روایت یک خبرنگار از شهادت مظلومانه سقای نیروهای سپاه رشت

تنی که بی‌سر می‌رفت!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید محمد اسحاقی» از خبرنگاران شهید استان گیلان در روایتی به داستان شهادت یکی از دوستانش اشاره می‌کند.

فروردین ۱۳۶۱ است. سید محمد اسحاقی (از خبرنگاران شهید استان گیلان) به همراه نیرو‌های سپاه رشت برای عملیات به منطقه جنوب اعزام می‌شود. در قرارگاه فتح تقسیم شده‌اند. قرار است در تنگه رقابیه وارد عمل شوند. منطقه عملیاتی غرب کرخه گستره وسیعی دارد. هر تیپ موظف است در محور تعیین شده خود عمل کند. سید محمد از چند و چون عملیات اطلاعی ندارد. به‌عنوان نیروی رزم، آرپی‌جی را روی دوشش می‌اندازد و پیش می‌رود. فرمان داده‌اند که باید تانک‌های دشمن در منطقه رقابیه منهدم شوند.

آرپی‌جی‌زن‌های گروه حرکت می‌کنند. تانک‌ها را نشانه می‌گیرند. «ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» کار خودش را می‌کند. بیشتر گلوله‌ها به هدف می‌نشینند. منطقه را حلقه‌هایی از آتش پر می‌کند. مسیر تانک‌های پشتی، سد می‌شود. بچه‌ها کارشان را به خوبی انجام داده‌اند. باید به‌سرعت برگردند. بعثی‌ها هوشیار شده‌اند. الان است که از زمین و زمان گلوله ببارد. هوا رو به تاریکی می‌رود. اما گلوله‌باران و منور‌ها دشت را روشن کرده‌اند.

در میان موج انفجارات و هیاهو، بچه‌ها مسیر برگشت را گم کرده‌اند. سید محمد سر ستون است. سعدی پشت‌ سرش می‌آید. تیر‌های رسام از کنارشان می‌گذرد. حیران شده‌اند معلوم نیست به سمت دشمن می‌روند یا خودی‌ها. در همین اوضاع یکی از بچه‌ها آب می‌خواهد. صدا به صدا نمی‌رسد. سید محمد آب ندارد. قرار بود هنگام حرکت، ابراهیم با خودش قمقمه‌های آب را بردارد. یک آن به عقب برمی‌گردد. ابراهیم را نمی‌بیند. یک نفر سرش پریده است! اما راه می‌رود! به کمرش نگاه می‌کند. چندین قمقمه آب به کمربندش بسته شده. سعدی است. خمپاره، سرش را برده! هنوز جان دارد. سید محمد میخکوب شده است. قدرت حرکت ندارد حتی زبانش بند آمده. چند قدم جلوتر، ابراهیم سعدی روی زمین می‌افتد.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید