به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از مبارزان انقلاب اسلامی و رزمندگان عرصه دفاع مقدس هست که در طول سالها فعالیت خدماتی به نظام اسلام انجام داده هست.
تهیه، تکثیر و پخش اعلامیه، نوار و رساله حضرت امام خمینی (ره)، راهاندازی گروه مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و فرار مستشاران آمریکایی از اصفهان نقش به سزایی داشته هست. همچنین برگزاری مراسم سومین روز شهادت مصطفی خمینی در مدرسه صدر بازار اصفهان، مراسم چهلم شهدای ۱۹ دی قم، سخنرانی در راهپیماییهای مبارزاتی دانش آموزی و دانشجویی در دوران انقلاب از جمله فعالیتهای وی هست.
صفرزاده به دنبال فرمان تاریخی حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل بسیج، با همکاری حجج اسلام سید علیاکبر ایوبی و علی ضامن عطایی، تمام توان خود را برای تشکیل بسیج و آموزش بسیجیان در منطقه خورسکان اصفهان به کار گرفت.
حضور رزمی تبلیغی در جبهه، راهاندازی دفتر تبلیغات اسلامی در ستاد عملیات جنوب، تشکیل ستاد هماهنگی تبلیغات بین کلیه ارگانهای مستقر در خرمشهر و آبادان، راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ آبادان؛ راهاندازی شعبه عقیدتی سیاسی هنگ سوسنگرد؛ راهاندازی دایره عقیدتی سیاسی ناحیه خوزستان؛ شرکت در عملیاتهای فرماندهی کل قوا، شکستن حصر آبادان، رمضان، فتح المبین، بیتالمقدس، کربلای ۴ والفجر ۸. از جمله فعالیتهای وی در دوران دفاع مقدس هست.
متنی که قسمت پانزدهم آن را در ادامه میخوانید مروری هست بر تاریخ شفاهی حجتالاسلام والمسلمین حسن صفرزاده تهرانی از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس.
کارت پایان خدمت با شهادت
در یکی از مقرهای ژاندارمری مشکلی پیش آمده بود، قرار شد یک نفر از فرماندهی و یک نفر از عقیدتی سیاسی برای بررسی موضوع به محل اعزام شوند. از فرماندهی یک سرهنگ و از عقیدتی سیاسی یک سرباز صبح که آمدند سوار ماشین شوند دیدند نماینده ما یک سرباز هست! خیلی به جناب سرهنگ برخورد، آمد دم در عقیدتی سیاسی با عصبانیت گفت: حاج آقا صفرزاده بدتر از این نمیتوانستید به من توهین کنید؟! من جناب سرهنگ این مملکت، نماینده هنگ ژاندارمری میخوااهم بروم بازرسی، شما یک سرباز را به عنوان نماینده همتراز من کردهاید؟
گفتم: من عذرخواهی میکنم، شرمنده هستم، کسی را ندارم، ما همه سربازیم، اگر ناراحتید، خودم در خدمت باشم! البته بنا بر تجربهای که شما دارید بهتر بود وقتی برگشتید، آن موقع قضاوت کنید. خلاصه با تلخی رفتند و عصر که برگشتند، جناب سرهنگ مستقیم پیش من آمد و گفت: از صحبتی که صبح با شما داشتم عذرخواهی میکنم، من به انتخاب شما افتخار میکنم، این که ژاندارمری چنین انسانهایی دارد به خود میبالم، ایشان استاد اخلاق هست، ایشان به من درس زندگی داد، فکر نمیکردم یک جوان این قدر از نظر روحی متعالی شود و اوج بگیرد، من او را به عنوان فرمانده خودم قبول دارم.
در نهایت این سرباز بسیجی طوری برخورد کرده بود که هرگاه برای بازرسی میخوااستند بروند تمایل داشتند او همراه شان باشد. سرباز دیگری داشتیم وقتی زمانِ خدمتش تمام شد، پایانی نرفت و به بهانه این که کارت پایان خدمتش بیاید؛ در عقیدتی سیاسی ماند! وقتی کارت پایان خدمتش آمد باز دل نمیکند که برود. به او گفتم: برو سَری به پدر و مادرت بزن و اگر خواستی به عنوان بسیجی نامه بگیر و دوباره بیا.
خلاصه با اصرار گفت پایان هفته با فلانی میروم، اما سریع برمیگردم. پایان هفته خداحافظی کرد و رفت. یک ساعت بعد خبر آوردند همین که میخواست سوار مینیبوس شود؛ کنار او گلوله خمپاره منفجر میشودود و به شهادت میرسد.
حمّامِ یک روز درمیان
یکی از مقرهای خط ژاندارمری که در اختیار پادگان آموزشی خسروآباد بود، فرماندهی داشت به نام سرگرد آریافر. ایشان فرمانده لایق و بسیار منظم و منضبط بود و به ظواهر اشخاص بسیار توجه میکرد. در بعضی از بازدیدهایی که از آن خط به عمل میآمد لازم بود سراغ ایشان بروم و مطالبی را منتقل کنم. همین که در دفتر ایشان حاضر میشدم به سربازش دستور میداد: آرایشگر را صدا بزنید و برای حاج آقا لباس بیاورید تا دوش بگیرد.
به ایشان میگفتم: نیرویی که در خط تردد دارد بهتر از این نمیتواند خود را تمیز نگه دارد.
ایشان میگفت: شما باید یک روز در میان بیایید این جا دوش بگیرید و لباسای خود را برای شستشو به لباسشویی بدهید.
ایشان به سبب همان نظم و ترتیبی که داشت، نمیگذاشت نماز جماعت پادگان ترک شود، بعضی مواقع گِله میکرد ما دو روز هست امام جماعت نداریم و از شما خبری نیست! این که میگویم یک روز در میان بیا، برای این هست که امام جماعت هم نداریم؛ برای ما روحانی بفرست.
بارها میگفت: همة روحانیون را بفرست تا این جا حمام کنند تا نماز جماعت ما هم به راه باشد.
روزی بعد از بازدید خط و کمک به سربازها در ساخت سنگر؛ با کفشهای گِلی و لباسهای خاکی و شوره زده به سراغش رفتم.
تا از پشت پنجره مرا دید فریاد زد نیا تو، همان جا بایست و سریع سربازش را خبر کرد تا به وضع من رسیدگی کند.
هر وقت میخواست از خط بازدید داشته باشد باید از قبل خبر میدادند که قرار هست جناب سرگرد بیاید، از او که میپرسیدم چرا سرزده بازدید نمیکنی؟ میگفت: اگر سرزده بروم، بی نظمیها مشخص میشود و و باید همه آنان را تنبیه کنم! خبردار شوند برایشان بهتر هست.
ایشان بعد از جنگ به درجه تیمساری ارتقاء یافت و در یک مأموریت با سقوط هواپیما در مسیر اصفهان تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
جا دارد از فرمانده هنگ ژاندارمری جناب سرهنگ خرمرودی هم یادی کنم ایشان با تمام سختیها و مشکلاتی که وجود داشت، نهایت همکاری را با عقیدتی سیاسی به عمل میآورد و در نهایت در عملیات مرصاد به شهادت رسید. بعد از ایشان سروانِ مخلص و وارستهای در گردان ساحلی بنام حقجو آمد که فرمانده گروهان و مسئول انجمن اسلامی پادگان بود و بخاطر تعهد و عملکرد شایسته، به عنوان فرمانده گردان ساحلی و پس از ترفیع درجه به سرگردی، به عنوان فرماندهی هنگ ژاندارمری منصوب شد.
از آن جایی که ایشان فرمانده لایقی بود، بعد از دفاع مقدس به ترتیب به فرمانده هنگ ژاندارمری اصفهان و فرمانده هنگ ژاندارمری قم و سپس به فرمانده انتظامی استان خوزستان و استان قزوین منصوب شد و پس از مدّتی با درجه امیری بازنشسته شد و هنوز ارتباط بسیار صمیمی ما با یکدیگر قطع نشده هست.
منبع: جامانده (تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به روایت حسن صفرزاده تهرانی)
انتهای پیام/ 161
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست