نماد سایت مجاهدت

لحظات تلخ یک امدادگر

به گزارش مشرق، داریوش زیوری از جمله رزمندگان استان همدان است که در دوران نوجوانی با دست کاری شناسنامه اش توانسته بود به جبهه اعزم شود. این رزمنده دوران جنگ تحمیلی در خاطره ای از محرم سال ۱۳۶۶ برای ایسنا روایت می کند: سال ۶۶ بود و برای اعزام به جبهه به سپاه همدان رفتم. آن زمان سردار همدانی در سپاه سوم قدس مستقر در سردشت مسئولیت داشت.به همراه چند نفر از رزمندگان همدان به عنوان امدادگر راهی جبهه سردشت شدیم.


راوی خاطره، داریوش زیوری

در آن منطقه بودیم تا محرم رسید و ما بعد از عملیات «نصر ۷» که در منطقه «قلعه دزه» عراق در حال پدافند منطقه بودم. مسئول بهداری من را به خط برد. در خط به همراه گروهی از برادران ارتش در حال پدافند در منطقه بودیم.

* ماجراهای یک جانباز از سفر با دوچرخه

«فتح اله» نام یکی از برادران ارتشی است که همراه ما در منطقه حضور داشت. او از اهالی اطراف ایلام بود که با هم رفاقت داشتیم. فتح اله برای انجام کاری به همراه یک رزمنده جنوبی به پشت خط رفته بودند. وقتی بازگشتند به سنگر ما آمدند و از من پرسید: «ناهار چی دارید؟» چون ناهار و شام ما را در یک وعده می آوردند، گفتم: «لوبیا و هندوانه.» به آنها تعارف کردم که مهمان ما باشند، اما فتح اله گفت: «می روم سنگر خودمان می خورم.»


نمایی از فداکاری رزمندگان امدادگر در جبهه

او و همرزم جنوبی مان راه افتادند و من هم به دنبال آنها رفتم. همین که کنار تانکر آب نشستم ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد و تعدادی از ترکش ها هم از کنار صورت من رد شدند. ترکش ها آنقدر نزدیک بودند که داغی شان را حس کردم. متحیر بلند شدم و به محل اصابت گلوله نگاه کردم. فتح اله و دوستش دقیقا آنجا بودند. به طرف آنها دویدم. وقتی رسیدم خشکم زد. اول برادر جنوبی را دیدم که موج انفجار او را گرفته بود اما هیچ زخمی نداشت.

به طرف فتح اله رفتم که دیدم نصف سرش قطع، سینه اش چاک و دستانش قطع شده است. دیگران هم رسیدند و امدادگر امدادگر می گفتند. با وجود اینکه من امدادگر بودم ولی شوکه شده بودم و کاری از دستم برنمی آمد. یادم می آید در آن لحظه های سخت از بلندگوی سنگر تبلیغات نوای آهنگران پخش می شد که می خواند:«آمده کاروانی به دشت قادسیه» ناخودآگاه به یاد محرم۶۱ هجری و حضرت ابوالفضل(ع) افتادم و آنچه بر یاران امام حسین (ع) گذشت.

منبع: ایسنا منبع خبر

خروج از نسخه موبایل