به نوار مرزی رسیدند. سربازان اشغالگر به سرعت عقبنشینی کردند. این عقبنشینی شش هفته پیش از موعد عقبنشینی از خاک لبنان و حداقل یک هفته پیش از موعدی که تخمینزده میشد، روی داد. اسرائیل هرگز تصمیم به عقبنشینی را به آگاهی شبه نظامیانی که آنها را سازماندهی کرده و در طول دو دهه تحت عنوان ارتش جنوب لبنان به آنان آموزش، پول و اسلحه داده بود، نرساند. تشکیلات شبه نظامیان مزدور که اسرائیلیها برای محافظت از جان خود، آن را ایجاد و سازماندهی کرده بودند، به یک چشم بر هم زدن فرو پاشید و فرماندهان این نیروهای آموزش دیده نیز به سرزمینهاي اشغالی فلسطین فرار کردند و همه سلاحها و تجهیزات نظامی خود را که عملاً برای تجهیز یک ارتش سه هزار نفره کافی بود، در خاک لبنان باقی گذاشتند.
در پی این پیروزی، جبهه اسرائیل در خاک لبنان فرو پاشید. نیروهای آنتوان لحد از هم پاشیدند و فرماندهان و شبه نظامیان و همکاران آنان به طور دستهجمعی گریختند و به سربازان در حال فرار اسرائیلی ملحق شدند، به طوری که شتاب فرار آنان از عقبنشینی اسرائیلیها سریعتر بود. آنان انواع سلاحها، مهمات، تجهیزات، اسناد و مدارک خود را نیز در گوشه و کنار جنوب لبنان رها کردند و گریختند. این فرار بزرگ، همه و حتی حزبالله را نیز غافلگیر کرد. حزبالله که عقبنشینی پیش از موعد رسمی را پیشبینی کرده بود، تصور نمیکرد روند فرار این قدر سریع باشد. دستهاي از نیروهای پیشگام حزبالله بیدرنگ در مناطق آزاد شده، جایگزین اشغالگران اسرائیلی شدند. در برخی از پایگاهها، هنوز نظامیان اسرائیلی و مزدورانشان مستقر بودند و نیروهای حزبالله وظیفه داشتند آنان را تعقیب و وادار به فرار كنند. همه چیز به دلخواه حزبالله پیش ميرفت. تصمیم حزب نیز واضح و روشن بود: نیروهای اسرائیلی باید زیر آتش مقاومت عقبنشینی ميكردند و به آنان اجازه خروج سالم از جنوب لبنان داده نميشد.
مهم ترین رویداد این بود که رزمندگان مقاومت اسلامی در عرض چند ساعت با اسلحه در مقابل سربازان دشمن ایستادند و فقط چند متر با آنان فاصله داشتند. فاصله آنان با یکدیگر، تنها سیم خاردار مرزی بود که با منطق نبرد آزاد اعراب واسرائیل ميشد به راحتي آن را از میان برداشت. ولی جایگزین کردن دوباره این سیمهای خاردار با امضاي پیمانهای جداگانه سازش و یا استقرار نیروهای حافظ صلح بسیار دشوار بود. صحنه کاملاً جالب و بینظیري بود، زیرا رزمندهای که سختیهای زیادی را تحمل کرده و شبهای زیادی را بیدار مانده واز میدانهای مین عبور کرده و در عملیات کمین شرکت داشته و کوشیده بود هواپیماهای دشمن، او را شناسایی نکنند و یا در تیررس پستهای نگهبانی دشمن قرار نگیرد و با گلوله آنان از پای در نیاید، هم اکنون به جايی رسیده بود که دشمن اسرائیلی او را از نزدیک و با چشم غیر مسلح میديد. اکنون نظامی اسرائیلی از ترس رزمندگان حزبالله، خود را پشت سنگرهای بتنی پنهان ميکرد، رزمندگان حزبالله در کنار سیم خاردار، پرچم زرد خود را در دست چپ و سلاح را در دست راست گرفته و در مقابل سربازان اسرائیلی ایستاده بودند. در آن سوی سیم خاردار، نظامیان اسرائیلی زیر پرچمی با دو خط آبی و ستاره شش گوشه پنهان شده بودند و به رغم در دست داشتن اسلحه، توان شلیک گلوله را نداشتند.
تودههای مردم از فرط خوشحالی تا نوار مرزی به دنبال رزمندگان پیش رفتند و وقتی به مرز رسیدند و سربازان اشغالگر را دیدند که خاک لبنان را ترک گفتهاند، آنان را سنگباران و با نفرین و دشنام آمیخته با شکوه شادی پیروزی با آنان برخورد کردند. قطعنامه شماره 425 شورای امنیت سازمان مللمتحد پس از گذشت 22 سال درآن روز اجرا شد. دو طرف نبرد که سالهای طولانی با یکدیگر جنگیده بودند، اینک در مقابل یکدیگر قرار داشتند و هیچ يک حاضر نبودند دوباره جنگ را آغاز كنند و آرامش جادویی دو سوی مرز را برهم بزنند.
شاید مهاجرت سید حسن نصرالله از زادگاه خود در روستای بازوریه در شهرستان الزهرانی در جنوب لبنان به دبیرخانه حزبالله در بیروت که مقر رهبر کنونی مقاومت است، روند شکلگیری فعالیتهای این سازمان سیاسی نظامی و بسیار متعهد و منضبط را که در تاریخ معاصر جهان عرب بینظیر است، بيان میکند. این حزب، نماینده هزاران شهروند محروم جنوب وبسیاری از مناطق دیگر لبنان از منطقه بقاع گرفته تا هرمل، بعلبک و عکار است. این مناطق شاهد مهاجرت انبوه روستائیان به علت نبودن درآمد کافی و فرصتهای شغلی هستند. روستائیان لبنان از امکانات کافی برخوردار نیستند و شغل کشاورزی شکم آنان را سیر نميکند. این شرایط باعث شدهاند كه هزاران لبنانی به شهر بیروت که در دهه شصت میلادی از هر نظر به شکوفایی رسیده بود، مهاجرت کنند، زيرا اين بهترین راهحل برای بهبود بخشیدن به سطح زندگی است. پیدا کردن شغل آبرومندانه، تأمین مدرسه برای فرزندان، استفاده از خدمات درمانی و احتمال این که فرزندان، تحصیلات دانشگاهی خود را هر چند با دشواری و فداکاری بسیار ادامه دهند، روند مهاجرت به بيروت را تسريع كرد.
خانوداه سید حسن نصرالله نیز مانند هزاران خانواده شیعه جنوبی و بعلبکی این شانس را داشت که در برخی از مناطق شرقی بیروت ودقیقاً در یکی از محلههای ارامنهنشین سکونت کند. ارامنه لبنان درپی فجایعی که ترکها قبل از جنگ جهانی اول در حق آنان مرتکب شده بودند، به این کشور مهاجرت کردند و از حمایت دولت فرانسه که پس از جنگ جهانی اول لبنان، و سوریه را در اشغال داشتند، برخوردار شدند. دولت وقت لبنان زمینهای وقفی یا دولتی و مجتمعهای مسکونی ساخته شده را در اختیار آنان قرار داد. دولت براي دستیابی به اهداف سیاسی به ارامنه شناسنامه لبنانی داد تا با این شیوه، موازنه طائفهای را حفظ کنند، لذا آنان در عین حال که شهروند لبنانی بودند، در چهارچوب مجموعههای طائفهای و مذهبی خود زندگی ميکردند.
در بهار سال 1975، هنگامی که جنگ داخلی لبنان آغاز شد، اولین نتائج آن در مرزبندیهای طائفهای بروز كرد. بدینسان سرنوشت مسلمانان نواحی شرقی بیروت که اکثریت قاطع آنان شیعه بودند، به اينجا كشيد که دچار سرنوشت فلسطینیها و آواره شدند. اين آوارگان درچند اردوگاه درگوشه و کنار بیروت که بزرگترین و معروفترین آنها اردوگاهها تلزعتر و اردوگاه ضبیه در نزدیکي جسر الباشا بود، زندگی ميکردند. اردوگاه پناهندگان الضبیه، از ساکنان فلسطینی مسیحی خالی شده بود. تقریباً یک سال و نیم پس از کشتار ناشي از جنگ داخلی، پناهندگان فلسطینی اعم از رزمندگان مقاومت و افراد مسلح، باید اردوگاه تل زعتر و نواحی اطراف آن را تخلیه میکردند، زیرا منطقه چنان محاصره شده بود که زندگی در آنجا ناممکن بود. بدینسان مسلمانان به شكلی اهانتآمیز و به دنبال فجایعي وحشیانه، از منطقه رانده شدند.
گروههای دهها هزار نفری فقیر شیعه که برخی از آنها به این امید که فرزندانشان آینده بهتری داشته باشند، زمینهاي آنجا را به تملک خود درآورده و خانههای کوچکی را ساخته یا اجاره کرده بودند، بدون اینکه هیچ گونه خدماتی دریافت کنند، زندگی میکردند و طبیعی بود که همراه با فلسطینیها، مجبور به ترک منطقه شدند. خانواده سید حسن نصرالله هم که پدرش سید عبدالکریم نصرالله مغازهای درکمپ «شرشبوک» درست کرده بود، در میان مهاجران بود. از آغاز جنگ داخلی لبنان در آوریل سال 1975، شیعیان به دلایل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، همواره نیروی انسانی همه احزاب وطنپرست و ملیگرا و ترقیخواه را تشکیل ميدادند. وقتی بخش عمده فلسطینیهای مبارز پس از سپتامبر سیاه در اردن و مرگ حامی خود جمال عبدالناصر به لبنان آمدند، همین شیعیان، بدون در نظر گرفتن هویت رهبرانشان از فلسطينيها حمایت کردند، تودههای مردمی وابسته به احزاب چپگرای ملی که از فلسطینیها حمایت ميکردند، شیعی بودند. به ویژه وقتی که «فدائیان» فلسطینی در مرز لبنان و فلسطین اشغالی مستقر شدند، اغلب آنان را شیعیان تشکیل میدادند.
آغاز درگیری بعثیهای سوریه و عراق و خروج مصر از گردونه مبارزات عربی و به دنبال جداسازی ارتش مصر و اسرائیل و متعاقب آن، تحولات مهمی که دیدار انور سادات از اسرائیل و امضاي پیمان کمپ دیوید برجای گذاشت، همه و همه تأثیر شدیدی بر صحنه سیاسی لبنان و پایتخت آن بیروت گذاشت. بیروت آن روز، پایتخت ملیگرایان عرب و مرکز اندیشه و تفکر و سرزمین رویارویی و درگیری ورقابت میان افکار وعقاید ودستگاههای جاسوسی کشورها ومنافع گوناگون دیگران بود.
با کمرنگ شدن شعارهای ملیگرایی و ناسیونالیسم عربی، احزاب و نیروهای سیاسی چپگرای لبنان، رنگ و لعاب خود را از دست دادند و یا از مسیر خود منحرف شدند، به ویژه این که نظامهای عربی سعی داشتند این احزاب را به طرف خود جذب کنند و از طرفی هم برخی از این احزاب به سوی مقاومت فلسطینی جذب شدند. در لبنان هنگامی که شمارش معکوس جنگ داخلی آغاز شد و موج طائفهگرایی بالا گرفت، بسیاری از مبارزان به طوایف خود بازگشتند و یا کار سیاسی را کاملاً کنار نهادند. به ویژه این که بازی، ابعاد بینالمللی به خود گرفت و رهبران احزاب سیاسی نه ميتوانستند بر آن تأثیربگذارند و نه قادر بودند از پیامدهای آن جلوگیری كنند.
دوباره شعارها و گفتارهای متناقض و متضاد رهبران فلسطيني که حماسه مقاومت فلسطینی روزگاری بر نارساییها و نقاط ضعف آنها سرپوش گذاشته بود، آشکار گردیدند. مسیحیان به این بهانه که مقاومت فلسطینی، ارتش مسلمانان است، ادعای تجزیهطلبی کردند. ورود نیروهای سوریه به لبنان در چهارچوب نیروهای اتحادیه عرب، راهحلی بود که کشورهای عربی برای پایان دادن به بحران داخلی لبنان مطرح کردند. اشغالگران صهیونیست نیز با اشغال بخشی از سرزمینهای جنوب لبنان و برپائی کمربند امنیتی و اقدام به تشکیل دولت کوچک سرگرد سعد حداد، به دخالت نیروهای سوری در لبنان پاسخ دادند. سرگرد سعد حداد افسر مسیحی ارتش لبنان بود که اسرائیلیها احساس وطنپرستی او را تحریک کردند تا در مقابل فدائیان فلسطینی در مرز لبنان در كنار اسرائیل بایستد. او براین اساس برای برای تجسم بخشیدن به آرمانهای وطنپرستانه، به اسرائیل گروید. دعاوی حمایت از مقاومت فلسطینی با تقاضای تغییر در نظام طائفهگر لبنان که رنگ و بوی مارونی داشت، با یکدیگر درآمیخت. دخالت سوریه در لبنان، پیش از آنکه کنفرانس سران عرب و اتحادیه عرب به آن مهر قانونی بزند، باعث شد ابهامات بیشتری مطرح شوند و اين گونه وانمود شد که سوریها، همپیمان مارونیهای لبنان شدهاند. آن روزها، مارونیها به دلیل مسائل مذهبی، دشمن فلسطینیها و آرمانهای اسلامی محسوب ميشدند.
شیعیان که دیر هنگام دریافتند اکثریت نسبی لبنان را تشکیل ميدهند، به دنبال آن بودند که در نظام حاکم جای پایی پیدا کنند، زیرا مبارزات ملیگرایانه و ترقیخواهانه جز با مرگ و شهادت، آنان را به جایی نرسانده بود. آنها در معرض آزموني بزرگ قرار داشتند، زیرا مارونیت سیاسی، طرح یک پیمان طائفهای را به آنان پیشنهاد کرد که باید با اکثریت سنی مذهب منطقه به بهانه اقلیت بودن میجنگیدند. مارونیها به این ترتیب ميخواستند همان کاری را انجام دهند که صهیونیستها در فلسطین انجام دادند. دولت مسیحی لبنان که نماینده اقلیت بود، آمادگی آن را داشت که از طرحهای مربوط به حمایت اقلیتها در منطقه پشتیبانی کند.
با وجود آنکه شیعیان به طور جدی به این طرح پاسخ مثبت ندادند، اما احساس کردند که به تدریج از سنّیها دور ميشوند. درعین حال بسیاری از دولتمردان مسیحی، ترس و نگرانی خود را از افزایش جمعیت شیعیان که در سختترین شرایط زندگی و بدترین شرایط بیعدالتی سیاسی به تولید نسل و افزایش جمعیت ادامه ميدادند، پنهان نميکردند. در چنین شرایطی امام موسی صدر، به عنوان مبلغ وارسته و شخصیت مؤثر و تابناک، از الگوي گرفتار شدن در طرح مارونی ـ شیعی در عرصه سیاسی لبنان خودداری کرد و تمایل خود را به تمایز، با ابراز شخصیت شیعی ـ عربی تا حد انتساب به حضرت رسول(ص) نشان داد. او ایرانیتبار بود و پدر و مادرش از صور به ایران مهاجرت کرده بودند و کودکی خود را در ایران گذرانده و مدتی هم در دروس حوزوی در نجف شركت كرده بود و لهجه ایرانی و عراقی داشت.
امام موسی صدر با جنگ داخلی مخالف بود و سعی داشت جلوی آن را بگیرد و یا دست کم، آن را محدود کند، اما شرایط سخت و دخالتهاي بینالمللی، این اجازه را به او نميداد، لذا سعی ميکرد از مقاومت فلسطین دفاع کند تا بتواند بر تصمیمگیریهای سیاسی یا حداقل ملی لبنان سیطره داشته باشد. تلاشهای او زمانی به اوج رسیدند که پذیرفت سازمان آزادیبخش فلسطین را مهار و از سلطه آن بر تصمیمگیریهای سیاسی لبنان جلوگیری کند. بدینسان گردانهای مقاومت لبنان، «امل»، را به وجود آورد. برخی از افراد حرفهای جنبش فتح، گردانهای جنبش امل را آموزش ميدادند و اسلحه آن از سوریه تأمین میشد، بیآنکه وانمود کند که علیه دولت لبنان اعلام جنگ داده است.
رهبر شیعیان لبنان شعار «اسلحه زینت مردان است» را سر داد و تلاش کرد محرومان شیعه را در یک جنبش سیاسی و شبه نظامی سازماندهی کند. وی فقیران را تحریک کرد تا کاخهای ثروتمندان و مراکز دولتی را به اشغال خود درآورند، اما وقتی خطر جنگ داخلی را درک کرد، کوشید با اعتراض و اعتصاب و رویارویی، جلوی جنگ داخلی را بگیرد، اما امواج جنگ داخلی، بسيار قویتر و ژرفناکتر از این اعتراضها بودند و همین امر باعث شد او را بربايند. او در اواخر اوت سال 1978، در جریان سفر به لیبی ربوده شد و از آن زمان تاکنون خبری درباره وی دریافت نشده است. امام موسی صدر و رازهایی که در سینه داشت، از انظار پنهان شدند و هیچ کس نفهمید مقصود او از سازماندهی جنبش امل این بود که در کنار مقاومت فلسطین باشد و یا جایگزین آن شود؟ اما به طور قطع، بسیاری از کادرهای رهبری حزبالله و در پیشاپیش آنان سید حسن نصرالله از درون جنبش امل متولد شدهاند.
پیش از آنکه بحث را درباره «سید» (امام موسی صدر) که نظام سیاسی لبنان با تشکیل «مجلس اعلای اسلامی شیعی» و انتخاب او به عنوان اولین رئیس، آن هم در شرایطی که همه از آن آگاه هستیم، سعی کرد شیعیان را جذب کند، به پایان برسانم، لازم ميدانم به این نکته اشاره کنم که او اولین کسی بود که شیعیان جنوب را که اهل فرهنگ و علم و ادب و تواضع هستند و جنگطلب نیستند با شیعیان منطقه بقاع پیوند داد، در حالی که فارغالتحصیلان حوزه علمیه نجف اشرف تا آن روز هیچ تأثیر قابل توجهی در برقراری پیوند میان شیعیان جنوب با شیعیان بقاع که منطق عشیرهای برآنان حاکم است، نداشتند. رابطه شیعیان بقاع با علم و فرهنگ محدود است و به علاوه این که خشونت در سرشت و طبیعت آنان است. بدین سان هنگامی که حزبالله تأسیس شد، فاصله روانی شیعیان از دورترین نقطه هرمل در شمال دره بقاع و در نزدیکی مرز سوریه تا دورترین ارتفاعات جبل الشیخ، پشت جبل عامل تا مرزهای فلسطین به کلی برطرف شده بود.
اينك ناگریزیم نگاهی به تاریخ بیندازیم و سرفصل نبردهای اعراب با اسرائیل را که در آستانه فراموشی است، یادآوری کنیم، زيرا نسل کنونی رزمندگان حزبالله، صحنههای خونینی را که دل مادرانشان را به درد آورد و مردانگی پدرانشان را به چالش کشید، ندیدهاند. رانده شدن دسته جمعی فلسطینیها از سرزمینشان به همراه کودکان و بقچه لباسشان و توشه راهشان و ترس و نگرانی از لکهدار شدن آبرو و ناموسشان و ناتوانی در پایداری و نداشتن رهبری و اسلحه و تشکیلات ضروری برای مقاومت را شاهد نبودهاند .
شاید نسل کنونی جوان شیعه، حکایت مادری فلسطینی را شنیده باشد که از ترس و اضطراب، فراموش کرده بود یکی از فرزندانش را همراه خود به دیار آوارگی بیاورد یا پدری هنگام آوارگی و از ترس از دست دادن خانواده، دیوانه شده بود. حکایت زنانی که از فرط گریه، بیناییشان را از دست داده بودند ، و در سینههاشان کلید خانههایی را آویخته بودند که هیچ گاه به آنجا باز نگشتند و کسانی که از چهار گوشه دنیا به فلسطین آمدند تا ادعای خرافاتی تورات را در سرزمین موعود محقق سازند، آن خانهها را با همه اثاثیه و لوازم آن را غصب کردند. اما نسل کنونی با چشمان خود شاهد یورش تانکهای اسرائیلی يا ستون سربازان است که در جادهها پیشروی ميکنند و راههای ارتباطی شهرها و روستاها را در تپههای کوهستانی و در ساحل، بدون هیچ مقاومتی از سوی فلسطینیها به اشغال خود درآوردند، خانهها را ویران کردند، درختها را سوزاندند و انسانها را بیرحمانه به قتل رساندند.
در روز چهارم ژوئن 1982 نیروهای اسرائیلی از سمت جنوب به خاک لبنان یورش بردند، خود را با پشتیبانی آتش توپخانه و نیروی هوایی به دروازههای بیروت رساندندو برای چند هفته، بیروت را به محاصره درآوردند تا اینکه آمریکا با میانجیگری موفق شد رهبران مقاومت فلسطین را متقاعد کند، خود و رزمندگانشان از لبنان خارج شوند، مشروط براین که آمریکا، سلامت آنان را تضمین کند. آنان خروج از لبنان از طریق دریا به طرف یونان را انتخاب کردند تا از آنجا به تونس که با پذیرایی آنان موافقت کرده بود، بروند. گزینه خروج مقاومت فلسطینیها از لبنان تعجبآور بود، زیرا شایسته بود که برای ماندن در نزدیکی فلسطین اشغالی، راه زمینی به سوی دمشق را انتخاب کنند. اما اين كه چرا این راه را انتخاب نکردند، دلایلی دارد که در اینجا جای بحث درباره آنها نیست.
درآن روزها مقاومت فلسطین در بدترین شرایط ممكن به سر ميبرد، زيرا همه امکانات و نیروهای آن در باتلاق جنگ داخلی لبنان و درگیری سیاسی با سوریه و فراز و نشیب همپیمانهای گوناگون و اقدامات نابخردانه برای باز کردن دریچه گفت وگو با آمریکاییها فرو رفته بود، هر چند راه مذاکره مشروط با اسرائیلیها، آن را فرسوده كرده بود. بخش عمده رزمندگان مقاومت فلسطین از مبارزه مسلحانه ناامید شده بودند، از این روی به بیروت و سایر مناطق لبنان رفتند تا عملاً برآنجا اعمال سلطه کنند. رهبران فلسطین وظیفه داشتند برای کادرهای مقدم مقاومت فلسطین پستهای دیپلماتیک و یا نمایندگیهای سیاسی و وظایف سازمانی خیالی بتراشند و حقوق زیادی را برای آنان در نظر بگيرند آنان را راضی نگه دارند تا به سوی اعتراض و مخالفت و باجخواهی از رهبری كشيده نشوند.
شاید به همین علت و دلایل دیگر، از جمله برتری مطلق، نظامیان اسرائیلی فاصله یکصد کیلومتری مرز تا بیروت را به راحتی وبدون مقاومت قابل ملاحظهای پیمودند. در نتیجه تجاوز اسرائیل به لبنان، مقاومت فلسطین از بیشتر مناطق لبنان، به جز شمال و بعلبک خارج شد. همچنان که نیروهای سوری به جز از برخی از مناطق مرزی در بقاع و شمال لبنان، از این کشور بیرون رانده شدند و تنها در برخی از مناطق کوهستانی استان «جبل لبنان» ماندند. به اضافه اینکه هیچ کس، اسرائیل را به خاطر قتل عامها و فجایعی که مرتکب شد و مشهورترین آنها کشتار صبرا و شتیلا در بیروت بود، باز خواست نکرد.
این اوضاع و شرایط، بستر عملی تولد تشکیلاتی بود که بعدها به نام حزبالله شهرت یافت. احساس ذلت و خواری مسلمانان وعموم گروههای ملیگرای لبنان به اوج رسیده بود:
- مقاومت فلسطین شکست خورد، با زور از لبنان رانده شد، گریهکنان با لبنان خداحافظی کرد و به تونس رفت، احساس کرد اسرائیل بر سرنوشت امت چیره شده و دامنه شکست تکمیل شده است.
- سوریه هم از درگیری با اسرائیل در شرق لبنان به شدت زخمی شده و از بیشتر خاک لبنان بیرون رانده شده بود. این در حالی است که میان سوریه و رهبران مقاومت فلسطین درگیری و کشمکش سیاسی سختی روی داده بود که تأثیر منفی بهسزایی برگروههای ملیگرای لبنانی گذاشته و آنان را از نظر عاطفی و فکری و سیاسی پراکنده ساخته و بیشترین آسیب را به رویکردهای ملی آنان وارد آورده بود.
- اسرائیل با کمک تانکهای خود و با فریفتن و تهدید نمایندگان مجلس و نیز ربودن و مخفی کردن آنان در صندوق عقب ماشینها، رهبر شبه نظامیان نیروهای لبنان، بشیر جمیل را که همپیمان اسرائیل بود، به کرسی ریاست جمهوری لبنان نشاند.
- متقابلاً، جنگ صدام حسین علیه ایران وانقلاب اسلامی، دومین سال خود را پشت سرگذاشته و باعث شده بود امکانات وتوان امت ومنابع اقتصادی آن به ویژه در شبه جزیره عربستان و خلیج (فارس) از بین برود و در سازمانهایی همچون اتحادیه عرب که ميتوانست امت را متحد سازد و موجب تحکیم همبستگی گردد، شکاف و دودستگی ایجاد شود. کشورهای عربی برای رسیدگی به فاجعه جدید، جز برگزاری کنفرانس سران عرب در شهر فاس در مغرب و پذیرش طرح صلحی که ولیعهد وقت عربستان سعودی، فهد بن عبدالعزیز، آن را ارائه داد، راه دیگری نداشتند.
در همان حال، لبنان، سعی داشت در مقابل نتایج و دستاوردهای حمله اسرائیل به آن كشور بایستد. به این ترتیب، چند روز قبل از آنکه بشیر جمیل، دست نشانده اسرائیل، صلاحیت قانونی خود را دریافت کند، براثر انفجار یکی از دفاتر حزب فالانژ به قتل رسید. او در این دفتر، جلسه ویژه تشکیلاتی ترتیب داده بود. با فاش شدن راز کشتارهای دستهجمعی بیش از 1500 زن و مرد در اردوگاه آوارگان صبرا و شتیلا که بیشتر آنان را فلسطینیها و کارگران فقیر لبنانی و سوری تشکیل ميدادند، برخی از کشورهای بزرگ تصمیم گرفتند نیروهای پیمان ناتو را در لبنان پیاده کنند تا ضمن برقراری امنیت و حمایت از باقیمانده فلسطینیها و مخالفان خروج آنان از لبنان، زمینه عقبنشینی مشروط نیروهای اشغالگر و مهاجم اسرائیلی را فراهم سازند.
متقابلاً، سوریه شیوه جدیدی را برای رویارویی و جلوگیری از تحقق اهداف تجاوزگرانه اسرائیل به لبنان و برهم زدن معادلات موجود دراین کشور و شکستن محاصره نظام حاکم بردمشق جستجو ميکرد. بدین سان دو مرکز دور از یکدیگر که دارای دو هدف مختلف بودند، نظر سوریه را جلب کردند: یکی تهران انقلاب اسلامی و دیگری لبنان. جمهوری اسلامی همواره بر داشتن نقشی در جهان عرب تأکید میکرد و از نخستین روز پیروزی انقلاب، گمشده خود را در فلسطین یافته بود. حکومت انقلابی ایران، سفارت اسرائیل و همه دفاتر آن را تعطيل و کارکنان و کارشناسان آن را اخراج کرد و در اختیار سازمان آزادیبخش فلسطین قرار داد.
اما پیش از رسیدن به فلسطین باید از لبنان و پیش از آن از سوریه گذشت. دمشق که از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی از آن به شدت استقبال کرده بود، با تهران ائتلاف مقدسي را امضا کرد که با حمله صدام به ایران و سر دادن شعار قادسیه صدر اسلام، استحکام بیشتری یافت. صدام به جنگ خود با ایران و بعد ناسیونالیستی بخشید و خود را نگهبان دروازه شرقی جهان عرب دانست که از اعراب در مقابل ایرانیان مجوس حمایت میکند.
در چنین شرایطی، سوریه نه فقط برای اعاده حیثیت از دست رفته که برای حمایت دمشق از نتایج مستقیم هجوم اسرائیل به لبنان علاوه برتهران و انقلاب اسلامی باید به لبنان باز میگشت. چشمپوشی از لبنان به خاطر وجود میراث مبارزاتی برای آزادسازی سرزمین فلسطین و در راه دفاع از همه آرمانهای قومی اعراب اجتنابناپذیر بود، زيرا. اسرائیل هنوز نیمی از لبنان و اطراف بیروت را در اشغال داشت، بنابراین، واقعیتهای موجود، نقطه شروع رویارویی يعني مقاومت در برابر اشغالگران و همه پیامدهای سیاسی آن را مشخص کرده بودند.
بدین سان ائتلاف سوریه و ایران، جای پای سیاسی تازهای در لبنان پیدا کرد که هیچ کس نميتوانست مشروعیت آن را زیر سؤال ببرد یا دراهداف آن شک و تردید داشته باشد. بسیاری از رجال ردیف دوم انقلاب ایران، از لبنان و جنوب آن شناخت کافی داشتند و برخی از آنان در اردوگاههای فلسطینی آموزش نظامی دیده و یا در کنار مقاومت فلسطینی مبارزه کرده بودند. شمار اندکی از آنان نیز در جنوب لبنان به شهادت رسیده و برخی از آنها همراه پاسداران انقلاب اسلامی ایران به لبنان آمده و اردوگاههای آموزش نظامی را که پیشتر در اختیار جنبشهای فلسطینی همچون فتح و امل بود به خدمت گرفته بودند تا براي افرادی که ميخواستند در راه خدا، علیه اشغالگران اسرائیلی بجنگند، دورههای فشرده آموزشی نظامی برگزار و با سردادن شعار شکوهمند «به پیش به پیش تا آزادی قدس» فلسطین را آزاد کنند.
اندکی پیش از پیدایش حزبالله، برخی از احزاب سیاسی لبنان که برجستهترین آنها حزب کمونیست و حزب سوری قومی اجتماعی و جنبش امل با بهرهگیری از تجربیات کارشناسان اطلاعاتی و امکانات نظامی و مخابراتی سازمان امنیت سوریه به عملیات ضد صهیونیستی دست زدند. آنگاه مبارزه با اجرای عملیات شهادتطلبانه از نوع دیگری آغاز شد که برای مردم و همه گروههای مبارز لبنان بیسابقه بود. در نخستین عملیات، مراکز فرماندهی برخی از نیروهای چند ملیتی «ناتو» منفجر شدند. این نیروها در ظاهر برای پشتیبانی از اسرائیل به هنگام عقبنشینی از لبنان و تضمین عدم بازگشت مقاومت فلسطین به لبنان، در بیروت استقرار یافته بودند. البته بهانه اصلی حضور این نیروها، تأمین جان آوارگان فلسطینی در برابر قتل عامهای احتمالی بود.
دراکتبر سال 1983، مقر گردان تفنگداران آمریکایی در نزدیکی فرودگاه بیروت و روز بیست و ششم همان ماه نیز مرکز فرماندهی اشغالگران صهیونیست در شهرستان صور در جنوب لبنان و در نوامبر همان سال مقر گردان فرانسویها منفجر شدند. هریک از این انفجارها با دهها نظامیانی که به خون خود ميغلتیدند، هیبت و حیثیت نیروهاي آتلانتیک شمالی «ناتو» را بر باد داد و انگیزه مقاومت را در اذهان مردم زنده کرد. به ویژه این که شهادتطلبان عامل انفجار با لبخند و با سر دادن شعار اللهاکبر به مراکز نیروهای غربی یورش ميبردند. روشن بود که این اقدامات با تأیيد دمشق و تهران مواجه میشد.
سوریه و ایران لازم دانستند نیروهای خود را ابتدا به عنوان مربی و آموزش دهنده و پشتیبان و سپس رزمنده به لبنان بفرستند، زيرا جنوب لبنان، «میدان رزم» و امتداد مذهبی آن در بعلبک، هرمل و بخش جنوبی بیروت پر از نیروهای انسانی داوطلب و مایه امیدواری بود. بدین ترتیب، هسته اولیه حزبالله از رزمندگان و مبارزان داوطلب جنبش امل و افرادی که تشنه مبارزه با اشغالگران بودند و از احزاب و گروههای وامانده سیاسی احساس سرخوردگی میکردند، تشکیل یافت. از نظر آنان تهیه اسلحه، مشکل نبود بلکه حمایت سیاسی مسئله اصلی به شمار میرفت. ایران در آغاز کوشید حمایت مستقیم سیاسی را به عهده گیرد، ولی درپی درگیریهای خونینی که میان رزمندگان حزبالله و ارتش سوریه روی داد، دریافت که جز از طریق تفاهم با سوریه نميتواند حمایت رزمندگان مقاومت را تأمین کند.
از سال 1982 تا 1985، تشکیلات حزبالله، از لحاظ نیروی انسانی ورزیده، آموزش دیده و ناشناخته، رشد چشمگیری یافت. اعضای آن بسیار اصرار داشتند مخفیانه فعالیت و مسائل امنیتی و پنهانکاری را کاملاً رعایت کنند. باقیمانده احزاب و گروههای سیاسی لبنان، وجود چنین تشکیلاتی را برای موجودیت خویش تهدیدآمیز و حزبالله را رقیب بزرگ و خطرناکی ميدیدند که با برخورداری از امکانات فوقالعاده ممکن است فعالیت آنان را زیر سؤال ببرد. به ویژه این که کمتر حزب یا گروهی پیش از این از چنین امکاناتی برخوردار بود. اگر هم این احزاب، چنین امکاناتی داشتند، آن را در درگیریهای بیهوده و یا درون گروهی از دست میدادند.
آغاز فعالیت حزبالله با بیتجربگی و ناپختگی همراه بود و از برخی از سیاستمداران گاهی اوقات، اقدامات حزبالله را محکوم ميکردند. به ویژه این که برخی افراد و کسانی که از گروههای افراطی به حزبالله پیوسته بودند، شعار «جمهوری اسلامی لبنان» را مطرح ميکردند، اما تشکیلات حزبالله به تدریج سر وسامان گرفت و توانست خود را به عنوان یک سازمان نیرومند در صحنه سیاسی لبنان نشان دهد، به طوري که بزرگترین قدرت نظامی منطقه حریف او نميشود.
حزبالله در مسیر پرفراز و نشیب خود، عوامل شکست را کاملاً از سر راه خود برداشت، در مقابل توطئهها و شانتاژها ایستاد و با صبر، بردباری، پایداری در صحنه سیاست داخلی لبنان و مقاومت در برابر رژیم صهیونیستی، هیچ گاه از حرکت باز نایستاد. «حزب مستضعفان» اولین دریچه حزبالله به سوی جهانی شدن بود. نخستین گروندگان به حزب، راندهشدگان فقیر و بیچارگانی بودند که از شهرها و بخشهای محروم لبنان برخاسته بودند و جز خدای متعال چیزی برایشان باقی نمانده بود و پیوستن به حزبالله بهترین گزینه براي آنها بود.
هم اکنون حزبالله به بزرگترین حزب مردمی تبدیل شده که بهترین تشکیلات و سرسختانهترین موضعگیریها را دارد و از نظر آگاهی سیاسی و ارزیابی تحولات، در بالاترین قله درک و شناخت قرار دارد. حزبالله ضمن رعایت سلیقههای عمومی و بدون چشمپوشی از ارزشها و مبانی و اصول ثابت خویش و بدون شانه خالی کردن از شعار جهاد دراز مدت برای آزادی فلسطین از همه رقیبان خویش جلوتر زده است.
در نخستین انتخابات پارلمانی که پس از توقف جنگهای داخلی در سال 1992 برگزار شد و حزبالله همگام با همپیمان سوری خود و از طریق او و همراه با حکومت لبنان درآن شرکت کرد، مردم به دلایل گوناگونی به نامزدهای حزبالله رأی دادند. آن انتخابات در زمستان برگزار شد و نمایندگان حزبالله به خانههای فقیران و بیچارگان و بیوه زنان، گازوئیل رساندند تا سرمای سخت و طاقتفرسای آن سال به آنان آسیبی نرساند. در حالی که ادارات و سازمانهای دولتی از انجام وظایف خویش خودداری ميکردند، اعضای حزبالله راههای برفگیر روستایی را باز ميکردند و محاصرهشدگان در برف را نجات میدادند. مدیران و کارکنان ادارات سرگرم کارهای روزمره خود بودند و توجهی به وضعیت مردم نداشتند.
حزبالله بدون اینکه میان طوائف گوناگون لبنان تفاوتی قایل باشد، به مردم فقیر کمک ميکرد و پرداخت شهریه فرزندان آنان را در مدارس رسمی به عهده داشت. حزبالله، فعالیتهای خدماتي اجتماعی گستردهای دارد و از مراکز فعال و با نفوذی در زمینههای تربیتی، تبلیغاتی و آموزشی و ارائه کمکهای اجتماعی برخوردار است. حزبالله از مراکزی که انقلاب اسلامی در ایران تأسیس کرد، نسخهاي را در لبنان به وجود آورد، از جمله نهادي شبيه به جهادسازندگی که نقش برجستهای را در بازسازی مناطق جنگزده جنوب که براثر تجاوز اسرائیل در ژوئن سال 1993 و تجاوز دوباره آن در آوریل سال 1996 ویران شده بودند، ایفا ميکند، نقشی که هیچ گاه از یاد مردم لبنان نخواهد رفت.
مؤسسه شهید نیز یکی دیگر از نهادهای حزبالله است که مسئولیت سرپرستی و نظارت برامور فرزندان شهدا را به عهده دارد و آنان را طوري تربیت ميکند که متعهد و پایبند به اصول و ارزشهای اسلامی باشند. وجود مؤسسه شهید لبنان موجب میشود حزبالله از نظر نیروی انسانی متعهد و مؤمن، پشتوانه عظیمی داشته باشد که هیچ گاه پایان نخواهد یافت. همچنین مؤسسات آموزشی بسیاری در جنوب لبنان و بعلبک و هرمل وجود دارند که از نظام آموزشی رسمی لبنان پیروی ميکنند و زبانهای خارجی را نیز آموزش ميدهند و شهریه فرزندان خانوادههای کم درآمد را به طور قسطی دریافت ميکنند. مدیران این مراکز آموزشی، دانش آموزان خود را به رعایت شعائر اسلامی و پوشش اسلامی و انضباط اخلاقی ملزم میکنند.
در اواخر ژوئیه سال 1993، رژیم صهیونیستی به حمله نظامی گسترده به لبنان، به ویژه جنوب آن کشور دست زد. هدف از اين تجاوز ویران کردن بسیاری از تأسیسات حیاتی و اشاعه جو رعب و وحشت، به منظور وادار كردن اهالی جنوب به ترک خانهها و روستاهای خود بود. به ویژه آن که امکانات اولیه پایداری، یعنی پناهگاه و توان رویارویی با دشمن، برای مردم فراهم نبود. جادههای جنوب، شاهد کاروانهای صدها هزار نفری آوارگان بودند که از چنگال دژخیمان صهیونیست گریخته بودند. آوارگان مدتی را در کنار خویشاوندانشان در بیروت و اطراف آن به سر بردند.
رزمندگان مقاومت اسلامی در سرزمین جنوب به مقاومت ادامه دادند، از سرزمین خود دفاع کردند، سلاح خود را بر زمین نگذاشتند و برحجم عملیات نظامی علیه متجاوزان اشغالگر افزودند تا با میانجیگری محافل بینالمللی و کمکهای محدود دولتهای عربی، آتشبس برقرار شد. با برقراری آتشبس، فعالیت جهادگران سازندگی لبنان برای بازسازی خانهها و تأسیسات دولتی آغاز شد و کمکهای مهم و زودهنگام از ایران وارد لبنان شدند. سوریه نیز بخش زیادی از سیمان مورد لزوم برای بازسازی را تأمین کرد. این درحالی است که کمک دولتهای عربی به وسائل اولیهاي مانند پتو و چادر و کنسرو محدود بود. کمک دولتهاي عربي متضمن این پیام ضمنی بود که نباید به بازی خطرناک «مقاومت» ادامه داد. مجاهدان حزبالله به روستاهای جنوب رفتند و در جهاد بازسازی به مردم کمک کردند و قدردانی و ستایش مردم از این جوانمردان شجاع که پایدار ماندند و سرزمین را به دشمن واگذار نکردند، دو چندان شد.
در نیمه ماه آوریل سال 1996 دوباره اسرائیل به لبنان تجاوز کرد. اين بار دامنه تجاوز نظامیان صهیونیست بیش از گذشته بود. نیروگاههای تولید برق و پلهای ارتباطی لبنان همراه با مردم بیدفاع جنوب از بين رفتند. اسرائیل از دولت لبنان خواست رزمندگان حزبالله را هرچه زودتر سرکوب کند. لبنان برای دفع تجاوز از محافل و مجامع جهانی کمک خواست، اما این فراخوانی، گوش شنوایی نداشت. وارن کریستوفر، وزیر خارجه وقت آمریکا به مقامات لبنان اطلاع داد که سرگرم دیدار از ژاپن و برخی از کشورهای آسیایی است. او شماره تلفن خود را در اختیار دولتمردان لبنان قرار داد وبه آنان گفت هرگاه پیشنهاد آتشبس مشروط اسرائیل را پذیرفتند، او را آگاه کنند.
اسرائیلیها در جنوب لبنان مرگآفرینی کردند. این مرگآفرینی در روستای قانا در نزدیکی شهر صور به اوج رسید. در یکی از روزهای عملیات «خوشههای خشم» و در زمان نخست وزیری شیمون پرز، توپخانه اسرائیل 105 زن و مرد و کودک و سالمند را که به پایگاه نیروهای سازمان مللمتحد پناه برده بودند، قتل عام کرد. آنان گمان کرده بودند در پایگاه نیروهای سازمان ملل از گلولههای مرگبار اسرائیلی در امان خواهند بود. در پی این اقدام جنایتکارانه، «هیرویه دوشاریت» وزیر خارجه فرانسه به منظور حفظ منافع کشورش در لبنان به بیروت آمد و کوشید اسرائیل را به برقراری آتشبس متقاعد کند، زيرا رسانههای جهانی و تلویزیونهای غربی، تصاویر صحنههاي کشتار مردم قانا را بیدرنگ پخش کردند و افکارعمومی جهان تحت تأثیر تصاویر پیکرهای متلاشی شده کودکان قانا بردستهاي سربازان کلاه آبی سازمان ملل، قرار گرفت.
عملیات خوشههای خشم ادامه یافت. رزمندگان حزبالله مقاومت و عرصه را براسرائیلیها تنگ موشکهای کاتیوشای بیشتری را به سوی شهرکهای صهیونیستنشین شمال فلسطین اشغالی پرتاب کردند. افرادي از گوشه و کنار جهان بسیج شدند و به دمشق آمدند تا جلوی این کشتار را بگیرند و نگذارند دامنه جنگ گسترش یابد و سوریه برای دفاع از خود و نه برای دفاع از مقاومت و تأسیسات لبنان، ناگزیر وارد جنگ شود. وزیران خارجه آمریکا، روسیه، ایران، مصر، عربستان در بیروت با مقامات لبنان به رایزنی پرداختند. وزیرخارجه فرانسه اعلام کرد تا آتشبس برقرار نشود، به کشورش باز نخواهد گشت.
گفت وگوها به طول انجامیدند و به کلاف سردرگمی تبدیل شدند. طرفهای مذاکره کننده نتوانستد برجلوگیری از درگیریها توافق کنند و فقط به این نتیجه رسیدند که عملیات نظامی علیه غیر نظامیان درامتداد مرز متوقف شود، بدان معنا كه نه اسرائیل از هوا و زمین و دریا اهداف غیر نظامی را مورد حمله قرار دهد و نه حزبالله موشکهای کاتیوشا را به طرف شهرکهای یهودینشین شلیک کند. در نتیجه گفت وگوهای طولانی، «تفاهمنامه آوریل» امضاء شد که پیروزی معنوی مقاومت را به ارمغان آورد. در نتیجه این تفاهمنامه همه پایتختهای جهان از واشنگتن گرفته تا تل آویو، پاریس، مسکو و سایر پایتختهای مهم، عملاً مقاومت را به عنوان واقعیتی انکارناپذیر به رسمیت شناختند. برای اجرای این تفاهمنامه، کمیتهای مرکب از نمایندگان آمریکا، فرانسه، سوریه، اسرائیل و لبنان تشکیل یافت. با وجودی که نامی از مقاومت در متن تفاهمنامه برده نشده است، اما شناسایی مقاومت نیازی به تصریح نام آن در تفاهمنامه ندارد.
پس از دستیابی به این تفاهم و برقراری آتشبس، رزمندگان حزبالله دوباره به یاری مردم و بازگرداندن آنان به خانههایشان و بازسازی ویرانیها شتافتند. مردم این بار با قدرشناسی از رزمندگان مقاومت، دریافتند که حزبالله پیش از پذیرش آتشبس، حق آخرین شلیک را برای خود محفوظ نگاه داشت و نشان داد که مردم میتوانند در مقابل متجاوزان بایستند و به مقاومت ادامه دهند و پیروزی معنوی به دست آورند، زیرا حزبالله از توان رزمی بالایی برخوردار است و مردم نیز پشتیبان آنان هستند. همین امر باعث شد که جهان ضمن تلاش برای توقف کشتارغیر نظامیان، مقاومت و حق دفاع از شهروندان لبنانی در سرزمین خویش را به رسمیت بشناسد. این رویداد به مثابه میلاد حزبالله در جهان عرب وسراسر جهان شناخته شد.
حزبالله از آن پس در معادلات بینالمللی به یک واقعیت انکارناپذیر تبدیل و گویی عضو ششم آن کمیته پنج نفره شد. پس از آن، دیگر حزبالله تنها یک گروه رزمنده نبود، بلکه حرف خود را در زمینه رهبری مقاومت و به عنوان طرف اصلی در تصمیمسازیهای ملی لبنان به کرسی نشاند. شناسایی حزبالله از سوی کشورهای عربی كه از روی ناچاری صورت گرفت، معمولاً زیر پوشش غربیها و به ویژه آمریکا پنهان ميشد، به خصوص که اسرائیل اذعان کرد حزبالله به یک طرف انکارناپذیر در معادلات جدید تبديل شده است. به طور خلاصه باید گفت که حزبالله گیاه خودرو نيت و از هيچ سر بر نیاورده است.
با وجود حمایت سوریه و کمکهای جمهوری اسلامی ایران، حزبالله مؤسسهای سیاسی، لبنانی است که رویکرد اسلامی و شیعی دارد و از گرایش و وابستگی عربی برخوردار است. حزبالله به نوعی وارث قانونی مجموعه احزاب و جنبشهای ترقیخواه، پیشرو، ملیگرا و انقلابی است که در دهههاي پنجم و ششم قرن گذشته در منطقه موج ميزدند و به تدریج و از ابتدای دهه هفتم روبه ضعف و سستی نهادند. هرچند که برخی از این احزاب هنوز «آگهی وفات» خویش را منتشر نکردهاند، اما شعارهای خود را بر دوش نظام سلطه موجود آویختند که به نام همین احزاب، ولی بدون مشارکت آنان حکومت ميکند. شاید اکنون در دوران واپسگرایی و سستی احزاب سنتی، حزب جدیدی تولد یافته باشد که همه احزاب گذشته را پارو کرده است. برای یاد آوری به این نکته اشاره ميکنم، سرزمینی که اکنون حزبالله درآن با اشغالگران اسرائیلی میجنگد، در طول سی سال گذشته یا بیشتر، مرکز فعالیت و پیکار هواداران جنبشها و احزاب و سازمانهایی بوده که برای دگرگونی وضع موجود، به صورت مسالمتآمیز یا مسلحانه مبارزه کردهاند. هم چنان که این سرزمین، خط تماس و جبهه رویارویی با دشمن امت عرب بوده که صدای انفجار گلوله و بمب، هیچ گاه درآن قطع نشده است.
حزبالله، چنانکه زندگینامه مبارزاتی آن را بازگو کردیم، وارث قانونی حزب بعث سوسیالیست عرب، وارث جنبش ناسیونالیسم عرب، وارث جریانات طرفدار «جمال عبد الناصر»، وارث جنبشهایی مارکسیستی همچون حزب کمونیست، گروههای طرفدار «چه گوارا» و نیز جنبش امل با میراث تحریکآمیز «امام موسی صدر» است. وانگهی حزبالله، جایگزین پیشتاز مقاومت ملی فلسطین است که از همان آغاز، جنوب لبنان را به عنوان میدان مبارزه برگزید. پیشگامان چریکهای فدایی فلسطینی در همین منطقه استقرار یافتند و با کمک و راهنمایی فرزندان جنوب توانستند پایگاههای خود را تأسیس کنند و با اشغالگران فلسطین بجنگند.
از آزادسازی جنوب لبنان در ماه مه سال 2000 چند روزی نگذشته بود که برای تجدید خاطره به روستاهای آزاد شده رفتم. صبحگاهی از شهر خیام بیرون آمدم و به طرف سرچشمه رودخانه «الوزانی» در دامنه شمال غربی جبل الشیخ که از دامنههای بلندیهای اشغالی جولان سوریه چندان دور نیست با اتومبیل حرکت کردم و درعرض پانزده دقیقه به عمق دره رسیدم. درکنار رودخانه چند غذاخوری و قهوهخانه سنتی وجود داشتند. کسانی که عاشق آرامش بودند، از گرمای تابستان فرار كرده و به زیر سایه درختان بید مجنون و صنوبر و کاج و انبوه درختان زیبای میوه دو طرف رودخانه پناه آورده بودند. رودخانه چنان کم آب بود که ميتوانستید نوع ماهی زنده مورد نظرتان را برای ناهار از داخل آب انتخاب کنید. پشت میز قهوهخانهای که یکی از شهروندان دشت خیام آن را دایر کرده بود، نشستم. حافظهاي بسیار قوی داشت و آنقدر از بازگشت به زادگاهش خوشحال و شادمان بود که سر از پا نميشناخت. فقط حسرت و افسوس کم آبی رودخانهای که توسط اسرائیلیها غارت میشود، آزارش ميداد. ما که سرزمینمان تشنه است و با کمبود آب مواجه هستیم و در کنار این رودخانه زندگی میکنیم، کاری جز حرف زدن و شعار دادن انجام نمیدهیم.
صاحب قهوهخانه گفت، «آیا ميدانید که «سپهبد علی عامر» فرمانده ارتش مصر، در چهارچوب طرح اعراب برای تغییر مجرای رود اردن در سال 1964 به اینجا آمد؟ اما شکست اعراب در جنگ ژوئن سال 1967، این طرح را مانند همه طرحهای اعراب، بر باد داد. اما رودخانه وزانی که سرچشمه آن در خاک لبنان قرار دارد، همچنان مسیر خود را به فلسطین اشغالی طی ميکند تا به دریاچه طبریا بریزد.»
من در پستترین منطقه دره نشسته بودم که بیش از چند صد متر با مرز فلسطین فاصله نداشت. اسرائیلیها روی تپههای اطراف مسیر رودخانه سیم خاردار کشیده بودند. سربازان اسرائیلی مراقب مردم و آب رودخانه بودند. شاید به آب رودخانه بیشتر اهمیت ميدادند تا کسانی که برای تفریح و خوردن ماهی به آنجا آمده بودند! رودخانه کوچکی که دشمن آب آن را ميبلعد و جز مقداراندکی برای صاحب اصلی آن (لبنان) باقی نمیگذارد. دیدار از روستاهای عرقوب، کفرحمام، کفرشوبا و هباریه را به پایان رساندم و به ارتفاعات شبعا رسیدم. از سال 1968 تا آغاز جنگهای داخلی لبنان در سال 1975 این منطقه به نام «فتح لاند» شهرت داشت.
کنار دوستی که خانهاش را بازسازي ميكرد، نشستم. او گفت، «اولین هسته جنگجویان جنبش فتح، 32 سال پیش در این خانه مستقر شدند و عمویم آنان را راهنمایی ميکرد. همانطور که ملاحظه ميکنید زمین اینجا سنگلاخ و ناهمواراست، سالمندانی که به تجارت و قاچاق مشغول بودند و یا برای تفریح به فلسطین ميرفتند، به خوبی با راهها و غارها و مسیرهای صعبالعبور منطقه آشنا هستند. آنان ميدانند چگونه راه خود را کوتاه کنند و یا خود را از چشم مرزبانان و پایگاههای ارتش دشمن مخفی نگه دارند.»
درگذرگاه مرزی «معبر فاطمه» در کنار روستای آزاد شده کفر کلا که در منطقه میانی جنوب لبنان، حد فاصل لبنان و فلسطین اشغالی است، سرباز اسرائیلی سرتا پا مسلحي در برج دیدهبانی و با عینک ذرهبینیش به مردمی که درآنجا جمع شده بودند، نگاه ميکرد. برتعداد شهروندانی که برای گرامیداشت سالگرد آزادسازی جنوب به آنجا ميآمدند، هرلحظه افزوده ميشد. برخی از آنان با ضبط صوت، ترانه حماسی و موزیک انقلابی پخش ميکردند. آنان جملات این ترانهها را به گونهای تغییر داده بودند تا با این جمله، «مقاومت کننده مسلمان، مقاومت کننده مسلمان، سلام مرا به سید حسن برسان»، یا جملات دیگری که بیانگر همپیمانی با دبیرکل حزبالله، بود هماهنگ شود. دراین ترانهها سید حسن نصرالله را با نام «ابوهادی» یعنی فرزند سید حسن که درسال 1997 در رویارویی با اشغالگران به شهادت رسید، خطاب میكردند.
گذرگاه فاطمه به زیارتگاه نمادین تاریخی تبدیل شده بود ومردمی که به آنجا ميآمدند سنگ به دست ميگرفتند و به طرف نظامیان صهیونیست پرتاب ميکردند. سربازان اسرائیلی برج دیدهبانی خود را با شیشه ضد گلوله و مشبکهای آهنین مسلح کرده بودند تا از سنگ لبنانیها درامان بمانند. در چهارچوب همبستگی با مقاومت اسلامی لبنان و شرکت در مراسم شادی لبنانیها، هیئتهای مردمی بسیاری از کشورهای اسلامی وعربی از گذرگاه مرزی فاطمه، بازدید ميکردند.
شنبه شب مورخ 27 ژوئن سال 1998، کنار آقای سید حسن نصرالله در دفتر کارش در دبیرخانه حزبالله نشسته بودم. همه منتظر ورود کاروان پیکرهای شهدای لبنانی بودند که در پی مذاکرات غیرمستقیم و موفقیتآمیز میان حزبالله و اسرائیل، به میهن باز ميگشتند. پیکرها کفن پوش و در پرچم سرخرنگ لبنان پیچیده شده بودند. به چهره آرام رهبر چهل ساله حزبالله که ظاهری ساده و آراسته و محاسن سیاه و انبوهي داشت و مرزی بین عمامه سیاه و محاسن او ديده نميشد، خیره شده بودم. او منتظر رسیدن پيكر فرزند ناکام خود، شهید سید هادی نصرالله بود که یکسال قبل در نبرد با اسرائیلیها در منطقه اشغالی «سجد» در نوار امنیتی جنوب لبنان به شهادت رسیده بود. همرزمان سید هادی موفق به عقب کشیدن پیکر او نشده بودند. اسرائیلیها جنازه هادی را در اختیار داشتند و گمان ميکردند ميتوانند شروط خود را بر رهبر داغدار حزبالله که پیکر فرزند خود را ندیده بود، تحمیل کنند.
درك احساس سید حسن نصرالله درباره بازگشت پیکر فرزندش سید هادی نصرالله چندان دشوار نبود، اما سخن درباره تحصیلات، نوجوانی، همسالان، داوطلب شدن سید هادی برای حضور در میدان رزم، آخرین ملاقات او با پدر و واکنش مادر داغدیده، بسیار دشوار بود. در میان سخنان سید حسن، این نکته توجه مرا جلب کرد که گفت خبر شهادت فرزندش سیدهادی و سه نفر از همرزمان او را روز جمعهاي به او اطلاع دادند که فردای آن روز قرار بوده مراسم پرشوری با حضور توده مردم به منظور همبستگی با مقاومت برگزار شود. این مراسم طبق سنتهای نوگرایانه شیعه با عزاداری برای سرور شهیدان امام حسین بن علی(ع) آغاز ميشود و مراسم تعزیهخوانی نام دارد و در آن مراسم واقعه کربلا و شهادت اباعبدالله الحسین(ع) و برادارن و فرزندان ایشان بازگو ميشود. دراین گونه مجالس، مردان شیعه قبل از زنان با صدای تعزیهخوانان به گریه و زاری و ریختن اشک ميپردازند و به کسانی که به خاندان اهل بیت(ع) ظلم کردند و آنان را به شهادت رساندند، لعنت و نفرین نثار ميکنند.
سید حسن نصرالله به من گفت، «سعی کردم با لغو مجلس عزاداری، برنامه مراسم را تغییر دهم تا برخی از افراد تصور نکنند که به خاطر هادی و همرزمان او ترتیب داده شده است. این شیوه مناسبی برای استقبال از پیکرهای شهدا نیست. بر شهید نباید گریست. شهید الگو و اسوه و مایه عزت و سربلندی امت است. طبق برنامه قرار بود که بعد از مراسم عزاداری سخنرانی کنم. هنگامی که پشت تریبون قرار گرفتم با دهها دوربین تلویزیونی با نورافکنهای قوی روبهرو شدم. گرما فوقالعاده طاقتفرسا بود. به ویژه این که نورافکنها حرارت زیادی تولید ميکردند و به چشم انسان آسیب ميرساندند مخصوصاً برای کسانی مثل من که از عینک استفاده ميكنند، خيلي دشوار است.
سخنرانی را مثل همیشه شروع كردم و لحظاتی بعد احساس کردم چیزی را نمیبینم. از شدت گرما، عرق از سر و صورتم سرازیر شده و شیشههای عینکم را پوشانده بود. خواستم دستم را دراز کنم و از روی میز تریبون دستمال کاغذی بردارم و عرق روی چشم و صورتم و دست کم شیشههای عینکم را تمیز کنم، اما در یک لحظه به فکرم رسید که برخی از دوربینهای تلویزیونی هویت بیگانه دارند و ممکن است برنامه تولیدی خود را به اسرائیل بفروشند و همه گمان کنند که من برای فرزندم گریه و اشکهایم را پاک میکنم، بنابراین ترجیح دادم صورتم خیس بماند، ولی به دست دشمن بهانه ندهم که بگوید پدر داغدیده، پشت تریبون ایستاده بود و برای جوان ارشد خود گریه ميكرد و در عین حال دیگران را به شهادت در راه خدا فرا ميخواند. من یکی از خانوادههای شهدا بیش نیستم.»
شب هنگام، پیکر چهل شهید را زیر یکی از سولههای فرودگاه بین المللی بیروت، کنار یکدیگر چیده بودند. دسته موزیک گارد ریاست جمهوری برای نواختن مارش عزا وارد فرودگاه شد تا به شهدای راه آزادی میهن ادای احترام کند. سید حسن نصرالله نیز با یکایک پیکرهای شهدا خداحافظی کرد تا به پیکر فرزند خود سیدهادی نزدیک شد و در گوش عزیزش کلماتی را زمزمه کرد. سپس بر پیکر همه شهدا نماز میت اقامه و با همه آنان خداحافظی کرد و مانند سایر خانوادههای شهدا به سراغ کار خود رفت، با این تفاوت که او رهبر و مسئول کاروانیان آزادسازی لبنان است.
با این وصف آیا داستان حزبالله با آزادسازی سرزمینهای اشغالی جنوب لبنان پایان یافته است؟ قطعاً چنین نیست. هرچند که پرسشهای دیگری پیرامون بحث آینده حزبالله وجود دارند، قدر مسلم این است که نظام سیاسی لبنان هدف بعدی حزبالله نخواهد بود. نه حزبالله این هدف را دنبال ميکند و نه حاکمیت لبنان گنجایش پذیرش خواستههای حزبالله را دارد. نگاه حزبالله قطعاً به فلسطین خواهد بود، ولی نه حزبالله ميتواند بدون فلسطینیها کاری را از پیش ببرد و نه شرایط فلسطین (رهبری ومردم) به اندازه کافی برای حزبالله مساعد است.
و بالاخره مسلم است که اسرائیل هم نميپذیرد که حزبالله به شکل قدرت بزرگ و توانمند و با استعداد و آماده رزم در هر زمان و در هر شرایط و این بار در داخل فلسطین اشغالی حضور داشته باشد. کاملاً روشن است که قدرتهای بزرگ و در رأس آنها آمریکا، به لبنان و سوریه فشار ميآورند تا ارتش لبنان را در مناطق آزاد شده جنوب مستقر کنند و بدین ترتیب نیاز به حزبالله ومقاومت منتفی و شکوه حزبالله کمرنگ و نیروهای مقاومت باری بر دوش امنیت داخلی لبنان شوند. البته هدف اصلی این فشار، دور کردن حزبالله از فلسطین اشغالی و اسرائیلیهاست. براساس این دیدگاه حزبالله گامهای بعدی خود را روشن نميکند. در سرزمین رویارویی، زمینه براي همه احتمالها تا اطلاع ثانوی باز خواهد بود. شایسته است که برای پاسخگویی به بقيه پرسشها شتاب نکنیم. حزبالله معتقد است هنوز وظیفه خود را کاملاً انجام نداده است. از سوی دیگر سرزمین اعراب هم آبستن حوادث گوناگون است. رویدادهای آینده، پاسخهای ناگفته را روشن خواهند کرد.
منبع: ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران/ شماره 11/ مهرماه 1385
منبع خبر