روایتی از عملیات شهادت طلبانه ۲۸ آذر ۱۳۶۰ در تنگه کورک/ محاصره ۵ هزار رزمنده در «مطلع‌الفجر»

روایتی از عملیات شهادت طلبانه ۲۸ آذر ۱۳۶۰ در تنگه کورک


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عملیات مطلع الفجر، دو مرحله داشت؛ در مرحله اول شرایطی پیش آمد که به نقل از شهید حاج حسین همدانی “حدود پنج هزار نفر” از رزمندگان در عمق منطقه عملیاتی به محاصره دشمن درآمدند. شرایط بغرنجی پیش آمده بود که می‌توانست به شهادت صد‌ها نفر و اسارت هزاران رزمنده منجر شود. حالا باید عده دیگری از رزمنده‌ها خود را فدا می‌کردند تا هزاران همرزم رهایی یابند. اینجا بود که مرحله دوم عملیات در ۲۸ آذرماه ۱۳۶۰ آغاز شد. عملیاتی متهورانه، ایثارگرانه و شهادت طلبانه که گویی در سطر‌های تاریخ پربار جنگ تحمیلی گم شده است.

تماس از قرارگاه سنبله

ماجرای مرحله دوم عملیات مطلع الفجر یا همان عملیات نجات رزمندگان محاصره شده، از تماسی شروع می‌شود که شهید محمد بروجردی از قرارگاه سنبله با شهید محمود شهبازی برقرار می‌کند. بروجردی آن روز‌ها دل پرآشوبی داشت. او به همراه سردار رحیم صفوی و سهپبد شهید صیاد شیرزای طراح عملیاتی موسوم به مطلع الفجر بودند که قصد داشت دشمن را از پیرامون گیلانغرب به عقب راند و این شهر را از تیر و دید مستقیم بعثی‌ها رهایی بخشد. اما برخلاف انتظارها، رزمندگانی که ۲۰ آذرماه ۱۳۶۰ در دشت گیلانغرب به عمق خطوط دشمن نفوذ کرده بودند، به محاصره افتادند. حدود پنج هزار رزمنده ارتش، سپاه، بسیج و نیرو‌های عشایری و محلی، در خطر اسارت و شهادت قرار داشتند.

سردار رضا میرزایی، فرمانده وقت محور سرپل ذهاب بود که با محمود شهبازی کار می‌کرد. میرزایی از رزمندگان حاضر در منطقه بود و بعد‌ها تحقیقات بسیاری در خصوص عملیات مطلع الفجر و تاریخ دفاعمقدس انجام داد. او می‌گوید: “برای عملیات مطلع الفجر گردان‌هایی از سپاه کرمانشاه و آذربایجان شرقی و همچنین گردان‌هایی از عشایر منطقه آماده شدند. هر کدام از این نیرو‌ها در حد یک تیپ بودند. همچنین نیرو‌هایی از سپاه گیلانغرب نیز به آن‌ها افزوده شد. چون عملیات بین ارتش و سپاه مشترک بود، تیپ ۵۸ ذوالفقار ارتش، تیپ ۳ از لشکر ۸۱ زرهی، یک گردان از ژاندارمری و یک تیم از هوانیروز ارتش به فرماندهی شهید شیرودی نیز برای این عملیات پای کار آمدند”.

عشایر، نیرو‌های اطلاعات- شناسایی

وی ادامه می‌دهد: “عملیات دو محور داشت. در محور اول دشت گیلانغرب و ارتفاعات چرمیان، شیاکوه، چغالوند و تپه گچی مد نظر بود. زمین این محور دشت بود با کمی پستی و بلندی. عشایر این محور را خوب شناسایی کرده بودند. عقبه‌ها را می‌شناختند و اطلاعات خوبی از وضعیت دشمن در اینجا به دست آمده بود. محور دوم، اما زمینی ناهموار و ارتفاعاتی صخره‌ای داشت. ارتفاعاتی که همانند دیواره‌هایی در سمت شمال دیده می‌شدند. بلندی‌هایی، چون ارتفاعات برآفتاب، تنگ کورک و تنگ حاجیان که به خاطر وجود همین بلندی‌ها، رزمندگان محور دوم کار سخت‌تری در پیش داشتند”.

به گواه تاریخ عملیات مطلع الفجر ساعت سه بامداد ۲۰ آذر ماه ۱۳۶۰ با رمز مبارک یا مهدی ادرکنی (عج) آغاز شد. در محور یکم که دشت گیلانغرب بود، رزمنده‌ها بدون اینکه دشمن از وجودشان با خبر شود، به صورت ستونی از خط مقدم بعثی‌ها عبور کرده و کیلومتر‌ها به عمق می‌روند. آن‌ها دشمن را غافلگیر کرده و می‌توانند از پشت سر به او حمله کنند. اما در محور دوم کار سخت شد.

سردار میرزایی در همین خصوص می‌گوید: “دشمن متوجه حضور رزمنده‌ها شد و اصل غافلگیری از بین رفت. منطقه هم صخره‌ای و صعب العبور بود و این موضوع باعث شد تا تحرک نیرو‌ها کندتر شود و دشمن با استفاده از تیربار‌ها و ادواتی که در اختیار داشت، یگان‌های محور دوم را متلاشی کرد. با عقب راندن نیرو‌های خودی در محور دوم، یگان‌های دشمن آمدند و از همین محور که سمت راست منطقه بود، عقبه نیرو‌های محور اول را بستند و آن‌ها را به محاطره انداختند”.

۵ هزار رزمنده محاصره شده

کمی عقب تر، در قرارگاه سنبله گیلانغرب که مرکز فرماندهی عملیات بود، اوضاع پریشانی به وجود آمد. حالا حدود پنج هزار نیروی خودی در خطر اسارت یا کشته و مجروح شدن قرار داشتند. شهید بروجردی، رحیم صفوی و صیاد شیرازی چاره کار را در این دیدند که نیرو‌هایی را برای تصرف مقطعی تنگه قاسم آباد اعزام کنند. نقشه‌شان این بود که اگر تنگه قاسم آباد تصرف شود، عقبه بخشی از دشمن که نیرو‌های ما را به محاصره انداخته بودند بسته می‌شود و آن‌ها ناچار می‌شوند از محاصره رزمندگان دست بردارند.

میرزایی بیان می‌دارد: “نیرو‌های محور یکم عملیات مطلع الفجر بامداد ۲۰ آذرماه حرکت می‌کنند و با روشنایی هوا و شکست محور دوم، دشمن تا روز ۲۱ آذرماه آن‌ها را کاملا به محاصره درمی‌آورد. سریع سه گردان از عبقه سپاه از مناطقی مثل سرپل ذهاب، گیلانغرب و نقاط دیگر جمع آوری می‌شوند تا به تنگه قاسم آباد حمله کرده و دشمن را وادار کنند تا از محاصره نیرو‌های خودی دست بردارد. اما چون دشمن هوشیار شده بود، با آتش سنگین توپخانه و تانک هر سه این گردان‌ها متلاشی می‌شوند”.

پیچک و مرادی هم شهید شدند

وی می‌افزاید: “با شکست اولین عملیات نجات، فرماندهان لحظات سختی را تجربه می‌کنند. آن روز‌ها بروجردی، رحیم صفوی و صیاد شیرازی آرام و قرار نداشتند و به دنبال راه چاره‌ای می‌گشتند. در این لحظه سردار شهید غلامعلی پیچک که مسئولیتی در عملیات نداشت به همراه سرگرد مرادی از ارتش داوطلبانه می‌آیند تا کاری انجام بدهند. آنها، چون منطقه را از قبل می‌شناختند می‌آیند تا بلکه رخنه‌ای در خطوط دشمن بیابند. اما همین که به سمت خط مقدم حرکت می‌کنند، یک خمپاره می‌آید و هر دوی آن‌ها (پیچک و مرادی) را به شهادت می‌رساند! “.

دومین عملیات نجات رزمندگان پیش از آنکه شروع شود با شهادت غلامعلی پیچک و سرگرد مرادی بدون نتیجه خاتمه می‌یابد. اینجا بود که فرماندهان دوباره نقشه منطقه را بررسی می‌کنند و اینبار تصمیم می‌گیرند نیرو‌هایی را برای تصرف تنگه کورک و بستن عقبه دشمن اعزام کنند؛ لذا بروجردی به عنوان فرمانده سپاه غرب کشور، با محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان تماس می‌گیرد تا از او بخواهد این کار مهم را انجام بدهد. آن روزها، اما شهبازی هم در شرایط روحی مناسبی قرار نداشت!

مخالفت شهبازی برای ورود به عملیات

میرزایی می‌گوید: “چند ماه قبل از عملیات مطلع الفجر، در شهریورماه ۱۳۶۰ ما یک عملیاتی داشتیم به نام شهیدان رجایی و باهنر که با خیانت یکی از اعضای نفوذی منافقین در سپاه همدان، عملیات لو رفت و ۶۲ نفر از فرماندهان و نیرو‌های کادر سپاه همدان به شهادت رسیدند. این موضوع در روحیه شهید شهبازی بسیار تاثیرگذار بود. طوری که ایشان قرارگاه فرماندهی‌اش را از همدان به سرپل ذهاب انتقال داد و سه ماه تمام در منطقه مانده بود. می‌گفت با شهادت این تعداد از نیرو‌های پاسدار، من با چه رویی به همدان برگردم! “.

وی در ادامه بیان می‌دارد: “با تماس شهید بروجردی، شهبازی با من تماس گرفت و خواست که معاونی برای خودم تعیین کنم و نزدش بروم. من در محور ارتفاعات قراویز مسئولیت داشتم. خط را به یکی از بچه‌ها سپردم و آمدم پایین پیش شهید شهبازی و شهید همدانی که آچار فرانسه سپاه استان همدان بود و همه کاری انجام می‌داد. شهبازی خواست با هم به قرارگاه سنبله برویم. رفتیم و آنجا بروجردی و صفوی و صیاد شیرازی را دیدیم که واقعا از لحاظ روحی ناراحت و بهم ریخته بودند. طرح عملیات را که به شهبازی گفتند، مخالفت کرد. گفت ما همین چند ماه پیش ۶۲ نفر از بهترین نیروهای‌مان را از دست دادیم. حالا چطور باید مجدد وارد عملیات دیگری بشویم که باز احتمال تلفات بالا در آن می‌رود؟ “.

گفت‌وگوی دو رزمنده اصفهانی!

آن طور که میرزایی می‌گوید شهید شهبازی با اصرار از ورود نیروهایش به عملیات مخالفت می‌کرد. تا اینکه “رحیم صفوی دست شهبازی را می‌گیرد و از سنگر فرماندهی ییرون می‌روند. در یک سنگر دیگر صفوی به شهبازی می‌گوید: “همشهری! نمی‌خواهی ۱۰۰ – ۱۵۰ نفر را ببری تا جان پنج هزار نفر را نجات بدهی؟ شهبازی هم می‌گوید اگر با این تعداد نیرو آن‌ها نجات پیدا می‌کنند، من حرفی ندارم”.

با موافقت محمود شهبازی، محمد بروجردی حکم رسمی اعلام ماموریت را کتبا صادر می‌کند: ” سلام علیکم- هرچه سریعتر همه نیرو‌های آن سپاه (همدان) به جز روابط عمومی و آموزش به منطقه جنگی سرپل ذهاب اعزام شوند. در این باره برادر محسن رضایی تاکید ویژه دارند. والسلام”

پیرو این دستور، تمام نیرو‌های سپاه همدان به جز روابط عمومی و آن‌هایی که سرپست نگهبانی بودند، جمع می‌شوند. میرزایی می‌گوید: “حدود سیصد نفری می‌شدیم که با هماهنگی شهید صیاد شیرازی پنج دستگاه خودروی ایفا ما را از ابوذر حرکت دادند و بعد عبور از سه راهی سراب گرد و روستا‌های افشار آباد و شیشه راه به روستای نثار دیره که نزدیک‌ترین نقطه به منطقه عملیاتی بود، رسیدیم. “

۱۴۰ نیروی استشهادی

میرازیی ادامه می‌دهد: “از بین ۳۰۰ رزمنده سه گروه حدودا ۴۵ نفری را از بین داوطلبان انتخاب کردیم. البته همه آن ۳۰۰ نفر داوطلب بودند، اما سعی کردیم نیرو‌های نخبه و ورزیده‌تر را انتخاب کنیم. تعداد مان حدودا ۱۳۵ الی ۱۴۰ نفر می‌شد. همگی با روحیه و آماده شهادت. بعد شهیدان همدانی و شهبازی برای‌مان سخنرانی کردند. شهبازی از قرآن و نهج البلاغه فرازی آورد و گفت که این عملیات راه برگشتی ندارد و استهشادی است. ما می‌رویم که فدا شویم. حتی آب و آذوقه نمی‌بریم. فقط مهمات می‌بریم. باید ارتفاعات تنگه کورک را بگیریم و چند ساعت حفظ کنیم تا با بسته شدن عقبه دشمن، نیرو‌های محاصره شده نجات پیدا کنند”.

برای هر کدام از سه گروه استشهادی ۴۵ نفره، یک فرمانده انتخاب می‌شود. یک گروه به فرماندهی امیر چلویی، گروه دیگر به فرماندهی فتح الله شیریان و گروه سوم به فرماندهی رضا میرزایی. خودش می‌گوید: “روز ۲۶ آذرماه ۱۳۶۰ من و شهید همدانی وارد منطقه عملیاتی تنگه کورک شدیم تا حدالمقدور منطقه را شناسایی کنیم. فرماندهی این محور با شهید ابراهیم هادی بود. اطلاعاتی را از ایشان گرفتیم. بعد با دوربین که به منطقه نگاه کردیم، دیدیم آنجا پر از پیکر شهدا است! نگو متعلق به رزمنده‌هایی هستند که پیش از ما وارد منطقه شده و با آتش دشمن به شهادت رسیده بودند. اما فرماندهان برای اینکه روحیه مان تضعیف نشود، این موضوع را به ما نگفته بودند. بعد‌ها فهمیدم که عمده پیکر این شهدا متعلق به گروه رزمنده‌های آذربایجانی است که به فرماندهی آقای خلیل فاتح به منطقه ورود کرده و با افتادن در میدان مین، قریب به ۵۰ نفر شهید داده بودند. با دیدن این صحنه احساس کردیم باید خودمان را گروه بعدی شهدا بدانیم! “.

روز ۲۷ آذرماه گروه رزمنده‌های همدانی وارد منطقه عملیاتی می‌شوند. آن‌ها باید چهار بامداد روز بعد، یعنی ۲۸ آذر از سه محور به سمت ارتفاعات تنگه کورک حرکت می‌کردند. اما در لحظه حرکت نیز اتفاقات پیشبینی نشده‌ای می‌افتد. میرزایی می‌گوید: ” همین که شروع کردیم گلوله خمپاره‌ای آمد و امیر چلویی فرمانده یکی از گروه‌های ۴۵ نفره را مجروح کرد. به ناچار او از چرخه عملیات خارج شد. فتح الله شیریان فرمانده گروه دوم هم به خاطر مشکلی که برایش پیش آمده بود نیامد! قرار شد هر سه گروه در یک محور با هم حرکت کنند. من هم باید همه‌شان را تا بالای بلندی هدایت می‌کردم. شهید همدانی فکر کرد شاید از لحاظ روحی نتوانم بار این مسئولیت را به دوش بکشم. پیشم آمد و گفت با هم برویم. گفتم بهتر است شما از من فاصله بگیرید. شاید یک گلوله خمپاره دیگر بیاید و هر دوی ما را زمین گیر کند. اما اگر جدا از هم باشیم به فرض مجروحیت یا شهادت یکی از ما، آن دیگری می‌تواند گروه را فرماندهی کند. ایشان که دید روحیه ام خوب است، قبول کرد و ۵۰۰ متری از من فاصله گرفت”.

محسن حاجی بابا همراه‌مان شد

وی در ادامه از روند عملیات می‌گوید: ” هنگام حرکت سردار شهید محسن حاجی بابا که بچه تهران بود و در مناطق غرب کشور بسیار فعالیت می‌کرد، داوطلبانه همراه ما آمد تا کمک حال مان باشد. خود شهید شهبازی هم می‌خواست بیاید که با اصرار زیاد او را منصرف کردیم. گفتیم اگر بیای ما عملیات نمی‌کنیم! او هم پذیرفت و پایین بلندی‌ها پیش ابراهیم همت که فرمانده آن محور بود ماند. سرگرد نیازی فرمانده گردان ۲۱۱ تانک ارتش، یک دیده بان سیار همراه ما فرستاده بود که بسیار به کارش مهارت داشت. این دیده‌بان گرای دشمن را می‌داد و بچه‌های توپخانه ارتش که نیازی هماهنگ کرده بود با گلوله باران مواضع دشمن، برای‌مان آتش تامین ایجاد کرده بودند تا در پناه آن به سمت قله پیشروی کنیم. حقیقتا اگر توپخانه برادران ارتشی نبود، گروه ما هم متلاشی می‌شد”.

این رزمنده همدانی دفاع مقدس همچنین بیان می‌دارد: “در اثنای حرکت، شهیدان همدانی و محسن حاجی بابا را پشت سرگذاشتیم و کمی که رفتیم به نقطه صعب العبوری رسیدیم. بالای سر ما، تیربار دشمن داشت یک نفس شلیک می‌کرد. تیربارچی آن قدر گرم کارش بود که متوجه نشد من و چند نفر دیگر از بچه‌ها زیر پایش رسیده‌ایم. برادر سید حسین سماواتی قد بلندی داشت. قلاب گرفتم و ایشان رفت روی دوش من و یک نارنجک به داخل سنگر تیربار انداخت. نارنجک منفجر شد و تیربار را از کار انداخت. برای اینکه خودمان را به کانال دشمن برسانیم باید روی دوش همدیگر می‌رفتیم. من رفتم بالا و پشت سرم فریدون عیوضی و بعد ناصر شریعتی آمد و بعد هم همان برادر دیده بان ارتشی و به نوبت دیگر بچه‌ها آمدند بالا. خودمان را که انداختیم داخل کانال عراقی‌ها، شروع کردیم به رگبار بستن به سمت نیروهای‌شان. چون از بغل به آن‌ها شلیک می‌کردیم نمی‌توانستند ما را بزنند. اگر رو‌به‌روی‌شان بودیم خط آتش درست می‌کردند. اما از پهلو نمی‌توانستند از برتری عددی شان استفاده کنند. وقتی با موج گلوله‌های ما رو به رو شدند یکسری از نیرو‌های دشمن خودشان را از کانال خارج کردند و به عینه دیدم که چطور از روی بلندی صعب العبور به ته دره سقوط کردند و کشته شدند. ما همین طور جلو می‌رفتیم و نیرو‌های دشمن یا در داخل کانال یا بر اثر فرار و سقوط از بلندی‌ها کشته می‌شدند. قله اول، قله دم و قله سوم را به همین ترتیب فتح کردیم. یک تیپ کامل کماندویی دشمن همان جا متلاشی شد”.

سومین قله انتهای کانال دشمن بود. همین جا رزمنده‌ها متوقف می‌شوند و قرار می‌شود با روشنایی هوا مقابل پاتک عراقی‌ها مقاومت کنند. میزایی می‌گوید: “به سومین قله که مرتفع‌تر از دو قله دیگر بود رسیدیم، عراقی‌ها به آن طرف تنگه رانده شدند. آن سو آن‌ها با تیربار دوشیکا ما را می‌زدند،، اما چون ما صرفا کلاش همراه داشتیم، گلوله‌های‌مان به آن‌ها نمی‌رسید. من بچه‌ها را از این بخش کانال که در تیررس دشمن بود عقب‌تر آوردم. اما برادر شریعتی گفت که می‌ماند تا اگر دشمن خواست مجدد از این محور جلو بیاید، ما را خبر کند. شهید همدانی هم آمد و شرایط قله سوم و در تیررس بودن دشمن را برایش گفتم. پذیرفت که تا همین جا متوقف بشویم و نیرو‌ها را جلوتر نبریم”.

وی ادامه می‌دهد: “هوا که روشن شد دیدم چه صخره‌های صعب العبوری را پیشت سرگذاشته‌ایم. اگر در روشنایی روز می‌خواستیم اینجا را بالا بیاییم می‌ترسیدیم و کار پیش نمی‌رفت! همین طور متوجه شدیم که بدون اینکه متوجه شویم از میدان مین عبور کرده‌ایم. یک نردبان هم در ۱۵ متری سمت راست ما بود که گشتی‌های دشمن از آن استفاده می‌کردند. ما حتی متوجه این نبردبان نشده بودیم وگرنه از آن استفاده می‌کردیم”.

پاتک سنگین دشمن

همان طور که پیشبینی می‌شد، در روشنایی روز پاتک سنگین دشمن شروع می‌شود. اصلا نقشه بر این بود که با تصرف تنگه کورک، نیرو‌های دشمن دست از محاصره رزمندگانی که حالا بیش از یک هفته از حصر‌شان می‌گذشت، بردارد و مشغول نیرو‌های مستقر در تنگه کورک شوند. میرزایی بیان می‌دارد: “از بالا عقبه نیرو‌های خودی و دشمن به خوبی دیده می‌شد. پاتک دشمن هم در همین لحظه شروع شد. می‌دیدیم چطور تیپ‌ها و گردان‌های شان با کلی ادوات و تانک به سمت ما می‌آیند. شهید همدانی گفت اصلا نقشه همین بود که آن‌ها را به سمت خودمان بکشانیم تا بچه‌های محاصره شده خلاص شوند. آن روز تا حوالی غروب سه پاتک سنگین را پشت سرگذاشتیم. خودمان مهمات نداشتیم، اما عراقی‌ها به اندازه چند ماه مهمات انبار کرده بودند و ما از همان‌ها علیه خودشان استفاده می‌کردیم”.

وی می‌افزاید: “محسن حاجی بابا مهارت عجیبی در استفاده نارنجک تفنگی داشت. مثل گلوله خمپاره تند و تند آن‌ها را به سمت دشمن شلیک می‌کرد. غروب آخرین پاتک دشمن را سرکوب کردیم. اما نگو آن‌ها سیصد متر پایین‌تر رفته بودند تا زیر صخره‌ها مخفی بشوند و در تاریکی هوا مجدد به ما حمله کنند. بی‌سیم‌چی ما را هم زده بودند و با شهبازی ارتباط نداشتیم. حاجی بابا و همدانی صحبتی با هم کردند و قرار شد حاجی بابا برود پیش شهبازی و کسب تکلیف کند. اما همین که رفته بود، با نیرو‌های مخفی شده عراقی رو به رو شده و توانسته بود از دست‌شان فرار کند. منتها از ما جدا افتاد و دیگر خبری از او نداشتیم. با تاریکی هوا ناگهان موج دیگر حمله دشمن شروع شد و اینبار دیگر نیرویی برای‌مان نمانده بود که بخواهیم مقاومت کنیم. از هر طرف به سمت ما تیراندازی می‌شد. ماموریت‌مان را هم انجام داده بودیم و دلیلی برای ماندن بیشتر نبود”.

ایثار ناب حاج حسین همدانی

نیرو‌ها از هر طرف محاصره شده بودند و باید منطقه را ترک می‌کردند: “همدانی گفت باید یک طرف محاصره را بشکنیم و فرار کنیم. اوضاع آن قدر بغرنج بود که هر آن امکان شهادت و مجروحیت اندک رزمنده‌های باقی مانده می‌رفت. یک جای کار روزنه‌ای پیدا شد و می‌خواستیم از همان جا خودمان را از مهلکه نجات بدهیم. اما حاج حسین دلش نمی‌آمد بچه‌های مجروح را رها کند. همین حین آقای جلیل سوری که پایش قطع شده بود از ما خواست تنهایش نگذاریم. حاج حسین رو به من گفت: میرزایی بیا سوری را روی دوشم بینداز. من گفتم حاجی! اورکت من ۱۰ متر آن طرفتر افتاده و دارم از سرما می‌لرزم، ولی زیر آتش دشمن نمی‌توانم سمتش بروم و آن را بردارم، حالا تو می‌خواهی یک نفر دیگر را کول بگیری و با این وضعیت بروی؟ اما ایشان اصرار کرد و من سوری را روی دوشش انداختم. حاج حسین چند متر می‌رفت و روی زمین می‌افتاد، بلند می‌شد و دوباره سوری را دوش می‌گرفت و می‌دوید. با یک مکافاتی توانستیم خودمان را به قرارگاه پایین بلندی‌ها برسانیم. همان جا حاج حسین از فرط خستگی روی زمین از حال رفت. اما توانست سوری را نجات بدهد. ایشان هنوز هم هست و از راوی‌های دفاع مقدس شده است”.

بعد از بازگشت به قرارگاه مشخص می‌شود که ایثار بچه‌های استشهادی نتیجه بخش بوده و نیرو‌های محاصره شده توانسته‌اند خود را از عمق دشمن به خطوط خودی برسانند. اما از ۱۴۰ نفر نیرو صرفا ۱۵ الی ۲۰ نفر باقی مانده بودند.

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید