روایتی از نماز خون‌آلود رزمنده امدادگر در میان پیکرهای مطهر شهدا

نماز بی مانند یک رزمنده وسط آتش جنگ


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «عبدالحسین قاهری» از رزمندگان لشکر ۸ نجف آباد در خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس، ماجرای مجروحیت همرزمانش در عملیات بدر را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

صبح اولین روز عملیات بدر، از قایق‌ها پیاده و وارد کانال‌ عراقی‌ها لب آب شدیم. داخل کانال مملو از جنازه‌های عراقی بود. به خاطر این که تیر مستقیم به ما نخورد، مجبور بودیم سرمان را پایین بگیریم و به صورت نیم خیز و به قول معروف «دولّا دولّا» توی کانال حرکت کنیم. 

با دوتا از بچه‌های گردان ناصر رسیدیم به یک سنگر تیربار که تیربارچی عراقی کشته شده بود و کنار تیربار افتاده بود. پشت سرش، کنار سنگر تیربار، دو شهید والامقام افتاده بودند. به دو نفر همراهم گفتم زود این دو شهید را ببرید لب هور و تحویل قایقران‌ها بدهید. رفتم جلوتر یکی از بچه‌ها مجروح شده بود و از کتفش خون بیرون می‌زد. آستینش را پاره کردم و با باند و پَد جنگی، کتفش را پانسمان کردم.

چون خون زیادی ازش رفته بود و تشنه بود می‌خواست آب بخورد، ولی مانعش شدم. ضعف داشت و توان راه رفتن نداشت. به یکی دیگر از بچه‌های برانکارد به‌دست گفتم بخوابونش روی برانکارد تا با هم ببریمش لب هور. دوباره برگشتم داخل کانال. خودم را رساندم به نیرو‌های آخر کانال. دیدم دو نفر آر.پی.جی.زن که قصد داشتند دولول عراقی را بزنند، تیر دولول خورده بود به پیشانی و سرشان پاشیده بود. با همان کمکی، دو شهید بزرگوار را به لب هور انتقال دادیم.

چون دوست نداشتم پشتم به شهید باشد، آن قسمت برانکارد که سر مطهرشان بود را بلند کردم و توی مسیر برایشان قرآن می‌خواندم و یاد آن لحظه‌ای می‌افتادم که قرار بود که خانواده‌ها بدن‌های مطهر آغشته به خون آنان را ببینند، چه حالی پیدا می‌کردند و با تجسم این خاطرات خودم نیز گریه می‌کردم.

در مسیر گاهی مواقع، کمکی من که قسمت پای شهدا را در دست داشت، دستش را بالا می‌آورد و چون قد بلندی هم داشت، به همین خاطر قسمت سر شهید پایین‌تر می‌شد و خون از گلوی شهدا بیرون می‌زد و روی زانو و پا‌های من می‌ریخت.‌ ای فدای آن قد و قامت به خون غلطیده آن‌ها. آن روز از بس که مجروح پانسمان و شهید منتقل کردم، تمام لباس‌هایم و بادگیرم با خون یکی شده بود. 

موقع ظهر از اول کانال آمدم بیرون و رفتم لب هور. دستانم را شستم و به اصطلاح آبکشی کردم و وضو گرفتم، ولی چون پوتین‌هایم را نمی‌توانستم در بیاورم، روی پوتین مسح کشیدم و حواسم نبود که پوتین‌هایم خونی شده. وضو که تمام شد، تازه فهمیدم و نمی‌دانستم چکار کنم. دوباره دست‌هایم را آبکشی کردم و با همون وضعیّت، نماز ظهر و عصر را خواندم. همینطور تا سه روز من با همین وضع، نمازهایم را می‌خواندم و اعصابم از این‌جور نماز خواندن به هم ریخته بود.

حالا بعد از گذشت چندین سال از آن زمان، دلم لک می‌زند برای خواندن دو رکعت نماز اینطوری. ان‌شاءالله قیامت، همین شهدای والامقام دستم را بگیرند و شفاعتم کنند.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید