به گزارش نوید شاهد، یازدهم دی 1375، درست روزی که بهدنیا آمده بود، در سی سالگی، بر اثر عوارض ناشی از مجروحیت شیمیایی، به قافله شهیدانی پیوست که همه عمر، در هوایشان نفس زده بود و از جبهه، تا سالهای فراق و فقدان یاران شهیدش، کوله بار امانت این درد مقدس را بر پیکر مجروح خود داشت. این بار اما، نفس گرفته و زخمی او، در هوای پاک پرواز به عطر نفس شهیدان گره خورد و بال در بال جاودانگی به ابدیت پرواز پیوست. «سید مجتبی علمدار» از نسل غریب بقیع (ع) بود و نسل در نسل، علمدار شهید کربلا (ع) و هم از غربت جدش، نشان داشت و هم از بلاجویان دشت کربلایی و عاشقان عاشورایی، رنگ گرفته بود. شهیدی که بین همه، به عارف مشهور شده بود و هرچه از شهادتش میگذرد، درخشش روح عاشق و مخلصش بیشتر به ظهور میرسد.
به وقت اذان صبح، به افق عشق…
متولد اذان صبح 11 دی 1345 در ساری بود. اجدادش در ایام عزاداری امام حسین (ع) در محرمها، علم هیئتها را بلند میکردند؛ لذا فامیلیشان را به علمدار تغییر دادند. پدر و مادر او هر دو سید بودند و شجرهنامه او به امام حسن مجتبی (ع) میرسید. به گفته برادر شهید، روحیات عارفانه سید مجتبی از همان دوران کودکی و در خانواده شکل گرفت: «سیدمجتبی میگفت من هر چه دارم از پدر بزرگوارم دارم. پدر، مغازه تعمیرات کفش داشت. در کارش خیلی دقت میکرد تا کار درست تحویل مردم بدهد. رزق حلال پدرم در بالا رفتن روحیه سید و نزدیک شدنش به خدا تأثیر داشت. مادرمان هم بسیار صادق، ساده و خوش برخورد بود. ایشان از کودکی سید را با خودش به هیئتها میبرد. علت دیگر این بود سیدمجتبی حالت مراقبه داشت. در مداحیهایش گفته بود همیشه در نظر داشته باشید یکی ما را میبیند و مراقبمان است. حواسمان باشد بچه هیئتی و منتسب به حضرت زهرا (س) هستیم.»
علمداری که با جنگ، «علمدار» شد!
میگفت: «دوران جبهه دوران سازندگیام بود.» جنگ با همه سختیها، کارخانه انسانسازی برای بعضی از آدمها بود که به درجه بالایی رسیدند. سید مجتبی به واسطه تزکیه نفسی که داشت، محبوب قلوب مردم شد. براثر مجروحیت، طحال نداشت. کسانی که طحال ندارند نباید سرما بخورند، چون بدنشان ضعیف میشود. با این حال هفتهای دو، سه روز روزه بود. نماز شب میخواند. در بیمارستان رازی قائمشهر بستری بود. در جواب یکی از بستگانش که: اینقدر روزه نگیر. شبها با این جسم مریضت برای نماز شب بیدار نشو. گفته بود: اگر من نماز شب نخوانم روزه نگیرم چطور نفسم و حرف و حرکاتم در دل جوانها اثرگذار باشد!
در وصیتنامه خود نوشته بود: کاری نکنید مقام معظم رهبری تنها بماند. تاریخ مظلومیت شیعه تکرار نشود. سید مجتبی نسبت به هر مسئلهای شعاعی فکری داشت. به همین خاطردر دلهای جوانان نفوذ کرد. هرکس به آرامگاه سیدمجتبی سری زده، دیده است که مردم چکار میکنند. کار فرهنگی سید و عشق و ارادتش به اهل بیت (ع) به او عزت داد. شهید علمدار عاشق زیارت عاشورا بود و هنوز مردم برای توسل به او زیارت عاشورا نذر میکنند.
تولد: اذان صبح – شهادت: اذان مغرب – دفن: اذان ظهر!
به گفته «حمید فضل الله نژاد» از بستگان، دوستان و همرزمان شهید: «در چند عملیات والفجر ۸، کربلای ۵. سه، چهار مرحله مجروح شد. دوبار تیر کالیبر بالا به او اصابت کرد. طحال و قسمتی از رودههایش را برداشتند. یک بار تیر به بازویش اصابت کرد و پلاتین گذاشتند. آخرین مجروحیتش شیمیایی بود. نمیدانیم چه تاریخی شیمیایی شد. به دلیل جراحت شیمیایی سال ۷۵ به شهادت رسید. سیدمجتبی در ۱۱ دی سال ۱۳۴۵ موقع اذان صبح مصادف با بیست وسوم ماه رمضان به دنیا آمد و موقع اذان مغرب در ۱۱ دی ماه ۱۳۷۵ در سن ۳۰ سالگی و روز تولدش شهید شد. موقع اذان ظهر دفن شد. به نظر من رابطهای بین این اذانهاست.»
آقا مرا ول کنید! دنبالم آمده اند! بگذارید غسل شهادت کنم…
و توصیف لحظه عروج از زبان برادر: «شبی که سیدمجتبی شهید شد از خانواده ما، فقط من بالای سرش بودم. چند نفر از بچههای هیئت آمدند گفتند حال سید خوب نیست بدنش عفونی شده و باید بستری شود. دکتر دیگری بیاورید. آن شب سید مجتبی را ساعت ۱۲ بستری کردند. تا آیسییو خالی شود فشارش روی چهار رفت. بدنش را عفونت گرفته بود. مریض را جابهجا کردند. پنج صبح بردند بخش آیسییو. میگفتند سیدمجتبی بر نمیگردد. من نتوانستم وارد بخش مراقبتهای ویژه شوم. سید دو روز قبل از اینکه به کما برود گفته بود آقا مرا ول کنید! میبینم ۱۴ نور پاک حضرات معصومین دنبالم آمدند. من دارم میبینم! منتظرم مرا ببرند. شما اذیت نکنید بگذارید غسل شهادت انجام بدهم. من رفتنیام. نهایتاً سید شهید شد. موقع دفنش من بالای قبرش رفتم و گفتم سیدجان حلال کن. دیدار ما به قیامت. دست ما را بگیر. دعا کن در راهی باشیم که تو میخواهی. سعی میکنیم لیاقت برادری سید مجتبی را داشته باشیم.»
10 ماده قانونی اعترافنامه شهید علمدار!
شهید علمدار، خود را متعهد به اجرای 10 قانونی كرد كه برای خودسازی و مراقبه و محاسبه نفس خود، وضع كرده بود.
1 – قانون اول: بارالها، اعتراف می كنم از اینكه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نكردم. حداقل روزی 10 آیه قرآن را باید بخوانم،اگر روزی كوتاهی كردم و به هر دلیلی نتوانستم این 10 آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یك جز كامل بخوانم.
2 – قانون دوم: پروردگارا، اعتراف می كنم از اینكه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شك در نماز شدم. حداقل روزی دو ركعت نماز قضا باید بخوانم.
اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو ركعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یك 24 ساعت (17 ركعت) بخوانم.
3 – قانون سوم: خدایا،اعتراف می كنم ازاینكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو ركعت نماز تقرّب بخوانم، اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو ركعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و هشت ركعت نماز قضا بجا آورم.
4 – قانون چهارم: خدایا! اعتراف می كنم از اینكه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد، اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و 11 ركعت نماز بجا آورم.
5 – قانون پنجم: خدایا! اعتراف می كنم از اینكه ‘خدا می بیند’ را در همه كارهایم دخالت ندادم و برای عزیز كردن خودم كاركردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد چهار صبح زیارت عاشورا و یك جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قرآن بخوانم.
6 – قانون ششم:حداقل باید در آخرین ركوع و در كلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.
7 – قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار كنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار كنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.
8 – قانون هشتم: هر كجا كه نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است كه دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .
9 – قانون نهم: در هر روز باید 5 مساله از احكام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مساله بخوانم .
10 – قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یكبار، 3 مرتبه این عمل را تكرار كنم.
مشکل از من است!
یكی از بچه های هیات آمد و به سید گفت: تو مراسم ها و روضه اهل بیت(ع) نمی توانم گریه كنم، سید گفت: اینجا هم كه من خواندم گریه ات نگرفت؟ گفت: نه. سید گفت: مشكل از من است، چشم و دهان من آلوده است كه تو گریه ات نمی گیرد،
این شخص با تعجب گفت: عجب حرفی! من به هركس گفتم، گفت: تو مشكل داری برو مشكلت را حل كن، گریهات میگیرد اما این سید میگوید مشكل از من است! بعدها میدیدم كه او جزء اولین گریهكنندگان مصائب ائمه اطهار بود.
تو از من بهتری!
«بعد از شهادت سید، بنده خدایی به من میگفت مطلبی را میخواهم به شما بگویم، یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد میشدم که سید را در پیادهرو دیدم؛ باران هم میبارید و گفتم بروم سید را هم سوار کنم. بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سبیل. دوباره گفتم هرچه باداباد! ایستادم و گفتم سید! یا علی! میتوانم برسانمت؟ سید گفت خوشحال میشوم. در بین با خودم میگفتم خدایا، وضعیت ظاهری من با سید که شباهتی به هم ندارند. به همین دلیل، گفتم سید ببخشید ما اینطوری هستیم! سید نگاهی کرد و گفت تو از من هم بهتری!»
تا من زنده هستم به کسی نگو!
همیشه «یا زهرا» میگفت و تکیه کلامش این بود. و البته عنایاتی هم نصیب ما میشد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول میشدیم؛ چون پسر بزرگ خانواده بود، همه از او انتظار داشتند، به همین خاطر به نزدیکانش هم کمک میکرد. از طرفی هم خودمان مستأجر بودیم و من هم دانشجو بودم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار گریهام گرفته بود. میخواستم دانشگاه بروم، اما کرایه نداشتم. مانده بودم 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اطاق دیگر رفتم، دیدم اسکناس های هزاری زیر طاقچهمان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم، این هزاری ها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
کرامات شهید پس از شهادت
زمانی که تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال شهید علمدار میگشت. گفت: «من چند وقت پیش در خواب دیدم جنازهای را دارند میبرند. گفتم: این جنازه کیه؟ یکی از تشییع کنندگان گفت: این شهید علمدار ساری است. یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان(عج) بود. دوازده تا سرباز مخلص در مازندران داشت که یکی علمدار بود که شهید شد. یازده تای دیگرش هنوز هستند. گفت: اتفاقاً خود امام زمان هم تشریف آوردند که با دست خودشان شهید را داخل قبر بگذارند.
علاوه بر این چندین بیمار از طریق شهید، شفا پیدا کردهاند. مثلاً دختر دانشجویی از تبریز خودش میگفت: من سرطان داشتم و دکترها ناامید شده بودند و ساعت مرگم را تعیین کردند. یکی از بچههای مازندران در خوابگاه دانشگاه تبریز بود. عکس شهید علمدار را داشت. به من گفت: این شهیدی است که جدش خیلی معجزه دارد. اگر توسل به جدش بگیری حتماً شفا میگیری. من آن شب و چند مدت بعد هم، پشت سر هم خواب شهید علمدار را دیدم که میگفت: من برای تو جور میکنم که با دانشجویان بیایی شلمچه. وقتی برگشتی، شفا میگیری و همین هم شد. خیلی از این موارد پیش آمد. یکی خانم تهرانی بود که سرطان داشت و دکترها هم جوابش کرده بودند. تعریف میکرد که من تازه از تهران به ساری آمده بودم. شوهرم کارمند یکی از ادارات بود. سر قبر شهید آمدم و به جدش توسل کردم. در خواب شهید را دیدم که گفت تو سه روز دیگر شفا میگیری و همین هم شد و او هم یکی از مریدهای خاص شهید علمدار شده و الآن هم پس از 4 سال راحت زندگی میکند.
انتهای پیام/
منبع خبر