به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، محسن جامبزرگی از اسرای دوران دفاع مقدس که سالها در اردوگاههای رژیم بعث عراق اسیر بود خاطره شهیدی را روایت کرده است که تا آخرین لحظه مقابل دشمن سر خم نکرد.
«ابراهیم اسدی از بچه های گردان ۱۵۵ لشکر انصارالحسین (ع) همدان، هیچوقت مقابل بعثیها سرش را پایین نگرفت و برای این سربلندی خیلی کتک خورد. نامردها روزی به او صابون خورانده بودند و او دائمالاسهال شد. از شدت اسهال ضعیف و لاغر شده بود. سر به سر او می گذاشتم و به لهجه دره مرابیگی با او حرف میزدم تا بلکه کمی سرحال بیاید.
از بس کتک خورده بود، خود بعثیها از دستش خسته شده بودند، ولی او دست بردار نبود. روزی به او گفتم: ابراهیم! خدا خیرت داده، خوب این کله را بیاور پایین. چقدر میخواهی کتک بخوری؟ گفت: من سرم را پایین نمیآورم! گفتم: آخر چرا؟ آن لحظهای که می گویند، سرت را پایین بیاور. گورشان را که گم کردند، دوباره سرت را بالا ببر. گفت: مگر کار خلافی کردهام که سرم پایین باشد. جنگیدن با کفار که کار بدی نیست. برای اسلام جنگیدن مایه سرافرازی است نه سرافکندگی.
ابراهیم به هیچ وجه نتوانست حتی لحظهای با دشمن کنار بیاید. حتی اگر حرف درستی هم میزدند، نمی پذیرفت. می گفت: دشمن دشمن است، خوبی ندارد. یک بار به ما مسواک و خمیر دندان دادند. ابراهیم مسواک را نگرفت. کتکش زدند، نگرفت. هر چه بچه ها نصیحتش کردند، نگرفت. میگفتند: دندانهایت خراب میشود، بگیر. مسواک بزن، خوب است. میگفت: اگر دندانهایم کِرم بیندازد بهتر از آن است که از اینها مسواک بگیرم.
عفونت رودهای بر اثر خوردن صابون و شکنجهها و ضربههای سنگین بر سرش، او را به شدت ناتوان کرده بود. ابراهیم تا دو ماه مانده به آزادی هم زنده بود، ولی بالاخره در عراق به شهادت رسید و مدتی مفقودالاثر بود تا اینکه پیکرش را سال ۱۳۸۱ با سایر شهدای غواص آوردند.»
انتهای پیام/ 141
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است