به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از مشهد، کتاب «دیدهبان» روایتی از زندگی سردار شهید مدافع حرم «حسنعلی شمسآبادی» است که توسط «معصومه عیوضی» به رشته تحریر درآمده است.
کتاب «دیدهبان» از مجموعه عرشیان بینشان است که توسط نشر زمزم هدایت به زیور طبع آراسته شده است.
معصومه عیوضی در بخشی از مقدمه کتاب «دیدهبان» آورده است: تو دلواپس نباش. دیدهبان خودش خوب میداند چه کار کند. میداند که چگونه مدیریت کند برنامههای زندگیاش را. دیدهبان که ظاهربین و سطحینگر نبود. خوب میداند چطور زندگی کند. همانطور که مثل بقیه آدمها دنبال گذراندن زندگی و تکرار مکررات بود، خوب میدانست تا دیر نشده چه کار کند. چطور با سرعت عجیبی دست و بالش را جمع کند و خودش را به جایی برساند که عاقبت بخیر بشود. میدانست کی برگردد. هرچه بود دیدهبان بود. از آن بالا، خوب اوضاع دنیوی و اخروی انسانها را میدید. خوب مشرف بود به پایین. چیزهایی را میدید که مردم عادی نمیدیدند.
سردار «حسنعلی شمسآبادی» در سال ۱۳۴۷ در روستای «شمسآباد» از توابع شهرستان جوین یکی از محرومترین روستاهای خراسان آن زمان دیده به جهان گشود.
در سن ۱۸ سالگی و در تابستان سال ۱۳۶۵ برای اولین بار عازم جبهههای حق علیه باطل شد و در منطقه عملیاتی «مهران» به مقابله با دشمن بعثی پرداخت. در همین اعزام بود که به شرف پاسداری مفتخر شد.
سال ۱۳۶۷ با پایان یافتن جنگ تحمیلی شهید «شمسآبادی» مأموریت او در دیدهبانی در میدانهای رزم و شهادت به پایان میرسد و به عبارتی از عرصه جهاد اصغر به عرصه جهاد اکبر قدم میگذارد. او حدود ۲۸ سال عمارگونه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سپاه امام رضا (ع)، سپاه پاسداران نیشابور، هرمزگان، اصفهان از حریم انقلاب و نظام اسلامی پاسداری کرد و برای جلوگیری از نفوذ طلحهها و زبیرهای زمان روشنگری نمود. سردار شهید «حسنعلی شمسآبادی» در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۴ به عنوان پاسدار نمونه معرفی شد.
دیدهبان دوران دفاع مقدس پس از پایان خدمت ۳۱ ساله خود در سپاه پاسداران، چهارم اسفند سال ۱۳۹۴ عازم سوریه شد و پس از ۱۳ روز دیدهبانی و هدایت دقیق گلولههای توپخانه در نبرد با تکفیریهای جبهه النصره در منطقه سوق الجیشی شهرک «العیس» واقع در حومه «حلب» در غروب روز ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ با نفوذ یکی از عوامل جبهه النصره به سنگر وی و هدف قرار دادن دیده راست او و به گلوله بستن پیکر این مجاهد فی سبیل الله زندگی دنیایی این سردار سپاه اسلام پایان یافت.
بخشی از کتاب
در سال ۱۳۹۴ همزمان با صدور حکم بازنشستگی حاجی، دوباره زمزمههای سوریه رفتنش به گوش رسید. گاهی به او میگفتم: «تو که در دوران دفاع مقدس چند سال در جبهه بودهای، دیگر سوریه نرو.» جواب میداد: «جنگ حد و مرز نمیشناسد زهراخانم!» میگفتم: «پس من و بچههایت چه؟» میگفت: «تو میتوانی نبودن مرا مدیریت کنی. فقط دعا کن عاقبت به خیر بشویم.»
من که از روز اول زندگیام با حاجی، دوری زمان جبهه و دشواریهای مأموریتش را تحمل کرده بودم، به دلیل اینکه اعزام به سوریه به راحتی قبل انجام نمیشد، حرفهایش را زیاد جدی نمیگرفتم و فکرم را مشغول نمیکردم.
حسنعلی با پاداش بازنشستگیاش کاری را برای امیر و علی در جوین به راه انداخته بود پسرهایمان سر و سامان گرفته بودند. امین با دختری که به او علاقه داشت ازدواج کرد و روزهای خوش در کنار همبودن من و فاطمه و حاجی آغاز شده بود. فکر میکردم برای همیشه به آسایش رسیدهایم. هرچه بود آن روزها دلم خوش بود که حاجی را بیشتر میبینم. خرید میکرد و بیشتر به ما میرسید. وقتی فاطمه از مدرسه برمیگشت خودش در را به رویش باز میکرد و او را در آغوش میکشید.
کتاب «دیدهبان» با شمارگان یکهزار نسخه در ۲۸۴ صفحه منتشر شده است شده است.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است