گفت: اگر شهید شدم، برای من گریه میکنی؟ دوستش به شوخی گفت: تو شهید شو، ببین چه ضجهای برایت بزنم! بعد هر دو زیر خنده زدند. باز محسن به دوستش گفت: قول دادی گریه کنی، خیالم راحت باشد!؟
به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، موقع رفتن، عکس فاطمه زهرا را از جیبش درآورد، بوسید و به دست همسرش داد. او همیشه در مأموریتهایش عکس فرزندانش را همراهش میبرد، اما انگار این دفعه، با دفعات قبل یک فرقی دیگر داشت. حس میکرد برای انجام دادن کامل مأموریتش باید از دنیا دل بکند و این مأموریت تنها برای حضرت زینب (س) است. در حالی که به چشمان همسرش مینگریست، محل مزارش و کارهای بعد از شهادتش را به او گفت و « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» را زمزمه کرد. اصرار داشت همسرش او را بدرقه کند. چرا که میدانست این لحظات، لحظات آخر است و برگشتی وجود ندارد. او رفت و ۲۵ روز بعد از آن آسمانی شد.
در میدان رزم مینهای فراوانی را خنثی کرد
قول دادی گریه کنی، خیالم راحت باشد؟
چند روز قبل از اینکه اعزام شود، دوستش متوجه شد که قصد راهی شدن دارد، اما محسن همچنان انکار میکرد. در نهایت چارهای نداشت تا اعتراف کند که قرار است به سوریه برود. دوستش وقتی دید محسن خیال ندارد از موضعش کوتاه بیاید، به او گفت: إنشاءالله که میروی، داعشیها سرت را میبرند و شهیدت میکنند. محسن گفت: دلت میآید که سرم را ببرند! دوستش گفت: حقیقتش نه! إنشاءالله که تیر میان دو ابروهایت میخورد و شهید میشوی! محسن گفت: خودم هم همین را دوست دارم. بعد هنوز جملهاش تمام نشده بود، برگشت و گفت: اگر شهید شدم، برای من گریه میکنی؟ دوستش به شوخی گفت: تو شهید شو، ببین چه ضجهای برایت توی مراسم بزنم! بعد هر دو زیر خنده زدند. باز محسن به دوستش گفت: قول دادی گریه کنی، خیالم راحت باشد؟
و مصمم راهش را ادامه میداد
بالاخره یکی از ما جنازه دیگری را برمیگرداند
آن روز، وقتی عزم رفتن کرد، از اینکه هیچ یک از دوستانش همراهش نبودند، بسیار ناراحت بود و گفت: مسافر که بدون همراه به شهر غریب نمیرود. حسابی دمغ بود تا اینکه در داخل اتوبوس صدای آشنایی به گوشش رسید. حسین بشیری از بچههای همدان بود که همزمان اعزام شده بودند. دوستش که متوجه شد محسن از حضور او خیلی خوشحال است، به شوخی به او گفت: بالاخره یکی از ما جنازه دیگری را در این سفر برمیگرداند.
شهیدان حسین بشیری و محسن فانوسی
چند روز از اعزام آنها گذشته بود. وقتی این دو رفیق میخواستند به منطقه بروند، سر اینکه چه کسی برود بحثشان شد. در نهایت محسن اسلحه را از حسین گرفت و گفت: دیگر نمیتوانم بمانم! او رفت و لحظاتی بعد در حین خنثیسازی تله انفجاری، تک تیرانداز داعشی پیشانی او را هدف داد. در آن هنگام نگاه محسن لحظات آخر به آسمان دوخته شد، لبخندی زد و بعد چشمانش را بست.
به مناسبت ششمین سالگرد شهادت محسن فانوسی
و حالا حسین بشیری مانده بود و پیکر دوست شهیدش که باید باز میگشت. او طاقت این فراق را نداشت. برای همین در چهلمین روز شهادت محسن، پوتینهای رفیقش را برای خانوادهاش برد. وقتی نگاههای محمدمهدی و فاطمه زهرا را دید، خجالت کشید. رو به همسر شهید گفت: خانم فانوسی! دعا کنید تا سالگرد محسن هم من شهید شوم. انگار مرغ آمین آن لحظه آنجا بود؛ چرا که مدتی بعد نیز حسین بشیری به شهادت رسید.
امام جماعت تخریبچیها
امام جماعتی تخریبچی در خط مقدم
نیروها در بحوث جمع شده بودند. فرمانده بعد از سلام و احوالپرسی از نیروهایش پرسید: چه کسی نمازش کامل است؟ چند نفری که متوجه نیت فرمانده شده بودند، دستشان را بالا بردند تا امام جماعت شوند! محسن هم سرش را پایین انداخت و دستش را کمی بالا برد. فرمانده از او خواست که امام جماعت شود، اما او قبول نکرد و خواست خود فرمانده امام جماعت شود. فرمانده با این توجیه که نماز او شکسته است، دوباره بر امام جماعتی محسن اصرار کرد. در اینجا چون مافوقش به او دستور داد، محسن هم گفت: اطاعت میکنم! فرمانده این بار با مزاح خطاب به او گفت: از فردا مثل پسرهای خوب میآیی و امام جماعت میشوی. البته فرمانده خیلی دوست داشت محسن امام جماعت شود و دنبال بهانه بود که بالاخره هم موفق شد. چون نمازهایی که او اقامه میکرد بسیار متفاوت و حضور قلبش هم مشهود بود.
شهید محسن فانوسی
۴ جمله آخری که به همسرش گفت
ظهر روز جمعه هشتم آبان ماه، بچهها حسابی شیطنت میکردند؛ به طوری که مادرشان را عاصی کرده بودند. همسر محسن که بیتاب حضور پدر خانواده بود، با شنیدن صدای اذان، شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد تا شاید مرهمی بر دل بیقرارش باشد. هنوز چند خطی از زیارت عاشورا را نخوانده بود که صدای تلفن آمد. گوشی را برداشت. محسن پشت خط بود. مجالی برای احوالپرسی نداد و گفت: سمیرا! مواظب بچهها باش، آنها غیراز تو کسی را ندارند، خداحافظ! بعد تلفن را قطع کرد. این چهار جمله آخرین جملات محسن به خانوادهاش بود. او یک ساعت بعد از این تماس، راهی منطقه شد و چند ساعت بعد هم به شهادت رسید.
فاطمه زهرا بر سر مزار پدر
درباره شهید
شهید مدافع حرم محسن فانوسی در اول شهریور ماه سال ۱۳۵۹ به دنیا آمد. او در سال ۱۳۷۹ در گردان ۴۳ رزمی مهندسی امام علی (ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شد و در گردان تخریب مشغول به کار بود. شهید فانوسی نزدیک به ۱۳ سال برای پاکسازی میدان مین در مناطق مرزی کشور از جمله شمال غرب، جنوب و شلمچه و بسیاری از مناطق دیگر خدمت کرد. او در سال ۱۳۹۲ به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد. تخریبچی مدافعان حرم در روز ۹ آبان ماه سال ۱۳۹۴ در روستاهای اطراف حلب در حین خنثیسازی تله انفجاری با قناصه تک تیرانداز به شهادت رسید. پیکر مطهرش در گلزار شهدای کوی دره مراد بیگ همدان آرامیده است. از این شهید، ۲ فرزند به یادگار مانده است.
منبع