به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، «محمدرضا مشایخی» رزمنده و راوی پیشکسوت دفاع مقدس، در دلنوشتهای به توصیف ویژگیهای اخلاقی و مدیریتی، حاج «علی فضلی» فرمانده لشکر ۱۰ سید الشهدا (ع) در دوران دفاع مقدس پرداخت.
متن دلنوشته به شرح زیر هست:
بسمالله الرحمن الرحیم
ن و القلم و مایسطرون
سلام فرمانده
ظلم هست اگر در بررسی عملکرد یگان خط شکن، به فرمانده آن اشاره نکنیم. اینجا نمیخواهیم زندگینامه فرمانده لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا (ع) را بیان کنیم.
کمابیش میدانیم که متولد سال ۱۳۴۰ هست و در سال ۱۳۵۸ دیپلم گرفته و تا قبل از جنگ در خدمت سپاه و در خوزستان در قائله خلق عرب و در غرب به مبارزه با دمکراتها مشغول بوده هست.
همه میدانیم که از شروع جنگ در خرمشهر بود و تا پایان جنگ در خط، اینها را همه میدانیم. میدانیم در سال ۱۳۶۰ ازدواجکرده و حاصل این وصلت مبارک سه فرزند هست.
شنیدیم که بیش از ۱۶ بار مجروح شده (در برخی منابع ۴۰ بار ذکرشده). خودش چیزی نمیگوید. اگر بپرسیم در جنگ چه از دست دادهای؟ میگوید همهچیز را از دست دادم و فقط یکچشم برایم مانده هست، یعنی آنچه برایش مانده گویی ازدستداده هست.
در کوله بارش اگر بگردی غیر از یکچشم چیزهای دیگری نیز میابی. میگویند شجاع هست میگویند، دوستداشتنی هست، میگویند مقتدر هست، ضمن اینکه یک سرباز هست…
اینها را میگویند و تو میشنوی ولی باید دیده باشی تا باور کنی، باید دیده باشی و نفس به نفس در کنارش بوده باشی تا بفهمی سازمان رزم یعنی چه؛ تا ببینی نظم در خطوط نظامی یعنی چه تا بفهمی برنامهریزی برای یک عملیات یعنی چه و ببینی در عین اینکه یک شخصی فرماندهای مقتدر هست، چقدر درون بسیجیان جا دارد، وقتی در خط حاضر میشد، همه رزمندگان برای دستبوسی او سبقت میگرفتند، اما او با آغوش باز فقط مصافحه مینمود و اجازه دستبوسی نمیداد.
من در داستانها خوانده بودم، شنیده بودم که مردان خدا اسدالنهار و زهار الیل هستند، اما ندیده بودم، برخی از فرماندهان که اکنون نیز در رکاب ایشان هستند و در دوران دفاع مقدس در لشکر ۱۰ مشغول به خدمت بودند نیز شاهد بودند او به بسیجیان بهعنوان نیرو نگاه نمیکرد، بلکه بهعنوان امانت نگاه میکرد و جان آنها را جان خویش میپنداشت.
یادش بخیر سال ۶۶، شانزدهم تیرماه، در عملیات تکمیلی نصر ۴، بچهها در تپه دوقلو گرفتار کمین شده بودند. قرار بود یک گردان کمکی به کمک آنها برود ولی از قرار معلوم رفتن گردان تازهنفس به تأخیر افتاد و در قرارگاه تاکتیکی، تازه ساعت ۴ صبح حاجی متوجه شد که هنوز نیرو نرسیده هست، بهشدت برافروخت و فرمان داد هرچه وسیله نقلیه هست، حتی وسیله بچههای مخابرات بروند و گردان را به خط برسانند، باز آرام نگرفت، همه حاضرین قرارگاه را به خط نمود و به سمت خط مقدم روانه کرد.
هیچکس در قرارگاه نماند، راننده، پیک، مسئول مخابرات، نگهبان… همگی رفتیم تا حدود ۲۰۰ متری خط مقدم. یک سنگر دوشکا بود. آنجا توقف کردیم.
من به دلیل وظیفهای که داشتم فقط به چهره حاجی مینگریستم و در بهت و حیرت فرومانده بودم که او کیست؟ میداند که تپه دوقلو سقوط خواهد کرد، اما آخرین تلاشها را کرد تا بچهها سالم برگردند، هرچه گفتند حاجی برگرد، جواب میداد؛ من کجا برگردم درحالیکه بچهها آن جلوتر گرفتارند، جان اینها دست من امانت هست.
آری غرش او در صبحگاهان ۱۳۶۶/۴/۱۶ غرش شیری بود که فقط در داستانها نظیر آن را مییابی. بالاخره گردان موردنظر با فشار حاج علی به خط رسید. حاجی کمی آرام گرفت، اما تا خبر نهایی از خط نگرفت، برنگشت. گردان زهیر به خط رسید و بچهها از کمین نجات یافتند.
سازمان رزم در لشکر ۱۰ بسیار مهم بود. توجیه فرماندهان در همه ردهها، حتی گردانها و گرو هانها بسیار کلیدی و مهم بود. هماهنگی، مهمترین نقش در کارایی یگان را دارد و این نظم و هماهنگی در لشکر ۱۰ موج میزد.
در پایان این بخش به ایشان سلام میکنیم و میگوییم «سلام فرمانده» یعنیای فرمانده بزرگ همیشه سالم باش، چون سلامتی تو آرزوی ماست؛ و این سطور را نه به تملق و نه به علاقه مسطور ننمودم، بلکه میدانیم و میدانید که ایشان به خودشان تعلق ندارند و به همگان متعلق هست. ازاینروست که چهرهاش ماندگار شد و فرمانده کنونی سپاه بر دست و بازوی او بوسه زد و رهبر عظیمالشأن ایشان را فاتح الفتوح خواند.
دیگر فرماندهان سپاه ایشان را شهید زنده و مظهر عشق و فداکاری و عشق در آتش نامیدهاند.
پس دوباره سلام به تو فرمانده؛ سلامی خالصانه از دل بسیجیان.
محمدرضا مشایخی؛ یکی از راویان همراه سردارحاج علی فضلی در دفاع مقدس
زمستان ۱۴۰۳
انتهای پیام/ 112
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست