مجاهدت پرستاران در دفاع مقدس قابل توصیف نیست

مجاهدت پرستاران در دفاع مقدس قابل توصیف نیست


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، یکی از اقشاری که با حضور فعالانه در در دوران دفاع مقدس نقش مهمی در حفاظت از جان رزمندگان ایفا کردند، کادر درمانی و به‌ویژه امدادگران و پرستاران بودند. میلاد با سعادت حضرت زینب کبری (س) که در تقویم کشورمان به نام روز پرستار نامگذاری شده است، فرصتی بود تا پای صحبت‌های «رباب (مهین) عبدالعلی‌زاده» از پرستاران و امدادگران تبریزی دوران دفاع مقدس که اتفاقا از خویشان سردار شهید «علی تجلایی» است، بنشینیم تا گوشه‌ای خاطرات آن دوران را برایمان روایت کند. متن این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

دفاع‌پرس: از چه زمانی تصمیم گرفتید به‌عنوان پرستار و امدادگر فعالیت کنید؟

من قبل از آغاز جنگ، به‌واسطه آیت‌الله شهید «مدنی» در بیمارستان فعالیت داشتم و برخی وسایل مورد نیاز را از طرف ایشان و خیرین به دست بیماران نیازمند می‌رساندم؛ در سال 1359 برای شرکت در سخنرانی شهید «بهشتی» به دانشگاه تهران رفته بودم که همان روز جنگ آغاز شد و فرودگاه‌ها بمباران شدند. وقتی از آن‌جا برگشتم، کارمان در بیمارستان شروع شد؛ به‌ویژه در مقطع آزادسازی سوسنگرد، وقتی رزمندگان این عملیات از جمله شهید «علی تجلایی» را – که بعدا دامادمان شدند- آوردند، ما در بیمارستان حاضر بودیم. پس از آن حدود 6-7 سال در خدمت رزمندگان عزیز بودم و همه این مدت، با اینکه کارمند بانک بودم ولی در شیفت‌های شب تا صبح در بیمارستان فعالیت می‌کردم.

همزمان عصرها در نهضت سوادآموزی و روزهای جمعه در جهاد سازندگی مشغول بودم و در دوره‌های هلال احمر هم شرکت می‌کردم.

دفاع‌پرس: آیا در مناطق عملیاتی هم حضور داشتید؟

در سال 1361 از طریق سپاه به همراه 30 نفر دیگر از دوستان که در بیمارستان فعالیت می‌کردیم، از تبریز به‌عنوان مأموریت پشت جبهه به اهواز اعزام شدیم. چند ماه در بیمارستان‌های اهواز کار کردیم و بعد برگشتیم و دوباره در تبریز به فعالیتمان ادامه دادیم.

دفاع‌پرس: در طول مدت خدمت در بیمارستان چه کمک‌هایی به رزمندگان مجروح می‌کردید؟

یک پزشک در بیمارستان امام خمینی (ره) تبریز بود که می‌گفت من نمی‌خواهم شما صرفا به‌عنوان پرستاری که به مجروحان دارو می‌دهد، فعالیت کنید بلکه می‌خواهم به‌عنوان یار و یاور در کنار بچه‌ها باشید. برای همین ما هرچه در توان داشتیم برای این عزیزان انجام می‌دادیم. مثلا آن موقع تلفن مثل الان در دسترس نبود و ما با سیم‌های بلند، آن را به دست مجروحین می‌رساندیم تا بتوانند با خانواده‌هایشان صحبت کنند.

همچنین، از ما می‌خواستند آن‌ها را سمت قبله برگردانیم تا بتوانند نمازهایشان را بخوانند. کمک می‌کردیم دعای کمیل بخوانند. به خصوص به نظافتشان خیلی رسیدگی می‌کردیم. همین‌طور برای دادن آبمیوه و غذا و احیانا هر خوراکی دیگری که می‌خواستند، به حد توان کمک می‌کردیم.

دفاع‌پرس: سر و کار داشتن با مجروحین جنگی برای یک پرستار جوان چه حس و حالی داشت و چه خاطراتی از این صحنه‌ها دارید؟

از روزهای فعالیت در بیمارستان، ضمن اینکه خاطرات شیرین زیادی دارم اما در مواردی به دلیل مواجه شدن با صحنه‌های دلخراش، خاطراتی در ذهنم مانده که هروقت تعریف می‌کنم، حالم واقعا منقلب می‌شود.

یکی از این خاطرات تلخ این است که روزی یک رزمنده اهل شیراز به من گفت خیلی عطش دارم و خواست تا برایش لیموشیرین بیاورم. من تا ساعت 11 شب هرچه در بیرون بیمارستان گشتم نتوانستم برایش لیموشیرین پیدا کنم چون فصلش نبود. به‌جایش میوه دیگری خریدم و وقتی به بیمارستان آمدم، دیدم به شهادت رسیده است؛ بعد از این قضیه من تا مدت‌ها نمی‌توانستم لیمو شیرین بخورم چون خاطره شهادت این رزمنده برایم تداعی می‌شد.

زیباترین خاطره‌ام هم این بود که از یک رزمنده فارسی‌زبان که قطع نخاع شده بود، مدتی مراقبت می‌کردم. تا اینکه یک روز که اتفاقا مصادف با روز ولادت حضرت زینب (س) بود، دیدم او مرخص شده و از بیمارستان رفته است. خیلی ناراحت شدم که چرا بعد از 2-3 ماه رسیدگی به یکباره و بدون خداحافظی رفته‌ است. بیمار مجاور او چیزی داخل روزنامه به من داد و گفت دخترم این را همان رزمنده داده که به شما تحویل بدهم. دیدم کتابی درباره سرگذشت حضرت زینب (س) است که با خط خودش برایم حاشیه‌نویسی کرده و نوشته «تقدیم به پرستار مهربان و فداکار …» و روز ولادت حضرت زینب (س) را به من تبریک گفته است. اما جالب اینکه چون کاغذ کادو پیدا نکرده بود، آن را داخل یک روزنامه کادوپیچی کرده بود. این هدیه فوق‌العاده برایم ارزشمند بود و من هنوز آن را نگه داشته‌ام و وقتی می‌بینم، خاطره آن روزها برایم زنده می‌شود.

دفاع‌پرس: خانواده‌تان درباره کار کردن شما و مخصوصا اعزام به مناطق عملیاتی چه واکنشی داشتند؟

اولا من مادر و به‌ویژه خواهری مبارز (مرحومه نصیبه عبدالعلی‌زاده همسر شهید تجلایی) دارم و برادر عزیزم هم به‌عنوان تنها پسر خانواده از 13 سالگی در مسجد و جلسات فعالیت می‌کرد و با آغاز جنگ هم به جبهه رفته بود لذا به‌طور خانوادگی همگی در این مسیر بودیم.

وقتی از سپاه برای اعزام به خوزستان دعوت کردند، من فقط توانستم پشت تلفن گریه کنم. پدرم گفت دخترم چرا گریه می‌کنی؟ گفتم مرا برای رفتن به جبهه خواسته‌اند اما نمی‌توانم به شما چیزی بگویم چون هم برادرم و هم دامادمان هر دو در جبهه هستند. خودش برگشت گفت اشکالی ندارد می‌توانی بروی، وقتی در این راه قدم گذاشته‌ای تا آخر برو. خانواده‌ام بدرقه‌ام کردند و من به منطقه رفتم. این درحالی بود که فرزند شهید تجلایی در آستانه متولد شدن بود و در این شرایط روحی علاوه بر من، برادرم، دامادمان و برادر دامادمان هم همگی در جبهه بودند. با این حال همراهی خانواده و صبر مادرم خیلی کمکم کرد. از این نظر لطف خدا شاملم شد که توانستم در این مسیر باشم و به یاری خداوند، هنوز هم در این مسیرم و همچنان پشتیبان رهبری و ولایت و در خدمت کشور عزیزم هستم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید