به گزارش نوید شاهد، هفتم آذر 1334 روز شهادت قهرمانانه و حماسی بزرگمردی از تبار یادآوران میراث جهاد و شهادت آل محمد (ص) و وارثان مبارزات راستین مکتب تشیع در احیای امانت هدایت است. طلبه مبارز و پرشور شهید «سید عبدالحسین واحدی» با کوله بار این امانت مقدس بر دوش، دوش به دوش و دست به دست و سایه به سایه «نواب»، همه جا همراه او بود و زندگی و مرگش با حیات حماسی آن شهید، پیوند خورد. سیدی قامت افراشته بر بلندای غرور و غیرت دینی و تلاش برای عزت دین و رفع بدعت و دفع ستم که گمشدهاش را در نواب دید و تا دم مرگ از او جدا نشد و پیشتر از او توفیق شهادت یافت و در بهشت میزبان و مستقبل یاران شهیدش شد.
پیوند و پیمانی تا واپسین دم حیات با «نواب»…
«سید عبدالحسین واحدی بدلاء کرمانشاهی» سال ۱۳۰۸ در شهرستان «سنقر کلیایی» از توابع استان کرمانشاه متولد شد. پدرش آیتالله «حاج سیدمحمدرضا مجتهد واحدی قمی» از علمای کرمانشاه، و مادرش «فخرالشریعه آلآقا» از نوادگان آیتالله محمدعلیبن وحید بهبهانی است که بنا به وصیتش، مزار وی بر سر راه زوار عتبات قرار گرفت. سید عبدالحسین سه برادر داشت. یکی از برادرانشان مرحوم حجتالاسلام سید محمدتقی واحدی بود که در مسجد نارمک نماز میخواند و بعدها این مسجد تبدیل به یکی از مساجد مهم تهران شد. برادر دیگر سید عبدالحسین، شهید سید محمد واحدی بود. سید محمد در بیستویکسالگی به همراه شهید نواب صفوی در 27 دیماه سال 1334 به شهادت رسید.
علوم مقدماتی را نزد پدرش آموخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، ابتدا در قم با نواب صفوی آشنا شد. درآنجا با آشنایی با شخصیت و افکار دینی و انقلابی نواب، با او همقسم شد تا در مسیر مبارزه همه جا همراهش باشدو پیوند و پیمانی که تا لحظه شهادت در راه این هدف مقدس گسسته نگشت. بعد از درگذشت پدر، واحدیها و ازجمله عبدالحسین همراه مادر به شهر قم آمدند و بستر و شرایط لازم برای تلمذ در حوزه علمیه قم برای آنها فراهم شد. آنها زیر گذرخان، خانهای به مبلغ ماهی بیست تومان اجاره کردند. بعد از زدن کسروی در نوبت اول، یعنی اردیبهشت 1324، وقتی شهید نواب صفوی به قم رفت، با واحدی آشنا شد. شهید عبدالحسین به مرحوم نواب «آقا» میگفت. مرحوم واحدی از قبل شنیده بود که نواب، کسروی را ترور کرده است. ایشان در صحن معصومه(س) با نواب صفوی روبهرو شد. مرحوم واحدی این روبهرویی را چنین روایت کرده است: «در اولین برخورد شیفته آقا شدم. رفتم جلو گفتم بیست تومان مادرم داده بدهم برای اجاره خانه. آقا گفت: با این بیست تومان میتوانیم اعلامیه ضد شاه چاپ کنیم، وجه اجاره را هم خدا میرساند. بدین ترتیب سیصد چهارصد برگ اعلامیه با محتوای فراخوان به علما برای مبارزه با حکومت شاه تکثیر کردند و این اولین اقدام مشترک آن دو بود.
شهامت در دفع هتاکی «دکتر برجیس»
در کاشان شایع شده بود که دکتر «برجیس» (یهودی بهایی شده) دهها تن از مسلمانان مخالف بهاییت را با دادن داروهای اشتباهی کشته و به عنوان طبابت به ناموس مردم تجاوز کرده است، هشت تن از فداییان اسلام کاشان از جمله «رسولزاده» و «رضا گلسرخی» به رهبری «تربتی واعظ» تصمیم میگیرند در فرصتی مناسب، برجیس را به سزای اعمالش برسانند. آنان به مطب «برجیس» میروند و وی را از بین میبرند. آنگاه «لااله الا الله» گویان به شهربانی میروند و خود را معرفی میکنند.
بر هم زننده نقشه نماز علما و دفن رضاشاه در قم
شهید واحدی در جستجوی راهی برای مبارزه علنی با رژیم پهلوی بود که این موقعیت با تصمیم شاه برای بازگرداندن و تدفین پدرش در یکی از اماکن مذهبی ایران فراهم شد. محمدرضا پهلوی که از سفر امریکا برگشت، تصمیم گرفت جنازه پدرش رضاخان را به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه (س) علما و مراجع را وادار کند تا بر جنازه او نماز بخوانند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر خود بود.
در اینجا بود که شهید واحدی با درک عمق این نقشه که بقصد تطهیر اقدامات ضد دینی و ضد روحانیت سردودمان سلسله پهلوی و بویژه اسائه ادب و بی حرمتی او به حرم مطهر حضرت معصومه در ماجرای هتک حرمت و تبعید مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی بافقی در اعتراض و منع از ورود زننده و بی حجاب خانواده رضاشاه به حرم، فرصت را مغتنم شمرد و اولین اقدام علنی خود در مسیر مبارزه علیه رژیم را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که چنانچه در روز تشییع جنازه قدم به خیابان بگذارند، مسئول خون خود خواهند بود. این عمل انقلابی به غیبت مطلق روحانیون در این مراسم منتهی شد و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نخواند. به همین دلیل، رژیم ناچار شد با پوشاندن لباس روحانیت به تن زیارتنامه خوانهای حرم و عدهای دیگر، ظاهراً آبرویی برای خود دست و پا کند که عملاً از انجام این کار باز ماند.
رزمآرا برو! وگرنه میبریمت!…
هدف فدائیان اسلام برقراری حکومت اسلامی پس از شهریور 1320 بود. در این راه، آنها نه تنها از لحاظ تئوری با رژیم سلطنتی استبدادی پهلوی مخالف بودند، بلکه از لحاظ عملی نیز به جای ازدست دادن وقت یا هدر دادن حتی یک گلوله به اعدام انقلابی کسانی میپرداختند که وجود یا بقای آنها ضمن تحکیم پایههای رژیم غاصب، به بنیاد حاکمیت و استقلال ملی و اسلامی لطمه میزد و در برابر پیریزی حاکمیت الهی و متعلق به ملت، مانع و سدی ایجاد کرده بود. پس از ترور «عبدالحسین هژیر» وزیر دربار و متشنج شدن اوضاع، محمدرضا پهلوی کوشید با قرار دادن رزمآرا در منصب نخستوزیری، بر اوضاع فائق آید و مخالفان را سرکوب کند، اما فدائیان اسلام در 11 اسفند 1329 اجتماع عظیمی را در مسجد سلطانی تهران گرد آوردند و در آنجا سیدعبدالحسین واحدی نطقی آتشین و تاریخی و پرشور و هیجان در طی بیش از دوساعت ایراد کرد و رویکرد و مواضع «فداییان اسلام» را بیان نمود: «اکثریت نمایندگان مجلس، نماینده واقعی این ملت نیستند و شاه حق اعمال نفوذ در مجلس را ندارد و دولت رزمآرا دولت فرمایشی شاه و غاصب است؛ و مردم ایران دولتی میخواهند که احکام اسلام را اجرا کند.» اوج سخنرانی واحدی در بخش پایانی بود که اعلام کرد: «اگر رزمآرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد. مرد شماره دوی فدائیان در آن سخنرانی نمایندگان مجلس را تهدید کرد که اگر به ملی شدن صنعت نفت نظر موافق ندهند، نابود خواهند شد.
یکی از ناظران آن واقعه از مشاهدات خود چنین روایت میکند: « مرحوم واحدی ابتدای سخن مقدمهای داشت و بعد شروع کرد درباره مسائل سیاسی صحبتکردن. یک مقدار داشت اوج میگرفت که برق قطع شد! مرحوم واحدی بالای منبر رفت و بر عرشه منبر ایستاد. آستینها را بالا و فریاد زد: رزمآرا خیال کرده با قطع برق میتواند صدای فرزندان اسلام را خاموش کند، اما حنجره فرزند علی احتیاج به بلندگو ندارد!… جملات و کلماتش درست یادم است که میفرمود: رزمآرا برو. سه بار این جمله را تکرار کرد: رزمآرا! سه روز به تو مهلت میدهیم، اگر نروی میفرستیمت!… که ظاهراً برادرها اینجا خیلی احساساتی شدند، گویا میگفتند صحیح است یا اللهاکبر. در هر حال این مسئله را تأیید کردند. روز جمعه بود که مرحوم واحدی رزمآرا را تهدید کرد و گفت رزمآرا برو. دوشنبه طبعاً پایان مهلت سهروزه مرحوم واحدی بود. رزمآرا تا دوشنبه جایی نرفت. چهارشنبه، دو روز پس از انقضای مهلت، همان ساعتی که مرحوم واحدی تهدید کرده بود و در همان محل و صحنی که صدای تهدید مرحوم واحدی طنینانداز بود، گلوله شهید خلیل طهماسبی به رزمآرا اصابت کرد…»
تا زدند از بینهایت، مرغ جانت را صفیر…
پس از ترور ناموفق «حسین علاء» نخستوزیر وقت توسط شهید ذوالقدر بهجرم امضای پیمان استعماری «سنتو»، شهید واحدی که برای تکمیل ماموریت ذوالقدر به اهواز رفته بود دستگیر و به تهران اعزام شد. او را به پیش تیمور بختیار مامور ساواک بردند که در این دیدار و در خلال بحث، بختیار دشنام رکیکی به واحدی داد که در مقابل این توهین، واحدی به او گفت: مادر من حضرت زهراست و صندلی را به سمت بختیار پرتاب کرد. بختیار نیز با کلت کمری که متعلق به سپهبد آزموده بود واحدی را به شهادت رساند. «محمدمهدی عبدخدایی» از اعضای برجسته و بازمانده فدائیان اسلام نیز درکتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب منتشر شده، نحوه به شهادت رسیدن این شهید بزرگوار را اینگونه نقل میکند:
«… بعدها معلوم شد وقتی که سید عبدالحسین واحدی را میآورند توی اتاق تیمور بختیار، او به مرحوم واحدی فحاشی میکند و به مادرش بد میگوید. مرحوم واحدی میگوید مادر من حضرت زهرا (س) است ، به مادر من توهین نکن و صندلی را بلند میکند بزند توی سر بختیار. در همان لحظه تیمور بختیار اسلحهاش را میکشد و با شلیک شش گلوله به سینه سید عبدالحسین، او را به شهادت میرساند.»
یاد پرحماسه این شهید شجاع و غیور و بیداردل که غریبانه در ظلمت ستم، خون خود را چراغ راه بصیرت تاریخ ساخت، در افق حقیقت، هماره نورافشان باد…
انتهای پیام/
منبع خبر