رفیق شهیدم

رفیق شهیدم


گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس- شهاب شعبانی‌نیا؛ دلتنگ که می‌شوم، دوست دارم بنویسم تا شاید کمی سبک شوم. حاج قاسم که رفت، نوشتم؛ از دیدارم با او نوشتم و از مهربانی و لطفش. با رفتن او معنای «غبطه خوردن» را فهمیدم. غبطه خوردم که چرا من مانند او نزیسته‌ام؛ او که شرط شهید شدن را «شهید بودن» می‌دانست.

غصه خوردم که چرا در حالی که من هم می‌توانستم با حاج قاسم‌ها همراه و همسفر باشم، گرفتار هوای نفس و کمند شیاطین بودم. آن‌هایی که مرا از نزدیک می‌شناسند، به گرفتار بودنم در بند تعلقات دنیا شهادت می‌دهند.

همیشه شهدا را دوست داشتم؛ اما همت و مردانگی شبیه شدن به آن‌ها را نداشتم. همیشه دوست داشتم رفیق شهیدی می‌داشتم تا رفاقتم با او را مایه فخر و مباهات خود قرار دهم؛ اما حالا که چند روزی است چنین رفیقی دارم، حس و حال غبطه خوردن، باز هم مرا فراگرفته است.

۱۲ سال قبل، زمانی که نخستین بار عازم راهیان نور بودم، با «مصطفی مهدوی‌نژاد» همسفر شدم؛ رفیق شهیدم. راهیان نور تنها سفری بود که با هم داشتیم و بعد از آن نیز ارتباط‌مان محدود شد به پیامک‌هایی به بهانه مناسبت‌های مختلف و هر از گاهی نیز دیداری در محلِ پایگاه و یا حوزه بسیج.

وقتی داشتیم با قطار از راهیان نور برمی‌گشتیم، یک دانش‌آموز به واگن محل استقرار ما آمد و با مصطفی کار داشت؛ اما نام او را نمی‌دانست. خواست از او نشانی به ما بدهد تا شاید راهنمایی‌اش کنیم. گفت «یه پسره که چفیه می‌اندازه». گفتیم اینجا اکثراً چفیه دارند. گفت «خوشگل هم هست». ناگهان مصطفی از درب انتهایی واگن وارد شد و آن دانش‌آموز گفت «خودشه. با ایشون کار داشتم». همه خندیدیم و در پی این موضوع، کلی سر به سر مصطفی گذاشتیم. انصافاً هم خوش‌سیما بود؛ اما بیش از سیمایش، اخلاق خوش و ادب و مهربانی‌اش به چشم می‌آمد.

مصطفی که پاسداری از انقلاب اسلامی را تکلیف خود می‌دانست، به سپاه پاسداران ملحق شد و سپس در پی وقایع سوریه، به‌عنوان مدافع حرم به مقابله با مزدوران صهیونیسم جهانی و تروریست‌های تکفیری پرداخت و در این راه به افتخار جانبازی نیز نائل آمد. سرانجام، هفته گذشته، مصطفی در حین انجام مأموریت خود در جبهه مقاومت، شهد شیرین شهادت نوشید و آسمانی شد. حالا رفیق شهیدی دارم که شهادتش داغ شهادت حاج قاسم را در من زنده کرده است.

شرط شهید شدن، شهید بودن است و مصطفی نیز اینگونه بود. تصویر مصطفی را که می‌بینم، دلتنگ می‌شوم و دلم می‌خواهد بنویسم.

شعله حسرتی در دلم زبانه می‌کشد که چرا من پای در گِل ماندم. داشتن رفیق شهید، خوب است، اما به شرط اینکه از او در زندگی خویش الگو بگیریم؛ نه اینکه فخر بفروشیم.

طی طریق در مسیر حق و حقیقت دشوار است. گرفتار دنیا و بازیچه‌های آن که باشی، پای دلت در گِل تعلقات پست دنیوی فرو می‌رود و از همراهی و همسفری با خوبان باز‌می‌مانی. مصطفی رفت و عاقبت‌بخیر شد. کاش ما هم همت و غیرتی به خرج دهیم و رهرو راه مصطفی باشیم.

انتهای پیام/ 200

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید