به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اولین روز بهمن 1365، چهره درخشانی از سرداران بزرگ تاریخ دفاع مقدس و شخصیت برجسته مدیریت نظامی جنگ، که فرماندهی او، از کردستان تا ام الرصاص و از اولین عملیاتها تا والفجر 8 و کربلای 4 و کربلای 5، نموداری برجسته و الگویی الهامبخش از حقیقت این حماسه عاشقانه و رزم مخلصانه بود، به خیل شهیدان پیوست. سردار شهید «یدالله کلهر» که در بالاترین سمتها و مسئولیتهای نظامی، از آغاز حضور در عرصه رزم و جهاد، تا لحظه شهادت، نقش آفرینی کرد، از والاترین تجلیات این تربیت معنوی و سلوک عارفانه بود.
این پسر، بزرگ که شد، یا پهلوان میشود یا یک کار بزرگ میکند!
یدالله کلهر، روز 12 شهریور ۱۳۳۳ در روستای «بابا سلمان» از توابع شهریار کرج در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود. آنگونه که پدرش روایت می کند: «بچه در وسط حیاط و زیر آسمان آبی و زلال خدا پا به زمین گذاشت. پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس میشد. زمانیکه بهدنیا آمد، گوشه گوش راستش کمی بریده بود. وقتی کودک را در آغوش پدرم گذاشتم، با دیدن گوش او گفت: این پسر در آینده برای کشورش کاری میکند. یا پهلوان میشود یا شجاعت و رشادتی ستودنی از خود نشان میدهد. یدالله از کودکی بچهای ساکت، مؤدب و بسیار جدی بود. وقتی بزرگ تر شد، خواندن نماز را شروع کرد. از همان کودکی در صف آخر جماعت نماز میخواند. ما بهطور دستجمعی با برادرانم زندگی میکردیم و یدالله از همه برادرزادههایم قویتر بود؛ اما با تمام قدرت جسمی و نیرومندی، اخلاقی پهلوانی و اسلامی داشت.»
دوران کودکی و دبستان را در زادگاهش پشت سرگذاشت و به دلیل نبود امکانات در روستا، مقطع راهنمایی و دبیرستان را در شهریار گذراند. پس از آن وارد کار آزاد شد و در سال ۱۳۵۱ در کار برق و سیمکشی ساختمان وارد شد و در اصفهان در یک پروژه بزرگ برقکشی مشغول به کار شد تا اینکه در سال ۱۳۵۳ به خدمت سربازی رفت و دوره آموزش خود را در ارومیه و بقیه سربازیاش را در شاهپور تهران گذراند. پس از بازگشت از سربازی دوباره به کارهای برق و سیمکشی ساختمان مشغول شد و مدتی هم به شغل آهنگری و جوشکاری پرداخت و از این راه، امرار معاش می کرد.
فاتح پادگان «باغشاه»، جانباز روز پیروزی انقلاب
یدالله از آغاز جوانی نسبت به وضع زندگی مردم اطرافش حساس بود. شرایط سخت زندگی این مردم، او را نسبت به حقایقی بزرگتر آگاه کرده بود. او در کمک به مردم محروم منطقه و رفع مشکلاتشان تا حد توان و امکان خود، همیشه پیشقدم و داوطلب بود. از وضعیت سخت زندگی در روستا و دیدن فقر و تنگدستی مردم، پیوسته خاطری غمگین و خشمی عمیق در برابر ظلم و بیعدالتی داشت. به همین دلیل، به صف انقلابیون پیوست و فعالیتهای خود را در عرصه روشنگری و هدایت جوانان و تبیین مسیر انقلاب و خط اصیل امام شدت بخشید. او برای نخستین بار در مسجد «بابا سلمان» شعار مرگ بر شاه سر داد و مردم را به مبارزه علیه رژیم پهلوی ترغیب کرد و به همین سبب هم برای مدتی از طرف پاسگاه شهریار مورد تعقیب قرار گرفت اما از فعالیت های انقلابی دست نکشید و فعالانه در اغلب صحنههای انقلاب حضور داشت و در روزهای پیروزی انقلاب برای فعالیت بیشتر و وسیعتر، راهی تهران شد. به همین دلیل هم در تصرف پادگان «باغشاه» سابق (میدان حُر کنونی) شجاعت های بی نظیر از خود نشان داد و یک بار هم هدف اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد.
جانشین عملیاتی سپاه کرج، فرماندهی عملیاتی تکاب، فاتح سنندج
پس از پیروزی انقلاب و ضرورت دفاع در آن اوضاع نابسامان در تشکیل پایگاههای دفاعی و کمیتهها در مساجد برای پاسداری از دستاوردهای انقلاب در محل سکونت خود، نقش ویژه ای داشت و با دادن آگاهی به مردم، نسبت به رفع نیازهای آنان اقدام میکرد. در شهریور ۱۳۵۸ با تشکیل سپاه کرج به عضویت این نهاد درآمد و به خاطر شایستگیهای او به عنوان «جانشین عملیات سپاه کرج» مشغول به خدمت شد. هنگامی که مناطق غرب کشور با اقدامات و تحرکات تروریستی گروهکهای ضد انقلاب مواجه شد، او سرپرستی نخستین گروه اعزامی از سپاه کرج را بر عهده گرفت و برای آزادسازی سنندج کوشید و با وجود آن که نیروهای تحت فرماندهی او پس از پایان ماموریت به کرج بازگشتند، در منطقه باقی ماند و به «فرماندهی عملیات تکاب» منصوب شد.
از «طریق القدس» و «فتح المبین» تا «لبنان» و «بلندیهای جولان»
بمحض بازگشت کلهر به کرج، جنگ تحمیلی آغاز شد و او به جبهه جنوب عزیمت کرد. در همان روزهای اول جنگ، جبهه «فیاضیه» در آبادان را تشکیل داد و مدت ها به عنوان «فرمانده محور جبهه فیاضیه» مشغول به خدمت شد.
در عملیات «طریقالقدس» با سمت فرمانده گردان وارد عمل شد که به دلیل نبوغ و تدبیرها و خلاقیتهایی که در مقام فرماندهی از خود نشان داد، «جانشین تیپ المهدی(عج)» شد. در عملیاتهای فتحالمبین، الی بیتالمقدس و رمضان، به عنوان یکی از فرماندهان لشکر ۲۷، مسئول محور و در عملیات والفجر مقدماتی، «جانشین تیپ نبیاکرم(ص)» بود.
در سال ۱۳۶۱ یک دوره فشرده تخریب و مربیگری را در پادگان امام حسین(ع) گذراند و در اردیبهشت ۱۳۶۳ به سوریه و لبنان رفت و در جبهههای مختلف لبنان از جمله بلندیهای جولان، مستقر شد و مدتی را در کنار رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی و ضد صهیونیستی بود. پس از مدتی مجددا به جبهه عزیمت کرد و در عملیات «والفجر 8» و فتح فاو نیز مسئولیت فرماندهی داشت. در همین عملیات، بشدت مجروح شد و یک دست و یک کلیه او از کار افتاد. مصدومیت او بقدری شدید بود که حدود یکسال بستری و تحت مراقبت بود. انگار این جانبازی و جراحت، باید او را آماده می کرد برای چیزی که سالها در آرزویش بود: شهادت… و هنوز بهبود نیافته بود که راهی شد…
«حاج یدالله» ما چطور است؟!
این سخن مقام معظم رهبری بود در دیدار با جمعی که سردار شهید یدالله کلهر هم در میانشان حضور داشت.
سردار «حاج علی فضلی» فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا در سال های دفاع مقدس میگوید:
«حاج یداله کلهر درعملیات والفجر 8 دستش مجروح وعصبش قطع شد، ضمن اینکه یکی از کلیه هایش را هم از دست داد.
مقام معظم رهبری که آن روزها رئیس جمهور بودند، رو کردند به این شهید بزرگوار و گفتند :حاج یداله ما چطور است؟
حاج یداله که نمیخواست از احوالش و دردهایش کسی با خبر باشد، نگاهی به اطراف کرد و زمانی که متوجه شد بقیه حواس شان به او هست، با زیرکی تمام گفت: الحمدلله با آن کنار آمدهام!
ما تا روز شهادت، حتی یک بار هم از ایشــان نشــنیدیم که از درد دستش حرفی بزند. بعد از این پاســخ ســردار شهید کلهر، حضرت آقا هم که در ســال 60 عصب دستشــان بر اثر انفجار در مسجد ابوذر قطع شده بود، به این شــهید فرمودند: من اوضاع تو را درک میکنم زیرا از وقتی که عصب دست من قطع شد تا زمان زیادی درد دست نمیگذاشت بخوابم و هر شــب چندین بار با درد از خواب بیدار میشــدم. شــهید کلهر بعد این فرمایش مقام معظم رهبری باز بــا زیرکی تمام گفتند: آقا من هم همینطور!»
دل سوی دلدار رفت، جان بر جانانه شد…
یدالله کلهر، در عملیاتهای «کربلای 4» و «کربلای 5»، قائم مقامی و در غیاب سردار «علی فضلی» که به افتخار جانبازی نائل شده بود، فرماندهی «لشکر 10 سیدالشهداء(ع)» را با حکم فرمانده کل سپاه پاسداران، بعهده داشت. او در اولین روز بهمن 65، در حالی که برای یک گزارش عملیاتی به پشت جبهه می رفت، در منطقه شلمچه، با اصابت یک ترکش کوچک به پشت سرش، مزد مجاهدتهای مخلصانه خود را گرفت و کربلایی شد.
پیشگویی شهیدی برای شهیدی دیگر!
برادر شهید میگوید: «در عملیات «کربلای ۵» دوست و همرزم صمیمی شهید کلهر به نام «سیدحسن میررضی» به شهادت رسید، این شهادت برای شهید کلهر خیلی سنگین تمام شد. از آنجا که ارتباط بسیار نزدیک و صمیمی با هم داشتند، برادرم بیتابی میکرد و در همان منطقه عملیات داخل نفربر رفته بود و با حزن و اندوه و غم از دست دادن یار نزدیک خود گریه میکرد. رفقا و دوستان هرچه اصرار کردند او آرام نشد. تا اینکه «شهید حاج عبدالله میثمی» او را میبیند، به طرفش میرود و با او قدری صحبت میکند. شهید کلهر بلافاصله گریهاش قطع میشود و تبسم میکند. پس از اینکه شهید میثمی میرود، دوستان جویای موضوع میشوند. برادرم میگوید که ایشان در گوش من همان حرفی را گفتند که حضرت رسول اکرم(ص) به حضرت زهرا(س) گفتند و دیری نپایید که همین موضوع به واقعیت پیوست و در مرحله بعد عملیات «کربلای ۵» یعنی روز اول بهمنماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه، شهید کلهر به همرزمان شهیدش پیوست.
آن ترکش کوچک، حلقه ی اتصال او با آسمانها شد…
«روایت مقتل» را از سردار «حاج علی فضلی» فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهداء(ع) بشنویم که شهید کلهر در هنگام شهادت، جانشیناش بود: «مرحله سوم عملیات کربلای ۵ بود و ما ماموریت داشتیم که از نهر جاسم به طرف دژی که به جزیره صالحیه منتهی میشد، عملیات کنیم. دشمن فشار زیادی می آورد و گردانهای ما هم جانانه در خط میجنگیدند. شهید کلهر برای تقویت روحیه بچه ها و هدایت عملیات از ما جدا شد. من خیلی نگران حاج کلهر بودم تا اینکه دو یا سه ساعت بعد تماس گرفتند که حاج یدالله هم به سختی مجروح شده. بنده بلافاصله بعد از شنیدن خبر مجروحیت ایشان از شهید نورعلی شوشتری اجازه گرفتم و به جاده آمدم تا
وقت عبور دادن حاج یدالله از شهرک دوئیجی ایشان را ببینم. اما ظاهراً قبل از رسیدن من از آنجا عبور کرده بودند. بعد خبر رسید که ایشان را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و چون حالش وخیم بود، از آنجا به بیمارستان شهید بقایی انتقال دادند. فکر میکنم، حدود ۲۴ ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کرد، چون از بنیه فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بود. از طرفی پزشکان همه سعی و تلاش خودشان را انجام دادند، اما با همه این اوصاف ایشان بهحالت عادی برنگشت و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادتش شد.»
ای بهترین معشوق! مرا دریاب…
و اینک، فرازی از وصیتنامه شهید و شعاعی از انوار اخلاص و ایمان و عرفان او:
«خدایا! شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا به رهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم. خدایا! شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.
خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شدهام و خواسته باشم خود را از دست این سختیها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم، بلکه میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام، موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم.
میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان، حسین (علیهالسلام) گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام. ای بهتر از همه دوستها و یارها! مرا دریاب. ای معشوقم! مرا تو خوش بخوان. من انسانی گناهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمیتوانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.
گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی میافتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد. بار الها! خودت این سختیها را از دوش من بردار…»
منبع خبر