شبی که «مادر عروس ایران» ۲۰۰ دخترش را به خانه بخت فرستاد/ از پشت تلفن گفت: دختر من میشی؟!+فیلم

مجله فارس پلاس ۱۷:۳۱ – ۱۳۹۸/۱۱/۲۹ http://fna.ir/df0khl ۰ شبی که «مادر عروس ایران» ۲۰۰ دخترش را به خانه بخت فرستاد/ از پشت تلفن گفت: دختر من میشی؟!+فیلم

یک شماره ناشناس روی گوشی‌ام افتاد.خانمی از آن طرف خط گفت: جهیزیه‌ات جور شده؟ گفتم: نه.مراسم عروسی‌مون هم عقب افتاده. گفت: «اگه من جهیزیه‌ات رو فراهم کنم و برات عروسی هم بگیرم، دختر من میشی؟!» گفتم: آخه شما کی هستید؟گفت: «من، مادر عروس ایران هستم.»

مجله فارس پلاس؛ مریم شریفی: برای طی کردن فاصله زمین تا آسمان فقط به ۲ سال و نیم زمان نیاز داشت. حالا اگر از احوالاتش بپرسی، برایت می‌گوید که دارد در میان ابرها سیر می‌کند. پشت سر گذاشتن یک شکست عشقی غمبار،‌ گذر از کابوس خودکشی و رسیدن به قله شادی و رضایت، برای «سیما علیپور» با یک معجزه رنگ واقعیت گرفت. سروشی انگار در گوش دلش نجوا کرد و او هم این پیام را بی‌پاسخ نگذاشت. حالا دو سال و نیم از آن شبی که به خودش قول داد که معجزه زندگی نوعروسان ناامید باشد، می‌گذرد و او حالا با پوشاندن لباس عروس بر تن ۵۲۵ دختر خسته از همه‌جا، شده «مادر عروس ایران».

در ایام ولادت مهربان‌ترین مادر همه دوران‌ها، بالاخره روز موعود برای «مادر عروس ایران» از راه رسید و قول بزرگی که او به خودش داده‌بود،‌ در باشکوه‌ترین شکلش تحقق پیدا کرد. برگزاری جشن بزرگ ازدواج ۲۰۰ زوج، برای «سیما علیپور» ۲۵ ساله، جوان‌ترین خیّر برگزارکننده مراسم ازدواج و ملقب به «مادر عروس» ایران، اما نه پایان راه که آغاز یک مسیر روشن بی‌انتها بود.‌

فائزه ضمیری و همسرش

از پشت تلفن گفت: دختر من میشی…؟

«هنوز هم باورم نمیشه.» این اولین جمله «فائزه ضمیری»، عروس خانم ۲۵ ساله امشب است. در جایگاه عروس و دامادها سراغش می‌روم؛ اما ترجیح می‌دهد در یک محل خلوت صحبت کنیم. اینطور است که ویلچرش را با زحمت در مسیر باریک و شیب‌دار تالار وزارت کشور حرکت می‌دهد تا در فضای آرام انتهای تالار گفت‌وگویمان را شروع کنیم. روبه‌رویش که می‌نشینم، با لبخند می‌گوید: «کمتر کسی حاضر است چنین کاری برای دیگری انجام دهد. خیلی‌ ها وقتی با مشکلات افرادی مثل ما برخورد می‌کنند؛ به‌سادگی از کنارش می‌گذرند اما خانم علیپور اینطور نبود. او واقعاً مادر همه ما شده…»

مشتاقم از نحوه آشنایی‌اش با مادر عروس ایران بدانم و او نپرسیده، دستم را می‌گیرد و می‌برد به آن روز فراموش‌نشدنی: «یک روز شماره ناشناسی روی گوشی‌ام افتاد. آن طرف خط، خانم غریبه‌ای بود که انگار مرا می‌شناخت. گفت: "خانم ضمیری! شما نامزد هستید، درسته؟" گفتم: بله. پرسید: "جهیزیه‌ات جور شده؟" گفتم: نه متاسفانه. به همین خاطر هم نمی‌تونیم مراسم عروسی رو برگزار کنیم… نگذاشت جمله‌ام تمام شود و گفت: "اگه من جهیزیه‌ات رو فراهم کنم، سالن زیبایی رو هماهنگ کنم و برات عروسی هم بگیرم، دختر من میشی…؟!" با تعجب گفتم: نمی‌دونم چی بگم؟! آخه شما کی هستید؟ گفت: "من، مادر عروس ایران هستم." این را که گفت، دیگر نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. او از آن طرف می‌گفت: "چرا گریه می‌کنی؟" و من از این طرف می‌گفتم: باورم نمیشه. چطور میشه یک نفر، ندیده و نشناخته، بدون اینکه بپرسه من بچه کی و اهل کجا هستم، پدر و مادرم چه کاره‌اند و بدون اینکه ضامنی از من بخواد، فقط به‌خاطر اینکه معلول هستم و درخواست کمک‌هزینه جهیزیه کرده‌بودم، بیاد و بخواد اینجوری به من کمک کنه؟ نزدیک‌ترین افراد به انسان هم چنین کاری نمی‌کنند. خلاصه، کار من این شده‌بود که تا ۳، ۴ روز، مدام به خانم علیپور زنگ می‌زدم و می‌گفتم: تو رو خدا، واقعاً راست می‌گید؟ با خودم می‌گفتم این بار دیگه از دستم عصبانی میشه، اما خانم علیپور هر بار با صبوری و روی خوش، با من صحبت می‌کرد، در جواب گریه‌های من، شوخی می‌کرد و مرا می‌خنداند و توضیح می‌داد: "شما رو بهزیستی به ما معرفی کرده و گفته در تأمین جهیزیه به مشکل برخورده‌ای و…"

به این هم اکتفا نکردم. برای اطمینان در اینترنت جست‌وجو کردم و دیدم آره، واقعاً مادر عروس ایران، که دست نوعروسان با شرایط خاص را می‌گیرد، وجود خارجی دارد. دست خودم نبود. با خودم می‌گفتم شاید به‌اصطلاح، سر کاری باشد. عکس‌العمل مادرم هم همین بود. گفت: "ولش کن. شوخی کرده!" همسرم هم گفت: "بهش فکر نکن. ان‌شاءالله خودمون جورش می‌کنیم…" حدود یک سال بود عقد بودیم و هیچ کاری از دستمان برنیامده‌بود. هرچه می‌گذشت، سخت‌تر هم می‌شد و کسی هم نبود کمکمان کند. ما حتی وام ازدواج هم نمی‌توانستیم بگیریم چون هیچ ضامنی نداشتیم. خلاصه یک‌بار که به خانم علیپور گفتم: احساس می‌کنم یک نفر داره با من شوخی می‌کنه و سر به سرم میذاره، گفت: "می‌خوای یک روز بیای حضوری همدیگر رو ببینیم؟"…»

یکی از عروس های مراسم

ما همین دنیا با یک فرشته ملاقات کردیم

«اولین باری که خانم علیپور را دیدم، فراموش نمی‌کنم. از دیدن یک دختر جوان هم‌سن‌وسال خودم، هاج و واج مانده‌بودم و با خودم می‌گفتم: آخه چه جوری یک دختر ۲۵ ساله می‌تونه مادر عروس ایران باشه؟! چه جوری می‌تونه برای ۲۰۰ دختر، مادری کنه و براشون جهیزیه تهیه کنه و عروسی بگیره؟!…»

محو صحبت‌های فائزه شده‌ام که یک آقای جوان دسته‌گل به‌دست از دور به ما نزدیک می‌شود. آقا داماد است که بیرون سالن بوده و حالا که برگشته، پرسان‌پرسان عروس خانم را پیدا کرده. اما فائزه ترجیح می‌دهد، تنهایی با من صحبت کند. وقتی این خواهش را مطرح می‌کند، آقا داماد با شیطنت به دسته‌گل اشاره می‌کند و با لحن بامزه‌ای می‌گوید: «باشه، عیبی نداره. منم اینو می‌دم به یکی دیگه.» و با لبخند دور می‌شود. فائزه هم در جوابش با خنده می‌گوید: «به مامانم – خانم علیپور – میگم بیاد ها…»

اسم خانم علیپور که می‌آید، فائزه دوباره یاد آن اولین دیدار می‌افتد و ادامه می‌دهد: «احساسم به او، نه حس یک دختر به مادرش و نه حس یک دوست به دوستش نبود. احساس می‌کردم، دارم با یک فرشته ملاقات می‌کنم. واقعاً حس می‌کردم خانم علیپور، یک فرشته است که از آسمان به زمین آمده تا کاری برای جوانانی مثل ما انجام دهد که از نظر خودمان، غیرممکن بود. هنوز هم بعد از چند بار دیدار با خانم علیپور همین حس را دارم. خیلی حرف است. یک انسان بدون چشم‌داشت وارد چنین کار پرزحمتی بشود و نه‌تنها هیچ چیز در عوضش نخواهد، بلکه حتی از جیب خودش هم هزینه کند؛ فقط برای اینکه جوانانی مثل من به آرزویمان برسیم. خیلی برایم عجیب بود که می‌دیدم او به خاطر ما چند شب است نخوابیده، به خاطر ما عصبانی می‌شود، ناراحت می‌شود، حتی با همکارانش تندی می‌کند. کافی بود ببیند کسی با ما با لحن بدی حرف می‌زند. با او برخورد می‌کرد و می‌گفت: «باید با لحن درست با او صحبت کنید. این، عروس منه‌ها. این، دختر منه‌ها… فراموش نکنید شما اینجایید که کارهای دخترهای منو انجام بدید." همه اینها باعث شد با همه وجود قبول کنم که همه حرف‌ها و رفتارهای خانم علیپور، واقعی است.»

باور کردم معجزه وجود دارد

فائزه و همه ۱۹۹ عروس دیگر مراسم امشب، به محض اینکه جهیزیه‌های اهدایی را تحویل بگیرند، ظرف چند روز بعدش زندگی مشترک‌شان را آغاز خواهند کرد. یعنی لحظه‌شماری می‌کنند آن روز برسد: «این جهیزیه، خیلی برای من باارزش است؛ هرچه که باشد. مطمئن باشید نخواهم گفت، چرا این چیزش کم است و چرا آن چیز را ندارد؟ این لطف بسیار بزرگی در حق ماست. من از تمام کسانی که برای تهیه این جهیزیه زحمت کشیدند، تشکر می‌کنم. ۲۰۰ عروس مثل من، امروز و فردا می‌رویم سر خانه و زندگی خودمان، درحالی‌که اگر این لطف نبود، شاید تا ۵ سال دیگر هم نمی‌توانستیم زندگی مشترکمان را شروع کنیم. به همین خاطر، کار خانم علیپور و دوستانش خیلی باارزش است.»

عروس خانم تمام تلاشش را می‌کند تا پیام قدرشناسی‌اش را به مادر عروس ایران و همکارانش برساند: «باور کنید تا قبل از اینکه خانم علیپور از این جهیزیه بگوید، هر شب کابوس می‌دیدم. خب، شرایط اقتصادی ما خوب نبود. پدرم در کنارم نبود و از مادرم هم به‌تنهایی کاری ساخته‌نبود. در این شرایط، چنین کمک بزرگی به ما شد. شاید باور نکنید اما از آشنایی ما با خانم علیپور و گروهشان کمتر از یک ماه می‌گذرد و حالا به لطف خدا و با کمک آنها می‌توانیم زندگی‌مان را شروع کنیم. من اینجا عروس و دامادهایی را می‌بینم که هر دو معلول هستند و شرایط به‌مراتب سخت‌تری نسبت به ما دارند. آن‌ها را نگاه می‌کنم و با خودم می‌گویم: خدایا می‌بینی؟ آدم‌هایی که تشکیل زندگی مشترک به نظرشان از محالات بوده، حالا در یک شب همگی می‌روند سر خانه و زندگی‌شان. می‌گویند معجزه وجود ندارد ؛اما خانم علیپور کاری کرد که ما به وجود معجزه ایمان بیاوریم.»

من می‌خواهم جهیزیه را برگردانم!

حالا دیگر نوبت آقا داماد است که بیاید و برایمان از اتفاق باورنکردنی زندگی‌شان بگوید. «عباس آزادفلاح» لبخندبرلب می‌گوید: «واقعیتش را بخواهید، من هنوز هم باور نکرده‌ام. چون ما خیلی جاها برای دریافت کمک برای جهیزیه رفتیم. خیلی‌ها به ما قول ۱۰۰ درصدی دادند و گفتند: برید، خیالتون راحت. اما موقع عمل که رسید، جا زدند. به همین دلیل آن روزی که فائزه گفت: یک خانم به نام خانم علیپور تماس گرفته و میگه جهیزیه و مراسم عروسی ما را تقبل می‌کنه، گفتم: ولش کن. اینم مثل همون‌هاست. اما وقتی دیدم خانم علیپور پیگیر است و حتی از ما خواست حضوری به دفترشان برویم، کم‌کم باورم شد. گروه مادر عروس ایران، یک گروه خیلی صمیمی، مهربان و خوش‌اخلاق هستند که در هیچ‌کدام از آن اداره‌هایی که برای رسیدگی به کار جوانانی مثل ما ایجاد شده‌اند، مشابه آنها را ندیدم.»

آقا داماد در ادامه از یک آرزو می‌گوید که اصلاً هم محال نیست: «اینقدر کار گروه مادر عروس ایران بزرگ است که من هم آرزو کردم روزی توانایی مالی داشته‌باشم و بتوانم مثل آنها در زمینه کمک به ازدواج جوانان فعالیت کنم. حتی باور کنید اگر خدا بخواهد و ظرف چند ماه آینده وضع مالی‌ام خوب شود، به خانم علیپور زنگ می‌زنم و می‌گویم می‌خواهم جهیزیه را برگردانم تا آن را به زوج نیازمند دیگری بدهند چون دیگر می‌توانم خودم آن را تهیه کنم.»

فائزه هم در تأیید صحبت همسرش می‌گوید: «واقعاً دوست دارم به خانم علیپور بگویم از فردا که این مراسم تمام می‌شود، هم خودم و هم همسرم حاضریم در هر برنامه‌ای که گروه مادر عروس ایران برگزار می‌کند، به‌عنوان نیروهای داوطب حضور داشته‌باشیم و هر کمکی از دستمان برمی‌آید، برای عروس و دامادهایی مثل خودمان انجام دهیم.»

خانواده قره خانلو

وقتی پدر عروس، به احترام مادر عروس ایران می‌ایستد

راستش را بخواهید، امشب، شب پدر عروس است. مادر عروس ایران و دوستانش، شاید خودشان هم ندانند چه بار بزرگی را از دوش پدران برداشته‌اند، مردان آبرومندی که تا همین امروز، هر شب با دغدغه فراهم کردن جهیزیه دختران‌شان سر بر بالین می‌گذاشتند و خیلی از شب‌ها را با همین فکر و خیال‌ها بدون لحظه‌ای پلک بر هم گذاشتن، به صبح می‌رساندند. حالا اما در دل و ذهن این پدران، نگرانی‌ها رفته و جایش را به آرامش و لبخند داده. دارم چهره‌های خندان پدران داخل سالن را برانداز می‌کنم که صدای شاد یک پدر، وقتی که از یکی از اعضای گروه تشریفات سالن می‌پرسد: "ببخشید! خانم علیپور، کدوم‌یک از خانم‌های محترم داخل سالن هستند؟ من چند دقیقه می‌خوام باهاشون صحبت کنم…"، توجهم را جلب می‌کند. به طرف صدا برمی‌گردم و می‌پرسم: چرا مشتاق دیدار مادر عروس ایران هستید؟ بلافاصله در جواب می‌گوید: «همین که ایشان جرات کرده در این وضعیت اقتصادی بحرانی، چنین لطف بزرگی به جامعه معلولان کند و با تقبل جهیزیه و مراسم عروسی، دل آنها و خانواده‌هایشان را شاد کند، خیلی باارزش است. از من بپرسید، میگویم خانم علیپور با این کار، یک‌راست می‌رود بهشت… به‌عنوان پدری که دخترش به‌واسطه این خانم به آرزویش رسیده، می‌خواهم ایشان را ببینم و بگویم با همه وجود قدردان لطف و محبتش و دعاگویش هستم.»

«علیرضا قره‌خانلو»، خودش عضو جامعه معلولان است و حالا به‌واسطه لطفی که گروه مادر عروس ایران به معلولان داشته، پیش خانواده و به‌ویژه دخترش حسابی سربلند شده. او با همان شادابی و هیجان ادامه می‌دهد: «مدت‌ها بود، دخترم نامزد کرده‌بود؛ اما من در جمع‌وجور کردن جهیزیه‌اش مانده‌بودم و این موضوع، شده‌بود دغدغه مهم زندگی‌ام. من،‌ یک کارمند هستم با ماهی ۲ میلیون تومان حقوق. به همین دلیل از بهزیستی درخواست کمک‌هزینه جهیزیه کرده‌بودم. وقتی گفتند در حد یک میلیون تومان می‌توانند کمک کنند، گرچه دلسردکننده بود؛ اما گفتم همین هم خوب است و یک گوشه کار را می‌گیرد. در چنین شرایطی، وقتی به من خبر دادند گروه مادر عروس ایران آمده و می‌خواهد این بار بزرگ را از روی دوش معلولان بردارد و یک جهیزیه کامل به آنها می‌دهد، انگار دنیا را به من دادند. بهتر از این نمی‌شد. خدا را شکر می‌کنم. دعای قلبی من و حتماً لطف خدا پشت سر خانم علیپور خواهد بود. باور کنید در این مدت، هر شب سر سجده‌های نمازم اشک می‌ریزم و خدا را شکر می‌کنم که هنوز این انسان‌های خوب و خیّر روی زمین و در میان ما هستند.»

از مادر عروس خانم که می‌خواهم احساسش را بگوید، مختصر و مفید می‌گوید: «فقط می‌توانم از خانم علیپور تشکر کنم و روی ماهشان را ببوسم.» به شوخی می‌پرسم: ناراحت نمی‌شوید خانم علیپور هم بگوید مادر عروس است؟ خانم قره‌خانلو با لبخند می‌گوید: «نه. اصلاً. نه‌تنها ناراحت نمی‌شوم، بلکه افتخار می‌کنم چنین مادری بالای سر دخترم باشد.»

زهره پایدار و همسرش

خدا را شکر نامزدی‌مان بیشتر از ۵ سال طول نمی‌کشد!

با یک نگاه گذرا به جایگاه ویژه، مشخص می‌شود عروس و دامادهای عضو انجمن کوتاه‌قامتان هم سهم ویژه‌ای در مراسم امشب دارند. یکی از این زوج‌های خوش‌رو را نشان می‌کنم و جلو می‌روم. همان اولین سئوال و جواب کافی است تا معلوم شود، طرح مادر عروس ایران چه گره‌گشایی از زندگی «زهره پایدار» و «کاظم خراسانی» کرده. عروس خانم می‌گوید: «۵ سال است عقد کرده‌ایم.» و آقا داماد وقتی تعجب مرا می‌بیند، می‌گوید: «خودتان دارید شرایط جامعه را می‌بینید دیگر. سخت می‌گیرند برای جوانان. هزینه‌ها بالاست و همه نمی‌توانند از پس آن بربیایند.» اما بالاخره کسانی پیدا شدند که این جوانان پرانگیزه را هم ببینند و برایشان آستین بالا بزنند. زهره می‌گوید: «به‌واسطه ارتباط انجمن کوتاه‌قامتان با گروه مادر عروس ایران، ما و تعدادی دیگر از زوج‌های کوتاه‌قامت به این گروه معرفی شدیم. وقتی با من تماس گرفتند و گفتند: از طرف گروه مادر عروس ایران قرار است، مراسم عروسی برای تعداد زیادی از زوج‌ها برگزار شود و علاوه‌براین، کل جهیزیه نوعروسان هم به آنها اهدا می‌شود، اصلاً باور نکردم؛ اما وقتی از انجمن پیگیری کردم و سایت مادر عروس ایران را هم در اینترنت پیدا کردم و مصاحبه‌های خانم علیپور را خواندم، دیدم واقعیت دارد. خیلی خوشحال شدیم و استقبال کردیم. چه چیزی از این بهتر؟»

عروس خانم مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «این ۵ سال خیلی سخت گذشت؛ هم برای خودمان و هم برای خانواده‌هایمان. طولانی‌شدن دوران نامزدی، برای هیچ‌کس خوشایند نیست و این بلاتکلیفی، واقعاً آزاردهنده است. آنقدر در این سال‌ها سختی کشیدیم که دوست نداریم، هیچ زوجی در شرایط ما قرار بگیرند. به همین خاطر، اگر یک روزی دستمان باز شود، حتماً همین لطف و کمکی که مادر عروس ایران و دوستانش برای رفع مشکل ما انجام داده‌اند را برای عروس و دامادهای دیگر انجام می‌دهیم.»

زهرا حسینی و همسرش

باورم نمی‌شود سال تحویل امسال در خانه خودمان هستیم

تنها نشسته و حواسش مدام به در ورودی تالار است. سئوال ندارد؛‌ معلوم است که برای آمدن آقا داماد لحظه‌شماری می‌کند. کنارش می‌نشینم و می‌گویم: ان‌شاءالله بعد از چند وقت نامزدی قرار است زندگی مشترکتان را شروع کنید؟ «زهرا حسینی» لبخندبرلب می‌گوید: «حدود ۲ سال.» آشنایی زهرا خانم با مادر عروس ایران، از آن ماجراهای جذاب است: «من هیچ شناختی نسبت به این گروه نداشتم. یکی از دوستانم، واسطه این اتفاق شد. جالب است که او هم با واسطه از فعالیت‌های مادر عروس ایران خبر داشت. ازآنجاکه یکی از دوستانش در یکی از سالن‌های زیبایی که داوطلبانه با گروه مادر عروس ایران همکاری می‌کنند، مشغول بود، متوجه شده‌بود، قرار است یک مراسم ازدواج ۲۰۰ نفری به همت این گروه برگزار شود. او که از مشکلات ما و عقب‌افتادن ازدواجمان به خاطر مسائل مالی اطلاع داشت، یک روز گفت: "چنین مراسمی هست. گویا خودشون هم جهیزیه عروس‌ها رو تقبل می‌کنند. دوست داری در این مراسم شرکت کنی؟" با اینکه باورم نشد، گفتم: چرا که نه؟ حتماً دلم می‌خواد… و همین‌قدر اتفاقی،‌ یکی از عروس‌های امشب شدم. دروغ چرا؟ هنوز هم کامل باور نکرده‌ام!‌ و برایم مثل یک خواب است. حال همه خانواده،‌ شبیه من بود. تا دیروز که کارت دعوت مراسم را به آنها دادم، باورشان نشده‌بود.»

می‌گویم ان‌شاءالله عید ۹۹ را در خانه خودتان جشن خواهید گرفت. سال تحویل امسال،‌ چنین چیزی را تصور می‌کردید؟ انگار قند در دلش آب شده‌باشد، همه صورتش می‌خندد و می‌گوید: «نه. اصلاً. با شرایطی که ما داریم، واقعاً تصورش را هم نمی‌کردم و کاملاً ناامید بودم. اگر به لطف خدا،‌ این گروه سر راه ما قرار نمی‌گرفت، سال آینده هم مثل دو سال قبل، برای ما دور از هم تحویل می‌شد. خیلی خوشحالم و برای عید امسال ذوق دارم.»

کاری کردند باور کنم عروس هستم!

«من واقعاً تشکر می‌کنم از مادر عروس ایران و دوستان و همکارانش. این گروه، ما را به سالن‌های زیبایی مورد تاییدشان معرفی کرده‌بودند تا از خدمات خوب و رایگان آنها استفاده کنیم، اما من مسیرم دور بود و نتوانستم از این موقعیت استفاده کنم. به همین خاطر وقتی می‌آمدم، مدام نگران بودم، نکند ظاهرم مناسب مراسم نباشد. اما تا به تالار رسیدم، همه‌چیز حل شد. همکاران خانم علیپور به استقبالم آمدند و مرا به اتاق ویژه عروس راهنمایی کردند. اصلاً انتظارش را نداشتم. وقتی دیدم چند نفر به‌عنوان آرایشگر آنجا هستند،‌ خیلی خوشحال شدم که خانم علیپور حتی به این بخش از ماجرای عروسی ما هم فکر کرده و حال خوب ما برایش مهم بوده. همه‌چیز عالی بود؛ هم رفتار این دوستان و هم کارشان. خیلی دقایق خوبی بود و به من خوش گذشت. فقط هم این نبود. تا با همسرم وارد فضای تالار شدیم، دسته‌گل عروس به من دادند. باورم نمی‌شد. فکر نمی‌کردم، برایمان دسته‌گل طبیعی تدارک دیده‌باشند. واقعاً ممنونم. مراسم بسیار باشکوهی تدارک دیده‌اند. خوش به سعادت خانم علیپور که در این سن و سال، چنین کار بزرگی را رقم زده‌است.»

از عروس خانم خداحافظی کرده‌ام که آقا داماد هم که به استقبال مهمانان‌شان رفته‌بود،‌ از راه می‌رسد. انگار چیزی در ذهن عروس خانم جرقه زده که صدایم می‌کند و با لحن خاصی می‌گوید: «یک چیزی بگویم؟ همه چیز عالی‌ست فقط یک چیز کم است…» با لبخند نگاهش می‌کنم و منتظر می‌مانم جمله‌اش را کامل کند: «جای دود اسفند، خالی است. همیشه در عروسی‌ها، اطرافیان برای عروس و داماد، اسفند دود می‌کنند. امروز وقتی می‌خواستم از آرایشگاه بیایم بیرون، لطف داشتند و گفتند: چقدر خوب شده‌ای، چه عروس برازنده‌ای… یک‌دفعه با خودم گفتم کاش اینجا اسفند داشتند. شاید هم یادشان رفته…» دست روی شانه‌اش می‌گذارم و می‌گویم: من عوضش را درمی‌آورم. نزدیک‌تر می‌روم و کنار گوشش می‌خوانم: «ماشاءالله و لاحول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم» و همه صورت عروس و داماد، لبخند می‌شود…

حکایت شور و شیرینِ لبخندهای امشب

چهره پدرها و مادرها امشب دیدنی است و می‌شود یک فیلم تماشایی از احوال و عکس‌العمل‌هایشان ساخت. در ردیف‌های انتهایی تالار،‌ یکی از همین پدر و مادرهای دوست‌داشتنی انگار مرا به طرف خودشان جذب می‌کنند. خانواده عروس هستند و تا تبریک می‌گویم،‌ چشم‌هایشان هم می‌خندد. پدر با فارسی دست‌وپاشکسته و با صدایی که رنگ بغض دارد، می‌گوید: «دخترم و دامادم ۲ سال است عقد کرده‌اند؛ اما نمی‌توانستند سر خانه و زندگی‌شان بروند. طفلک دخترم خیلی مریض بود و مدام می‌رفت بیمارستان…»

خواهر عروس به کمک پدرش می‌آید و می‌گوید: «فرزانه و همسرش، محمد آقا، هر دو تحت‌پوشش بهزیستی هستند؛‌ عروس از ناحیه دست و پا و داماد از ناحیه یک چشم، معلول هستند. هر دو خیلی اذیت شدند و مرتب در بیمارستان بودند. دامادمان دو عمل روی چشمش انجام شده و چند وقت بعد، یک عمل دیگر هم دارد». پدر با گویش شیرین آذری، به دخترش یادآوری می‌کند که: «بگو دست ما بسته‌ست و کاری از دستمون برنمی‌اومد…» و بغض اجازه نمی‌دهد حرفش را ادامه دهد. قلب لیلا خانم، خواهر عروس هم با دیدن احوال پدر، فشرده می‌شود و در همان حال می‌گوید: «پدر و مادرم ساکن آبیک قزوین هستند. از نظر مالی، ضعیف‌اند و نمی‌توانستند برای خواهرم جهیزیه تهیه کنند. از آن طرف، دامادمان هم پدر و مادر ندارد و توانایی عروسی گرفتن نداشت. وقتی از طرف گروه خانم علیپور تماس گرفتند و گفتند جهیزیه فرزانه را می‌دهند و برایشان عروسی هم می‌گیرند، خیلی خوشحال شدیم، مخصوصاً پدر و مادرم. ان‌شاءالله جهیزیه که جور شود، بعد از دو سال می‌توانند بروند سر زندگی‌شان. برای اجاره کردن یک خانه کوچک، همه‌مان کمکشان می‌کنیم. این قدم اول، از همه مهمتر بود. از همه کسانی که این دو جوان را حمایت کردند و با این عیدی، دل خانواده ما را شاد کردند، ممنونیم.»
موقع عکس انداختن، می‌گویم: لبخند فراموش نشه. اما لبخند پدر، شور می‌شود. پدر عروس امشب مانده سر دو راهی اشک و لبخند…

معصومه جباری و همسرش

کاش یک پدر داماد هم پیدا شود…

مادر عروس ایران و گروهش برای عروس و دامادهای امشب سنگ‌تمام گذاشته‌اند و با دعوت از مهمانان ویژه؛ از گروه‌های موسیقی گرفته تا کمدین و بازیگر، نهایت تلاش‌شان را برای به‌یادماندنی‌تر شدن این شب به کار گرفته‌اند. بعد از اجرای هنرمند طنزپرداز که حسابی حال و هوای حاضران را تغییر داده، سراغ یکی از زوج‌های پرنشاط می‌روم. «معصومه جباری» و «میلاد آقایاری» بیش از دو سال است عقد کرده‌اند. آقا داماد از مشکلات هم با لبخند حرف می‌زند و می‌گوید: «درست از همان موقع که ما عقد کردیم، جهش قیمت‌ها شروع شد و قدرت مالی ما برای تدارک زندگی مشترک، هر روز کمتر شد. از آن طرف، وام ازدواج‌مان را پارسال گرفته‌بودیم و امسال دیگر با آن هم نمی‌شد کاری کرد. ما وام ۱۵ میلیونی گرفتیم و امسال مجبور بودیم فقط ۲۰ میلیونش را برای رهن یک خانه کوچک بدهیم. طبیعی است که دیگر پولی برای تهیه وسایل زندگی و راه‌انداختن مراسم عروسی باقی نمی‌ماند. دیگر ناامید شده‌بودیم. طولانی شدن دوره نامزدی، حتی داشت به رابطه من و همسرم هم آسیب می‌زد و این موضوع خیلی نگران‌کننده بود. اما خدا را شکر این گروه سر راه ما قرار گرفتند و گره از کارمان باز کردند. احساس می‌کنم گروه مادر عروس ایران از طرف خدا آمدند و این هدیه بزرگ را به ما دادند. واقعاً هیچ‌وقت روی کمک به این بزرگی از طرف هیچ‌کس جز خود خدا حساب نکرده‌بودیم.»

عروس خانم در تکمیل صحبت‌های همسرش می‌گوید: «درواقع، باید بگوییم معجزه شده‌است. از وقتی تماس گرفتند و این خبر خوش را دادند، آنقدر خوشحال شدیم که با توکل بر خدا و اعتماد به این گروه، سریع رفتیم خانه رهن کردیم. حالا لحظه‌شماری می‌کنیم، جهیزیه را بدهند و وسایل را در خانه بچینیم. دوست دارم به خانم علیپور بگویم دل همه ما را شاد کردید. ان‌شاءالله خدا همینقدر دلتان را شاد کند.»

صحبت از مادر عروس ایران که به میان می‌آید، آقا میلاد با هیجان می‌گوید: «وقتی از طرف بهزیستی گفتند، مجری این مراسم و طرح اهدای جهیزیه، مادر عروس ایران است، فکر کردم مادر عروس ایران حتماً یک خانم حداقل ۵۰،‌ ۶۰ ساله و احتمالاً مادر شهید است. اما وقتی از روی کنجکاوی در اینترنت جست‌وجو کردم، شگفت‌زده شدم. همان موقع به همسرم زنگ زدم و گفتم: باورت میشه مادر عروس ایران، یک خانم ۲۵ ساله‌ست؟!… واقعاً باید بابت این کار بزرگ، از ایشان تشکر و قدردانی کنیم.»

عروس خانم انگار چیزی یادش آمده‌باشد، حرف همسرش را قطع می‌کند و می‌گوید: «لازم است بابت مراسم امشب هم از خانم علیپور تشکر کنم. راستش فکر می‌کردم قرار است در یک برنامه رسمی شرکت کنیم که سراسرش سخنرانی است و شباهتی به مراسم عروسی ندارد و اصلاً هم خوش نمی‌گذرد. اما از همان لحظه ورودمان، با برنامه پذیرایی و آرایشگاه و دسته‌گل، حسابی غافلگیرم کردند و با خودم گفتم: نه،‌ مثل اینکه واقعاً عروسیه… واقعاً دستشان درد نکند.»

به آقا داماد می‌گویم: برای شما از این خبرها نبود؟ می‌خندد و می‌گوید: «نه دیگه. چون برنامه متعلق به مادر عروس ایران بوده، عروس‌ها را تحویل گرفته‌اند. ان‌شاءالله یک پدر داماد هم پیدا شود که هوای دامادها را داشته‌باشد.»

سیما علیپور، ملقب به مادر عروس ایران

مادر عروس ایران: پدر و مادرم را تحسین کنید

نوبتی هم که باشد، نوبت همه‌کاره این مراسم بزرگ، یعنی مادر عروس ایران است که روی جایگاه برود و خیلی‌ها را که تا این لحظه فقط اسمش را شنیده‌بودند، غافلگیر کند. «سیما علیپور» که در میان تشویق‌های پرشور حاضران شروع به صحبت می‌کند، همان ابتدا تکلیف همه را روشن می‌کند و می‌گوید: «اگر می‌خواهید تشویق کنید، برای پدر و مادری که پرورش‌دهنده من بودند، کف بزنید.» مجری مراسم هم وقتی متوجه می‌شود، پدر "مادر عروس ایران" در مراسم حضور دارد، از او می‌خواهد بایستد و همین،‌ صدای تشویق‌ها را بالاتر می‌برد.

مادر عروس ایران در ادامه با تبریک به عروس و دامادها و خانواده‌هایشان می‌گوید: «همان‌طور که بارها گفته‌ام، تکرار می‌کنم تک‌تک اعضای گروه من (ایران‌تیم)، هرکدام یک مادر عروس ایران هستند و این، اختصاص به جنس زن ندارد. در هسته مرکزی ایران‌تیم، ۱۰۰ جوان زیر ۳۵ سال مشغول فعالیت هستیم و در سطحی بالاتر، در مجموع ۵۰۰ نفر با ما همکاری دارند. بنابراین این مراسم،‌ حاصل یک کار تیمی بوده و علاوه‌بر اعضای تیم، همه مزون‌دارها، مدیران سالن‌های زیبایی، گلفروشی‌ها و تمام کسانی که از طریق "اهدای تخصص" با ما همکاری دارند، در کار بزرگی که انجام شده، سهیم بوده‌اند. از همه این عزیزان متشکرم. علاوه‌براین، از حمایت‌های جناب آقای «بوربور»، ریاست محترم مجمع خیرین کشور، جناب آقای دکتر «تقی‌پور»، مدیرعامل موسسه خیریه نیک گامان جمشید، و جناب آقای «نوری‌زاده»،‌ مدیرعامل موسسه خیریه شمیم مهر سبحان قدردانی می‌کنم.»

بیشتر بخوانید؛‌ «به من می گویند مادر عروس ایران»اینجا

علیپور حاضران را منتظر نمی‌گذارد و می‌رود سر اصل مطلب: «ازآنجاکه می‌دانم عروس خانم‌ها منتظرند من درباره جهیزیه‌شان صحبت کنم، این خبر خوش را می‌دهم که ما ایران‌تیمی‌ها همین‌جا مسئولیتش را بر عهده می‌گیریم که جهیزیه‌ای را که به همت پویش "حلقه وصل" تهیه شده، با ماشین بیاوریم جلوی خانه تک‌تک شما و تحویل دهیم.» و وقتی صدای دست و جیغ و شادی همه سالن را پر می‌کند و بعضی از عروس‌ها جلوی سن می‌آیند و دسته‌گل‌هایشان را به او هدیه می‌دهند، مادر عروس ایران لبخندبرلب می‌گوید: «حالا به خودمان می‌گوییم؛ می‌ارزید که ما ۴۸ ساعت بی‌خوابی به خودمان بدهیم… قشنگ‌ترین صحنه امشب، همین لبخندهایی است که روی لب تک‌تک شماست.»

تعدادی از اعضای گروه مادر عروس ایران (ایران تیم)

صاحب مجلس،‌ خانم فاطمه زهرا (س) بودند

در پایان مراسم سراغ مادر عروس ایران می‌روم و او درباره چگونگی شکل‌گیری مراسم بزرگ ازدواج ۲۰۰ زوج می‌گوید: «من و بچه‌های تیم برای برگزاری این مراسم، خیلی انگیزه داشتیم. با اینکه موانع زیادی سر راهمان بود اما روحیه و انگیزه‌ای که بچه‌ها به من دادند، کمک کرد کار را رها نکنم. از خیلی‌ها نه شنیدم. خیلی‌ها می‌گفتند: "نمی‌شود. تدارک برای ۲۷۰۰ نفر مهمان، کار ساده‌ای نیست." بعد از اینکه مراسم اولیه ما در اواخر دی‌ماه به دلیل دو حادثه تلخ شهادت سردار سلیمانی و شهادت هموطنان‌مان در سرنگونی هواپیمای اوکراینی منتفی شد، ما بسیاری از حمایت‌های وعده داده شده را از دست دادیم. حسابی ناامید شده‌بودم، اما وقتی می‌خواستم برای تعیین زمان مراسم امشب بروم، همین که در تقویم چشمم به روز میلاد حضرت فاطمه (س) افتاد، دلم قرص شد.»

سیما علیپور مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «روزی که برای صحبت با مسئولات تالار وزارت کشور می‌آمدم، جلوی در ورودی چشم‌هایم را بستم و گفتم: خانم! صاحب این مجلس، شمایید. همه‌چیز را می‌سپارم به شما. خودتان کارها را درست کنید… و همه‌چیز جور شد. امشب هم هر وقت بچه‌ها می‌آمدند و می‌گفتند مشکلی یا گرهی در کار ایجاد شده، باز چشم‌هایم را می‌بستم و می‌گفتم: بانی مجلس!‌ خودتان حلش کنید… حالا وقتش است بگویم حاصل ماه‌ها تلاش و زحمت همه جوانان ایران‌تیم را به ساحت مقدس حضرت زهرا (سلام الله علیها) تقدیم کرده و از ایشان برای ادامه فعالیت‌های انسان‌دوستانه‌مان مدد می‌گیریم.»

پدرم گفت: حس می‌کنم ۵ بار پزشک شدی و آن لباس سفید را پوشیدی!

«از میان ۲۰۰ عروس ما، ۱۴۰ نفر از عزیزان دارای معلولیت و همچنین عضو انجمن کوتاه‌قامتان بودند. تعدادی از عروس‌خانم‌های ما هم از عزیزانی بودند که از نعمت پدر محروم بودند. در میان زوج‌های امشب، گروهی هم تحت‌پوشش بهزیستی نبودند؛‌ ازجمله عزیزان مبتلا به بیماری‌های خاص.» سیما علیپور این را می‌گوید و یک بار دیگر از به یاد آوردن خنده‌های از ته دل این ۲۰۰ زوج، چشم‌هایش از شادی برق می‌زند.

امشب اما مادر عروس ایران،‌ یک دلیل بزرگ دیگر هم برای خوشحالی و رضایت دارد: «خیلی دوست داشتم پدر و مادرم امشب در مراسم حضور داشته‌باشند. حضور مادرم به‌دلیل کسالتشان متاسفانه منتفی شد؛ اما پدرم تشریف آوردند. راستش را بخواهید همیشه دلم می‌خواست یک روز پدرم مرا روی چنین جایگاه مهمی ببیند و خوشحال شود که دخترش انسان مفیدی شده. در ۲ سال و نیمی که از فعالیت‌هایم در گروه مادر عروس ایران می‌گذرد، این فرصت فراهم نشده‌بود؛ اما امشب بالاخره به آرزویم رسیدم. امشب در پایان مراسم وقتی از پدرم پرسیدم: بابا چه حسی داری؟، غافلگیرم کرد. واقعیتش این است که پدرم دوست داشت، من یک پزشک موفق بشوم. با اینکه سال‌ها گذشته،‌ او هنوز هم مرا در لباس پزشکی تصور می‌کند. اما امشب وقتی احساسش را پرسیدم، گفت: "امشب احساس کردم ۵ بار پزشک شدی و آن لباس سفید را جلوی چشمم پوشیدی. این آرزو دیگر برای من تمام شد." وقتی این را شنیدم، از خوشحالی، از خود بی‌خود شدم. خواهرم که در کنار پدرم نشسته‌بود،‌ می‌گفت: «امشب،‌ شب خاصی برای بابا بود. خیلی خوشحال بود. البته خیلی هم گریه کرد! هر بار که اسم مادر عروس ایران برده می‌شد، چشم‌های بابا خیس می‌شد.­­"»

*فیلم معرفی مادر عروس ایران

انتهای پیام/

عروس ایران جهیزیه عروسی اخبار مرتبط

منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید