به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شمسیپور از راویان دوران دفاع مقدس و از نیروهای جهاد سازندگی در جنگ، به بیان خاطرهای از فعالیت نیروهای رزمی مهندسی در دفاع مقدس و نقش آنان در طول هشت سال جنگ تحمیلی پرداخت و اظهار داشت: زمانی که جنگ شروع شد اول راهنمایی بودم و دوم راهنمایی تصمیم گرفتم به جبهه بروم، اما هر بار که به بسیج میرفتم، چون سنم کم بود اجازه رفتن نمیدادند. یک سالی به این منوال گذشت و هرچه سعی کردم نشد، با اینکه اعلام میکردند جبههها نیاز به نیرو دارند، ولی ما را به خاطر سن کم قبول نمیکردند.
وی افزود: باید از مادر مرحومم یادی کنم که ایشان خودش یک روز با من به مرکز بسیج آمد تا وساطتت کند اسمم را بنویسند. بسیاری از مادرها در آن زمان کمک میکردند و مادر من نیز از زنان فعال پشت جبهه بود که با پختن نان و ارسال به پشت جبهه کمک میکرد. تا اینکه من هم مثل بسیاری از رزمندگان کمسن شناسنامهام را دستکاری کردم. تازه با این شرایط، اما باز هم اجازه رفتن ندادند. ناچار بعد از مدتها از طریق جهاد سازندگی اقدام کردم و به جبهه اعزام شدم. باز هم مرا به خطوط مقدم نمیبردند تا اینکه با راهنمایی یکی از فرماندهان قرارگاه حمزه به من گفتند برو آموزش بلدوزر ببین تا از این طریق خدمت کنی و با تحقیقاتی که انجام دادم به این رسیدم بهترین راهی که میتوانم به خطوط مقدم برسم همین است. چند ماهی آموزش دیدم و بعد از آن راننده بلدوزر شدم.
این راننده بلدوزر در دوران دفاعمقدس گفت: رانندههای بلدوزر و نیروهای مهندسی ـ رزمی کارشان نبرد مسلحانه نبود، اما مسوولیت ایجاد خطوط مواصلاتی به خطوط مقدم و جادهها به خطوط، ایجاد سنگر برای توپخانهها و نیروها و احداث خاکریز به عنوان جانپناه داشتند. فرقی نمیکرد، این بچهها در هر کجا لازم بود حاضر بودند. اکثر بچهها تا ۲۰ سال سن و شجاعت باور نکردنی که منشأش از ایمان به امام راحل بود داشتند.
وی تصریح کرد: در منطقه «پنجوین» کردستان و «ارتفاع لری» که منطقه بلندی بود، قسمت بالا نیروهای ارتش و پایینتر نیروهای بسیج و سپاه مستقر بودند. در زمستان به علت بارش سنگین برف، جاده ارتفاع بسته میشد و نیروهای بالا با کمبود امکانات مواجه میشدند. به بعضی از نیروها ماموریت داده میشد تا پایین ارتفاع بیایند و یک پیت نفت یا یک بسته نان را ببرند بالا لذا یک روز نیرو از دست میرفت.
شمسی پور بیان کرد: هر بار که جاده باز میشد به دلیل بارش سنگین برف دوباره بسته میشد و جاده کامل زیر برف میرفت. یک روز بلدوزر کوماتسو را جلوی آهنگری بردم و دوتا نبشی به عقب و دو تا بشکه به آن جوش دادیم و روی آن آب و نفت و غذا گذاشتیم، با طناب بستیم و با چند نفر از نیروها حرکت کردیم به سمت ارتفاع. آنقدر هوا سرد بود و برف میآمد که گازوئیل بلدوزر در حال کار در باک یخ میزد. با اینکه ما با آگاهی کامل از این وضعیت رفتیم و نفت و گازوئیل را قاطی میکردیم، اما اتفاق میافتاد دستگاه در حین کار یخ میزد و خاموش میشد.
وی ادامه داد: من هم با اینکه جوان کم سنی بودم، اما از این موضوع اطلاع داشتم. با خودمان فیلتر بازکن میآوردیم و این مواقع پوستههای یخ را از باک بیرون میکردیم تا بتوانیم مدتی کار کنیم.
رزمنده دفاع مقدس گفت: ساعت دو ظهر شد، اما هنوز به قسمتهای اصلی و برفگیر نرسیده بودیم. سرمای هوا اذیت میکرد. بعد از خواندن نماز و استراحت فعالیت را دوباره شروع کردیم. ساعت پنج غروب خودمان را به سطح ارتفاع رساندیم. جاده حدود یک کیلومتری بود که پوشیده از برف شده بود. با پشتکار و توکل بیشتر شروع کردیم به باز کردن جاده. دست چپ ما پرتگاه بسیار عمیق و تیزی قرار داشت که کافی بود لحظهای غفلت کنیم تا بلدوزر از جاده خارج شود. در حین کار یک تکه برف به دماغه بولدوزر خورد و لوله اگزوز را کج کرد.
وی افزود: یک لحظه احساس کردم زیر شنی طرف چپ خالی شد، هر لحظه انتظار این اتفاق را داشتم، اهل بیت را صدا زدم، «یا اباالفضل (ع)، یا حضرت زهرا (س)، یا امام حسین (ع)…» یک لحظه توقف کرده و نگاه کردم شنی بولدوزر از جاده خارج شده. خواستم یک حرکت کوچک کنم، اما احساس کردم نمیشود. نمیدانستم چه کنم. شروع کردم به گریه کردن. امام حسین (ع) را صدا زدم که اینجا چه کنم، اگر بولدوزر برود پایین هیچ کس نمیتواند کار کند.
شمسی پور در پایان بیان کرد: دیدم چارهای نیست. خودم تنها بودم و باید کاری میکردم. تیغ بلدورز را فشار دادم. کمی فرمان را گرفتم و همان لحظه که برف زیر بلدوزر داشت شکست میخورد احساس کردم شنی به جای سفت رسید و با همان ذکر و توسل و گریه احساس کردم از خطر گذشتم. شب شد و هنوز از نوک ارتفاع فاصله داشتم. بعضی از رزمندهها گفتند دستگاه را بگذار تا صبح دوباره راهش بیاندازی، اما نمیشد، چون بلدوزر یخ میزد و امکان روشن شدن مجدد نبود. همزمان که جلوتر میرفتیم و خوشحال بودم که امکانات با بالا میرسد باز احساس کردم زیر ماشین خالی شد. باز ذکر گفتنم شروع شد. هوا تاریک تاریک شد. اذان مغرب را هم گفتند که بلدوزر را به داخل مقر رساندم. وقتی به داخل مقر رفتم نزدیک ۷۰ نفر به استقبالم آمدند. وسایل را خالی کردند و شب بسیار سردی را در کنار رزمندهها گذراندم.
انتهای پیام/ 141
منبع خبر