به گزارش نوید شاهد، همزمان با شهادت مادر همه شهیدان کوی عشق و ولا، بانوی بینشانی که نام و نشان عاشقی و دلداگی و پاکبازی تا قیامت از اوست و پهلوی شکستهاش، تنها پناه همه شکستگیهای تاریخ است، فرزندان فاطمه را؛ لاله های سوخته و غریب زهرایی را، دسته گلهای بی شمع و مزار و گمنام «مادر عشق» را دوباره آوردند برای تشییع.
دوباره شهر خفه شده در دود و دروغ و درد، شهر شکسته زیر آوار خاکستر و خواب، پر میزند در هوای عاشقی، دوباره شهر، «شهر شهیدان» شد. شهر بسیجی های عاشق شهادت در روز اعزام، با سربند سرخ «یا حسین» و لباس خاکی و پوتین در میان گل و شیرینی و اشک بدرقه و شاید وداع آخر، وسط بوی اسفند و صدای آهنگران و کویتی پور تا راه آهن و تا خود اندیمشک و مقصد آخر هم پادگان دوکوهه که منظومه عشقبازی با خدا بود و کهکشان کرامات شهادت… دوباره چهارراه ولیعصر و جلوی دانشگاه تهران و پل حافظ و جلوی معراج شهدا میعادگاه چهره های نورانی و پرصفا شد.
دوباره تهران، تهران آن سالهای زیستن زیر سایه بال فرشته های خدا شد. تهران آن سالهای آژیر جنگ و مارش حمله، پیام امام و سرودهای حماسی و صدای محمود کریمی و صدای مرتضی آوینی و روایت فتح، تهران تطهیر در بارش برکات مطهر نام شهیدان و عطر گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه هایی که بوی شهادت میدادند و هنوز این شهر آلوده ماشین بازی و ملک بازی و دلاربازی و آپارتمانهای بیروح و بدقواره و بدترکیب نشده بود و هنوز چهرهها بوی و بارقه آشنایی داشتند و بیگانگی از نگاه ها نمیبارید.
شهیدان آمدند دوباره تا دست ما «قبرستان نشینان عادت سخیف» را بگیرند و از این منجلاب و هرزآب منیتها و خویشتنکامیها و جز خود ندیدنها و از خدا بریدنها، بالا بکشند و یادمان بدهند تا گاهی هم به آسمان نگاه کنیم و در هوای پاک بندگی، در زلال عطر بهشت عاشقی، نفس تازه کنیم.
شهدا آمدند تا ما ظلمتزدگان دوزخ خودفریبی و وهم خلود در ارض و هبوط در درکات اسفل نفسانیت را با «آواز پر جبرئیل» آشتی دهند و با آنسوتر از این تنگنای عالم خاک، با فراسوهای طبیعت و تن، آشنا کنند. شهدای غریبی که چهل سال در دل خاکهای خونین «مجنون»، «شلمچه»، «شرق بصره»، «پنجوین»، «فکه»، «ام الرصاص»، «چنگوله»، «سومار» و «حاج عمران»، رخ نهان کرده بودند حالا آمده اند تا بوی «خیبر» و «کربلای 5»، بوی «بدر» و «والفجر مقدماتی» و «والفجر 8» و «کربلای 5» را به این شهر بیاورند که خاطرات آن دوران عاشقانه زیستن را داشت فراموش میکرد و تن در کابوس پرسه هایش در هیچ، رها کرده بود.
شهیدان غریب فاطمی، در روز شهادت مادرشان زهرا، به تاسی از همان غربت و بینشانی و بیمزاری او دوباره آمدند تا این خیابانهای دفن شده در ترافیک و شلوغی و شتاب را دوباره زنده کنند. دوباره دسته گلهای زهرایی آمده اند تا کاروان نور و راهیان جبهه ها را یادمان بیاورند. یاد ما خاموشان و خوابزدگان و خودفراموشان… و باز: «در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون یاد شلمچه، یاد خیبر، یاد مجنون»….
«ای شهیدان کجاست منزلتان»؟ از کجا آمده اید؟ ای شهیدانی که ذره ذره اجزای تن و پاره پارههای پیکرتان با آب و باد و خاک، جاری شد و در نسیم و نور و نفس و نبض هستی جریان گرفت و جاودانه شد، ای شقایقهای سرخ سوخته که عشق در مکتب جنونتان، بر بلندای قدسی خونتان، شرف و شهامت آموخته، اینهمه راه برای دیدن ما بی معرفت ها آمده اید؟ از کربلای حسین به دیدن ما آمده اید؟، بوی چادر سوخته و خونین مادر آورده اید در روز شهادتش؟ مسجد جامع خرمشهر و مقتل سوسنگرد و کانال ماهی و رمل های فکه و نیزارهای سوخته هور را – که هنوز رازدار پیکر بی نشان «مهدی باکری» و بچه های خیبریاش مانده است- همه را یکجا آورده اید وسط این شهر در خود خزیده؟!
ای شهیدان که شور شهودتان بال بر بلندای ابدیت افکنده و جوشش خونتان خرابات مستی و خمخانه فنا را قیامتکده عشاق آخرالزمانی عاشورای حسین(ع) جان جهان و ساقی بزم دلدادگان کرده است، اینک دست نیاز و تمنای ما واماندگان و جاماندگان و دامن کبریای کرامتتان که شاهد خمخانه الستید و تا صبح محشر از شراب طهور دیدار یار، مخمور و مستید: «روح خورشید سحر در عطش جام شماست»….
شهیدان می آیند و ما را به بهشت می برند. شهدا ستون پایه های عزت و اقتدار و امنیت امروزند و آموزگاران فرهنگ و مکتب شهادت برای شهیدان پس از خویش؛ برای شهیدان بزرگ مدافع حرم و شهدای خدمت و شهدای امنیت و همه مشتاقان و منتظران شهادت در آینده!
شبی که گذشت؛ شب راز و نیاز و نجواست با این عزیزان دل مادر لاله های غریب زهرایی بود؛ این فرزندان پاشیده پیکر و بی نام و نشان، ارث از مادر پهلو شکسته خود دارند که پناه همه عالم است…
تهران، «شاهدآباد» و «شهیدستان» عشق است…
و سخن آخر از زبان «خامنه ای عزیز»؛ امام جمعه نصر ما و محبوب دل شهیدان ما: «سلام بر شهیدان مفقودالاثر که خاک صحرا تنها همدمشان و مادرشان فاطمه زهرا (س) میزبانشان است»
سوگ گل و مرثیهی بلبل است هفتهی زهراست که هفت گل است
پهلوى گل داغ کن اى شاخسار یاس محمد نشکفت از بهار
تیغ شرر بار ندارد دگر شیر خدا یار ندارد دگر
واى من از این چمن سوخته سرو و گل و یاسمن سوخته
اى دل دریائى من فاطمه لاله زهرائى من فاطمه
شمع فرو مرده شده خانه ات کشته مرا حسرت پروانه ات
فاطمه برگرد که بینى به عین در غم تو هم حسنم هم حسین
اشک سحر هستم و آه شبم زمزمه نیمه شب زینبم
هر شب از اندوه تو زهراى من گاه حسین تو شوم گَه حسن
فاطمه بنگر تو نگاه مرا جان على زینب آه مرا
روز و شبم دیده به در دوخته داغ تو پهلوى مرا سوخته
از غم تو سوخته ام فاطمه دیده به در دوخته ام فاطمه
فاطمه جان فاطمه خوب من آى حبیب من و محبوب من
جورکش طعن رقیبم مرو بعد حبیبم تو طبیبم مرو
دخت نبى گوش بگیر از ولى آى مرو فاطمه جان بى على
بوى محمد زچمن مى رود لاله زهرائى من مى رود
اشک پیمبر شده ام در غمت ساقى کوثر شده ام در غمت
با چه زنم فاطمه تمثیل تو خانه من بى پر جبریل تو
جلوه خورشید و زمین با تو بود بعد نبى روح امین با تو بود
تا نفس صبح چه شبهاى تار وحى تو مى گفت خداوندگار
بزمگه عشق تماشائى است فصل گل لاله زهرائى است
چون کمر سرو شکست از جنون لاله عباسى او غرق خون
بلبل عاشق به صلا آمدست از چمن کرب و بلا آمدست
لاله غم اندوخته اى بیش نیست گل، حرم سوخته اى بیش نیست…
شاعر: زنده یاد احمد عزیزی
انتهای گزارش/
منبع خبر