نماد سایت مجاهدت

رفتار درس‌آموز شهید خضرایی با خطای یک رزمنده

رفتار درس‌آموز شهید خضرایی با خطای یک رزمنده


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روایت مرحوم جواد شریفی‌راد، سرتیم خنثی‌سازی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران خاطره‌ای از برخورد با شهید خضرایی را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

دوره‌ی اول بمباران سال ۶۴ یک بمب خورد توی صخره‌های «پیکان‌شهر» که خانه‌های سازمانی بود. ما توی پیکان‌شهر یک چاله کنده بودیم و رفته بودیم پایین. آن شب بچه‌های کمیته خیلی اصرار داشتند که این بمبی که ما داشتیم خنثی می‌کردیم را ببینند.

من همان اول بهشان گفتم: «کسی دور و بر ما نیاید.» وسط کار بودم، یک‌دفعه یک سنگ خورد به شانه‌ام. نگاه کردم بالا، دیدم یک سایه بالای چاله است. یک فحش خیلی بدی دادم. بعد از چند دقیقه آن سایه رفت. من بمب را باز کردم و کارم تمام شد.

من را آوردند بالا. دو نفر بیرون چاله ایستاده بودند. گفتم: «مرتیکه، مگه نگفتم نیا طرف من؟» بچه‌ها گفتند: «جناب سروان خضرایی بود!» همین‌طور که داشتم می‌رفتم طرفش، توی ذهن خودم داشتم دنبال جمله‌ای می‌گشتم که این قضیه را ماستمالی کنم. رسیدیم به هم. گفتم سلام. دستم را بردم طرفش، بعد گفتم ببخشید، من پر از گل هستم. دست داد، من را بوسید. چون چیزی نگفت، گفتم این آدم میاد پادگان بدبختم می‌کنه. گفتم: «جناب سروان ببخشید ما باید سخت بگیریم که اگه بمب منفجر شد، یه نفر بیشتر از بین نره. عذر می‌خوام.» گفت: «نه. من نباید می‌اومدم پایین.» من فکر کردم بی‌تجربگی آن شب من یکجوری حل شده.

آن مرحله‌ی بمباران‌ها که تمام شد، قرار شد بهمان جایزه بدهند که به‌نوعی از ما قدردانی کنند. بسته‌هایی که روی میز به‌عنوان هدیه گذاشته بودند، همه‌اش یکجور بود. یکی از بسته‌ها بود که روی آن بسته‌ی کوچک‌تری هم بود. آن بسته آخر رسید به خودم. فکر می‌کنید توی آن کادو چی بود؟ کتاب «گناهان کبیره» شهید دستغیب. خضرایی بخش‌هایی از کتاب را که مربوط به گناه فحاشی بود با ماژیک قرمز علامت زده بود که بخوانم. من فحاشی زیاد می‌کردم. به این قضیه معروف بودم. بعدا آجودانش به من گفت: «این جایزه از جایزه‌های پادگانی نیست، این رو خضرایی خودش رفته خریده که بده بهت».

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خروج از نسخه موبایل