در بخشی از کتاب «یادی از روزهای رفته»آمده است: ارتباطات ما با سرهنگ دکتر فوکس به همان جا ختم شد و به خاطر ندارم که حتی آن پنج هزار آمپول را تسلیم وزارت بهداری ما کرده باشند.
به گزارش مجاهدت از مشرق، در این ایام که خوشبختانه تعداد فوتیهای کرونا در ایران روزهاست تکرقمی شده و متأسفانه در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی، تعداد کشتهها هنوز چنددهتایی است، انسان یاد روزهایی میافتد که برخیها واکسن داخلی را به تمسخر میگرفتند و در آرزوی فایزر به سر میبردند. در ادامه بخشی از کتاب «یادی از روزهای رفته»، خاطرات حسن مشرف نفیسی (مشرفالدوله) را که باهم میخوانیم که یادآور روزهایی سختی است که بیماری تیفوس به ایران آمده بود و آمریکاییها به ما واکسن نمیدادند:
«اگر ما در تهران موفق شدیم، بدبختانه به واسطه نداشتن وسایل در شهرستانها نتوانستیم کار مهمی از پیش ببریم. یک روز در این خصوص در ضمن صحبت با وزیر دربار حسین علا اظهار تأسف کردم. او به نظرش راه حل معجزهآسایی آمد. گفت یک پزشک سرهنگ قشون آمریکا اکنون در تهران است. او را دعوت میکنیم و از او کمک میخواهیم. من چندان خوشبین به کمک این پزشک سرهنگ آمریکایی نبودم ولی چون نجات جان یک عده در کفه این ترازو بود حق نداشتم امتناع کنم. بنابراین دعوت علاء را به چای پذیرفتم و به وزارت دربار رفتم و با سرهنگ یا پزشک نامبرده آشنا شدم.
سرهنگ مزبور قیافه باز و شادی داشت و اگر حافظه من درست باشد اسمش فوکس بود. من برای سرهنگ فوکس خلاصهای از آنچه را که انجمن مبارزه با تیفوس انجام داده گفتم و نواقص کار خود را به علت نداشتن وسایل برایش تشریح و از او خواهش کردم یک سهم کوچکی از واکسن ضد تیفوس ارتش آمریکا را به ما هدیه کند.
جواب اول سرهنگ منفی بود ولی از بس من چانه زدم و اصرار کردم گفت: حاضرم به اندازه تزریق به پنج هزار نفر اشخاص به شما واکسن بدهم.
به او تذکر دادم در کشوری که بیست میلیون سکنه دارد و همه در خطر مرگ هستند تزریق پنج هزار نفر چه دردی دوا میکند؟
سرهنگ پزشک تحت تاثیر این اظهار قرار نگرفت و چون آدم بسیار پرحرفی بود شرحی شروع کرد به گفتن راجع به تمرین طرز نگهداری واکسن. او میگفت بهترین طریقه حفظ واکسن این است که در بدن انسان تزریق شود و نباید آن را در یخچال نگه داشت و برای اینکه مطلب خود را خرفهم کند دائماً بدن وزین خود را نشان میداد و میگفت در اینجا واکسن بهتر حفظ میشود.
من طاقت این همه پرحرفی را نیاوردم و گفتم برای کشوری که واکسن ندارد بحث در اطراف بهترین طریقه حفظ آن بیفایده است. ارتباطات ما با سرهنگ دکتر فوکس به همان جا ختم شد و به خاطر ندارم که حتی آن پنج هزار آمپول را تسلیم وزارت بهداری ما کرده باشند.
مطلب فراموشم شد. از این قبیل شعبدهها زیاد دیده بودم و این جلسه با دکتر فوکس برایم تازگی نداشت. اتفاقاً چندی بعد به قاهره سفر کرده بودم. یک روز در سالن مهماخانه شپردز در قاهره مجلات روی میز را ورق میزدم. یک مجله آمریکایی به دستم آمد. در آن خبری بود: تیفوس در جزیره سیسیل محشر میکند در آن موقع متفقین قوایی به آن جزیره فرستاده و قسمتی از آن را تسخیر کرده بودند. دولت آمریکا تصمیم گرفته با این مرض مبارزه کند و پزشک کلنل فوکس را مأمور کرده که سرپرستی کار را به عهده بگیرد. سرهنگ پزشک دکتر فوکس همان شخصی است که اخیرا به ایران رفت و با اپیدمی تیفوس مبارزه کرد و میلیونها سکنه ایران را از مرگ حتمی نجات داد.
وقتی این خبر را خواندم مبهوت شدم و گفتم بیچاره اهالی سیسیل. اگر کلنل پزشک فوکس همان خدماتی را که در ایران انجام داده در آنجا تکرار کند اغلب آنها به سرای جاودانی خواهند شتافت.»
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است