به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاعپرس، کتاب «مقاومت زینبیه» که روایتی هست از ۱۶ ماه محاصره حرم حضرت زینب (س) و شکلگیری جریان مدافعان حرم، توسط مؤسسه فرهنگی هنری ایمان جهادی (صهبا) و با همکاری و حمایت مؤسسه فرهنگی «بنیاد رسانهای بیان» نگارش و منتشر و در ۱۶ فصل تنظیم شده هست.
قرار هست جستارهایی از این کتاب با عنوان «برگرفته از کتاب «مقاومت زینبیه»» منتشر شوند.
سومین فصل این کتاب با عنوان «مقدمات بحران» منتشر شده هست و «سالم محمدی» راوی این کتاب به مرورِ چند ماه پیش از «چهارشنبه سیاه» (روز چهارشنبه (۲۸ تیر ۱۳۹۱/ ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۲) که در این روز، انفجار عظیمی در دمشق اتفاق افتاد و مسلحین علیه دولت سوریه و آرامش مردم به خیابانها ریختند.) و تظاهرات اعترضی در برخی از مناطق سوریه مانند «درعا» که به خشونت و حتی درگیریهای مسلحانه کشیده شده بود، پرداخت.
اعتراض یا ترور؟
«حالا که به برخی از زمینههای عملی و ذهنی شروع بحران رسیدهام، باید کمی در مورد یکی_دو ماه پیش از چهارشنبه سیاه (۲۸ تیر ۱۳۹۱/ ۱۸ ژوئیه ۲۰۱۲) پرسوجو کنم. دو ماهی که تظاهرات اعتراضی در برخی مناطق سوریه مانند «درعا» به خشونت و حتی درگیریهای مسلحانه کشیده شده بود و روزهای جمعه نیز تعدادی از مردم در اطراف زینبیه تظاهرات راه میانداختند، اما کمکم در پشت ظاهر آرام منطقه، آدمرباییها و حتی ترور افراد شروع شد.
برای این دوره و این موضوع سراغ «فادی برهان» میروم. روحانی شیعه سوری که سن بالایی ندارد، اما نفوذ و مقبولیتش هم در بین مردم و هم در بین بزرگان و مشایخ عشایر شیعه و سنی و هم میان مسئولین حکومتی زیاد هست.
«گفتوگو و وساطت» قدم اول در مواجهه با معترضان
همین باعث شد تا سید فادی ابتدای بحران سعی کند با گفتوگو و وساطت، سران معترضین را آرام و از خشونت و درگیری دور کند. اگرچه در این کار موفق نشد، اما حجت برای برخی روشن شد و همین ارتباطات هم بعدها برای موارد خاصی بهکار آمد.
سید فادی برهان در این مورد گفت: «بعد از آغاز تظاهرات و درگیریها در «درعا» و دیگر استانها فهمیدیم که اگر نجنبیم، بحران بزرگی را پیش روی خود خواهیم داشت.
در اولین حرکت، شخصیتهای موجه و شناختهشده قبایل مختلف منطقه «سیدة زینب (س)» را دور هم جمع کردیم تا با هم صحبت کنیم. بعد گروهی برای رفع اختلافات تشکیل دادیم. همراه با اعضای این گروه بهسمت معارضین و مخالفین رفتیم و با آنها صحبت کردیم. سعی کردیم آنها را قانع کنیم که با اینگونه برخوردها، مشکلات حلشدنی نیست و درواقع کشور نابود میشود. اشکالات و ایرادهایی در کشور وجود دارد، اما این نوع اعتراضات نمیتواند راه مناسبی برای حل مسائل باشد. این مشکلات با صحبت حل میشود.
به آنها گفتم من مخالف هیچ حرکت اصلاحی و انقلابیای نیستم، اما مخالف هر حرکتی هستم که کشور را نابود کند. اگر درخواست معقولی دارید، ما هم کمک میکنیم که به مسئولان برسانید.
معلوم شد اعتراضات ربط چندانی به خواستهها و انتقادات مردم عادی ندارد
حتی از آقای «بشار اسد» رئیسجمهور سوریه وقت گرفتیم و برخی از تظاهراتکنندگان را نزد شخص رئیسجمهور بردیم تا حرفهایشان را بزنند. ما سعی کردیم برای آرام شدن شرایط چیزی کم نگذاریم، اما کمکم مشخص شد که این اعتراضات ربط چندانی به خواستهها و انتقادات مردم عادی ندارد و از جاهای دیگر هدایت میشود.
آنچه از آن میترسیدیم، خیلی زود شروع شد و آن، هرجومرج و ملتهب شدن وضعیت منطقه بود. در این وضعیت خلافکارها و انسانهای شرور بهترین سوءاستفاده را میکنند و به نام انقلاب و اعتراض، هر خلاف و جنایتی انجام میدهند! همین بود که ابتدا آدمرباییها شروع شد؛ بهخصوص از خانوادههای شاخص و نسبتاً متموّل؛ رسماً افراد را برای پول میدزدیدند!»
از غفلت مردم سوءاستفاده شد
ابوماهر الخطیب در این مورد گفت: «متأسفانه عدهای دروغگو و منافق از شرایط سوءاستفاده کردند و تاجر خون مردم شدند. از بین این آدمرباها، آنهایی را که میشناختیم، با خودشان یا با بستگانشان تماس گرفتیم و سعی کردیم مشکلات را با گفتوگو و تعامل حل کنیم.
در این راه من از نرمی زبان برای مجاب کردن آنها استفاده میکردم و با لحنی برادرانه به آنها میگفتم که آمریکا این قضایا را بهراه انداخته که ما را به جان یکدیگر بیاندازد. برخی از آنها واقعاً انسانهای سادهای بودند؛ درواقع از غفلت آنها سوءاستفاده شده بود. به آنها با محبت و برادری اعلام کردم که من مشکل شما را متوجه میشوم، ولی از این خونریزیها و آدمرباییها هیچکس به غیر از سعودی و آمریکا استفاده نخواهد کرد.
این صحبتها واقعاً تأثیرگذار بود و من اثر آن را در رفتار و برخورد برخی از آنها مشاهده میکردم، اما هرچه جلوتر رفتیم، مسئله پیچیدهتر شد. مثلاً کار به جایی رسید که حین مذاکره توافق میکردیم با پرداخت مبلغی شخص ربودهشده آزاد شود، اما بعد از دریافت مبلغ آن شخص را به قتل میرساندند. هیچکس هم نمیتوانست کاری انجام بدهد…»
قتل انسانهای بیگناه و بهخصوص روحانیون شیعه، نقشه مشخص مخالفین در عبور از مرحله تظاهراتها و حتی اعتراضات تندِ ضدِّ نظام سوریه به اختلافات و درگیریهای خونین مذهبی بود.
راهی جز دفاع مسلحانه برایمان باقی نماند
سید فادی برهان در این مورد گفت: «اولین گروهی که در زینبیه تظاهرات ضدِّ دولتی راه انداخت، قبیله «نُمِیرات» بود. بزرگان منطقه زینبیه سعی کردند با این قبیله گفتوگو کنند، اما آنها در مقابلِ این حسن نیت از پشت به ما خنجر زدند.
آنها به ریاست «خالد شاهین» (یکی از سردستههای مسلحین) گروههای سرّی دونفرهای تشکیل دادند تا افرادی را که مدّنظر داشتند، ترور کنند. اولین شلیک آنها به «سید ناصر علوی» شیعه بود که درجا شهید شد. بعد به جان «سعید العائدی» سُنّی سوءقصد کردند و ۱۹ روز بعد از شهادت «سید ناصر» مرا با چهار گلوله مورد هدف قرار دادند.
متأسفانه اینها زمانی اتفاق افتاد که معارضین مسلّح شده و دست به اسلحه برده بودند. ما دوست داشتیم کلام معارضان را بشنویم، ولی وقتی دست به سلاح بردند، دیگر جای گفتوگو نبود و فهمیدیم که آرامآرام باید مسلّح بشویم و از حریم زینبیه و مردم دفاع کنیم.
این نکته بسیار مهمی هست که قبل از مسلّح شدن ما، آنها دست به اسلحه بردند و در حالی که دستخالی بودیم، ما را میکشتند یا مجروح میکردند.»
شهید «سید ناصر علوی» یک روحانی اهل افغانستان بود. حانواده آنها هم مثل ما از منطقه «بامیان» افغانستان هستند و ما از قدیم با آنها ارتباط داشتیم. برای صحبت در مورد ترور شهید «سید ناصر» نزد «سید مجتبی» برادر کوچک شهید میروم. سید مجتبی به گرمی مرا بغل میکند و بهجای تعارف کردن برای ورود به خانه، پیشنهاد میدهد که به محل شهادت برادرش در محله «غُربة» برویم و همانجا صحبت کنیم.
شهید «سید ناصر علوی» شهید شد؛ در حالی که سوری نبود!
«سال ۲۰۱۰ م/ ۱۳۸۹ ش، وقتی اعتراضات در تونس شروع شد، برادرم موضوع را جدی گرفت. شبکههای مختلف ماهواره را دنبال میکرد، خبرها را با هم تقاطع میداد، تحلیل میکرد و حدس میزد که احتمالاً در آینده نزدیک چه اتفاقاتی خواهد افتاد. یک روز گفت: کشور بعدی ما هستیم و بعد از ما هم سراغ یمن خواهند رفت!
برادرم از همان موقع فعالیتهایش را بیشتر کرد و دیگر شب و روز نداشت. او بعد از پدرم، امامجماعت حوزه علمیه زینبیه بود و همانجا هم تدریس میکرد، اما غیر از نماز و منبر و درس، توانش را روی کار خیر و کمک به نیازمندان گذاشته بود؛ از خیرین کمک میگرفت و بدون در نظر گرفتن دین و مذهب مردم به فقرا و ایتام کمک میکرد.
سال ۲۰۱۲ (فروردین ۱۳۹۱) من نجف بودم. از سوریه به من زنگ زدند. کسی که پشت خط بود، دائم گریه میکرد و معلوم نبود چه میگوید. ترسیدم. بعد از چند ساعت، شیخ حسن صدوق که همیشه همراه سید ناصر بود، تماس گرفت و گفت: سید ناصر شهید شد!…
ظاهراً اخوی برای ادای نماز جماعت مغرب و عشاء از منزل خارج شده بود که با تیراندازی افراد مسلّح مواجه میشود و تیر به سر و سینهاش میخورد…
با شهادت «سید ناصر» آبرویی برای مخالفان نماند؛ چون همه میدانستند که سید ناصر در فعالیتها و خدماتش سُنّی، شیعه، مسیحی و … نمیشناخت. سید ناصر شهید شد؛ در حالی که سوری نبود…»… »
انتهای پیام/ 118