به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، یکی از نقاط قوت مدیریت پشتیبانی نیروهای نظامی در دوران دفاع مقدس ارسال غذای گرم از آشپزخانهها به نیروها در نقاط مختلف بود. برخلاف قواعد نظامی دنیا که عمده وعدههای غذایی رزمندههای در حال جنگ با کنسرو و غذای سرد تامین میشود، در دفاع مقدس عکس این اتفاق رقم خورد و این در حالی بود که حتی دسرهای همراه غذا مثل میوه و شیرینی متناسب با هر فصل و آنچه مردم به جبههها کمک میکردند در کنار غذای رزمندهها جا داشت. علاوه بر غذاهای سادهای، چون نان پنیر غذاهای گرم نیز در سفره رزمندهها جا داشت.
اسدالله موحدی یکی از رزمندگان لشکر نجف اشرف درباره استفاده از دامهای زنده گفته است: «در طول جنگ، مردم نجف آباد و شهرهای اطراف به صورت مستمر تعدادی دام زنده برای امورات جبهه اهدا میکردند. از گوسفند و بز گرفته تا گاو و گوساله. البته از پولی هم که هر هفته در نماز جمعه یا دیگر مناسبتها به عنوان اهدایی به جبهه جمع میشد نیز از این جور احشام میخریدیم. در نجف آباد و اطراف، کمتر چیزی به عنوان اهدای شتر داشتیم و این قلم را با مبالغ اهدایی از کشتارگاه شهر یا یزد میخریدیم. بخش خیلی کوچکی از این گله هم مربوط میشد به حیوانات بی صاحبی که در مناطق عملیاتی رها شده بودند. با اذنی که از حاکم شرع گرفته بودند، از آنها هم استفاده میکردیم تا بیخودی تلف نشوند. گاو وشترها را با هزار جور مشکل منتقل میکردیم پایگاه شهید مدنی یا همان دانشگاه شهید چمران فعلی و کشتار میکردیم. آن جا سردخانه بزرگی به صورت کانتینری داشتیم که با برق کار میکرد. اگر نیاز میشد، کانتینر را منتقل میکردیم منطقه و با موتور برق راهَش میانداختیم.»
نیروها خود اگر فرصت میکردند دستی به پخت و پز غذا میبردند و از این طریق روحیه خود را برای انجام عملیاتها و مقابله با هجوم دشمنان آماده نگاه میداشتند.
موحدی در خاطرهای از روزهای جبهه به ماجرای «کباب شیرین» اشاره کرده و گفته است: اسفند سال۶۶ عملیات والفجر۱۰ با هدف تصرف شهرهای حلبچه و خُرمال عراق در دشتهای سلیمانیه عراق در شمال غرب ایران در حال انجام بود. لشکر۸نجف اشرف نیز بخشی از کار را برعهدهدار داشت. عملیات تا حدودی پیش رفته و بچهها از بخشی از دریاچه سد دربندیخان عبور کرده بودند که حاج مسئولان پشتیبانی و تدارکات لشکر را خیلی فوری خواست.
اوایل شب از مقر پشتیبانی تا لب آب را با ماشین رفتیم و سوار بر قایق به آن طرف آب رسیدیم. نیروها چند کیلومتری از آب دور شده بودند و این فاصله را هم با تویوتا طی کردیم. وقتی رسیدیم که حاج احمد در چادرش خوابیده بود، ولی تکلیف ما مشخص بود و به بچهها گفته بود «اگه اسدالله و محمدرضا آمدند، بگید بمونند کارشون دارم.»
مثل خیلی دیگه از عملیاتها، یک گوسفند از گله متعلق به لشکر ۸ نجف را سربریده و همانجا روی کپهای از آتش برای نیروها کباب کرده بودند. با اولین تعارف، ما هم مشتری این کباب شدیم. بعد از هفتهها محرومیت از خوردن گوشت، این غذا میچسبید. سراغ نمک را که گرفتیم، نشانی دادند که چندمتر دورتر داخل یک پلاستیک هست. در آن تاریکی نفهمیدم چرا نمکها به دستهامان میچسبید! عیب دیگه نمکها این بود که هر قدر بیشتر میزدیم، کباب شیرینتر میشد!
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است