به گزارش مشرق، متن بیانات و روایت مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای درباره شهادت قاسم بن حسن در نماز جمعه ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۷۷ تهران به شرح ذیل است.
یکی از این قضایا، قضیهی به میدان رفتن «قاسمبنالحسن» است که صحنهی بسیار عجیبی است. قاسمبنالحسن علیهالصلاةوالسلام یکی از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حد بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین علیهالسلام فرمود که این حادثه اتفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده ساله عرض کرد: عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند – به تعبیر ما – فرمود: عزیزم! کشته شدن در ذائقهی تو چگونه است؟ گفت «احلی من العسل»؛ از عسل شیرینتر است.
حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل اینگونه ذکر میکند: «قال الراوی: و خرج غلام». آنجا راویانی بودند که ماجراها را مینوشتند و ثبت میکردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل میشود. از قول یکی از آنها نقل میکند و میگوید: همینطور که نگاه میکردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمههای ابیعبداللَه، پسر نوجوانی بیرون آمد: «کان وجهه شقة قمر»؛ چهرهاش مثل پارهی ماه میدرخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.
«فضربه ابن فضیل العضدی علی رأسه فطلقه»؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روی زمین افتاد. «وصاح یا عماه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیهالسلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهای تعبیر دقت کنید! صقر، یعنی بازِ شکاری. میگوید حسین علیهالسلام مثل بازِ شکاری، خودش را بالای سر این نوجوان رساند. «ثم شد شدة لیث اغضب». شد، به معنای حمله کردن است. میگوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابنفضیل بالسیف»؛ اول که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدهای آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همهی آنها حمله کرد. جنگ عظیمی در همان دور و برِ بدن «قاسمبنالحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوی میگوید: «و انجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتی گرد و غبار فرو نشست.
این منظره را که تصویر میکند، قلب انسان را خیلی میسوزاند: «فرأیت الحسین علیهالسلام» : من نگاه کردم، حسینبنعلی علیهالسلام را در آنجا دیدم. «قائماً علی رأس الغلام»؛ امام حسین بالای سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه میکند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را میشکافد؛ یعنی در حال جان دادن است و پا را تکان میدهد. «والحسین علیهالسلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانی که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند…