گروه اجتماعی خبرگزاری فارس، ابوالفضل آلارم گوشیاش را کوک کرده برای نماز صبح، زودتر اما بیدار میشود. میایستد به نماز. همسرش با لبخند برایش صبحانه آورده. خورده نخورده، لباس مشکی اتوکشیدهاش را میپوشد، دست لای موهایش میکشد، به صورت پر از نشاط پسرش نگاه می کند و خانه ی پر از زندگیاش را ترک. با ماشین میافتد توی جاده بهشت زهرا.
پیچ رادیو را باز میکند، گوینده با جمله ی متاسفانه امروز پانصد و چند نفر دیگر از هم وطنمان را از دست دادیم بغض میکند، او هم.
موج را که عوض میکند، «به تو از دور سلام» را پویانفر با شور و گدازی خاص می خواند، ابوالفضل هم، هم صدایش میشود و جاده پیش رویش تار. آخر چند سالیست اربعین نرفته کربلا. در واقع هیچ جا نرفته، جز جاده قدیم تا خانه و برعکس.
هشت نشده به ورودی بهشت زهرا میرسد. از پیچ و خم قطعه های قدیم تابلوی تطهیرخانه را رد می کند و جای همیشگیاش پارک.
ماسکش را روی صورتش مرتب میکند، وارد غسالخانه میشود، لباس عوض میکند و شش سنگ را رد میکند و کنار هفتمی میایستد.
قبلترها پنج تا بود، اما الان هفت تاست به علاوه یک سنگ رزرو.
تهویهای بزرگ، هوای پر از کافور و سدر را میبلعد و نفس تازه میکند. هنوز نم اشک روضهی صبحش خشک نشده. کودکی را میآورند، کاورش را باز کردند. شناسایی شده و کروناییست. پسرک سه سال بیشتر ندارد با موهایی لخت و بدنی به سفیدی مهتاب. چشمهای نیمه بازش انگار هنوز نور دارند.
ابوالفضل، پسرک را در نهایت مهربانی روی سنگ میگذارد، باید رفع موانع کند برای آب. اما مگر پاکتر از بچه ها هم وجود دارند؟ طبق وظیفه همه جایش را چک میکند. لیف را آماده کرده تا پسرک در آخرین آب بازیاش هم تر و تمیز باشد، یاد بچگی پسرش میافتد، ذکر میگوید و با سدر حسابی سه ساله را خوشبو میکند حالا نوبت کافور است.
کافور؟ برای پسر سه ساله؟ دیروز هم نوزادی چند ماهه را شسته بود و قبل ترش پسر و پدری ورزشکار، به هیولای ویروسی که اسمش را کرونا گذاشتهاند فکر میکند، بیشتر آدمهایی که روی سنگش میآیند برای تطهیر آخر، این اواخر کروناییاند.
قبلترها سر جمع با پنج سنگ هفتاد، هشتاد نفر را می شستند، ولی دیروز سی و دو نفر را خودش تنهایی شسته و روز قبلش بیست و چند نفر.
صدای ضجهی زنی از پشت در میآید، بی شک مادر پسرک است که نفسش بند آمده از گریه و رشته افکار ابوالفضل پاره میشود و آب آخر روی تن طفل معصوم می ریزد.
حالا باید کفنپوشش کند، لُنگ را با محبت دور تن یخ زدهی پسرک می پیچد, لباس دیگری را روی لنگ و حالا باید کفن اصلی را تنش کند، غصه ش میگیرد.
هر روز دارد می بیند و هنوز برایش عادی نشده، سی و شش سال از خدا عمر گرفته و از دوازده سال پیش که با عمویش آمد فقط ببیند اینجا چه خبر است در ایستگاه پایانی ادمها زمینگیر شده. هم صواب است هم ثواب. ولی حالا غصه رهایش نمی کند. همه ی سختی دیدن گلهای پر پر شده ی مردم یک طرف، شناسایی آخر یک طرف.
بچه را باید تحویل دهند، از هیاهو معلوم است که نمی خواهند مادر شناسایی آخر را انجام دهد، اما کیست که توان مبارزه با مادری داغ دار را داشته باشد؟ رویِ چون ماه پسرک را مادرش می بیند فریادی بلند می کشد و نفسش میرود.
چه می دانی شاید دلش می خواست مثل سالها قبل و مادرهای داغدار، او هم بچهاش را تا سر مزارش در آغوش بگیرد، برایش لالایی بخواند، حرف بزند. قربان صدقه اش برود، آخر سه ساله ها یک جور دیگرند، دختر و پسر هم ندارد.
پسرک میرود و انگار یک تکه از قلب ابوالفضل هم با خود میبرد، حالا دارد مردی هم سن و سال خودش را روی سنگ مرتب میکند، بیشتر که دقت میکند، قیافهی مسافر آخرت برایش آشنا میزند، یکدفعه پرت میشود به چند هفته پیش و عروسیای که دعوت بود و نرفت.
خشکش میزند. دارد یکی از فامیلهای دورش را میشوید، هم سن و سال بودند و همبازی بچگی. خیلی وقت بود ندیده بودش ولی او که صورت پر و پیمانی داشت و پره ای گوشت به تن، حالا انگار مشتی استخوان است، نامش را دوباره چک میکند بله همان است، همان که بی خیال عروسی نشده بود انگار.
زیر لب میگوید، مرگ برای همسایه؟ نه ،دیگر تمام شده، حالا نوبت خودمان است!
هشت ساعت شیفت ابوالفضل کم کم دارد تمام میشود، استخوانهایش ذُق ذُق میکند، از ترزیق دز دوم واکسنش چند ماه می گذرد و همین که مجبور نیست که گان های آدم فضایی را دوباره بپوشد، جای شکرش باقیست.
لباسش را عوض میکند، هق هق مردانهای در پشت غسالخانه توجهش را جلب میکند، مردی زانو در بغل های های گریه میکند، کنارش می نشیند، بطری آب تعارفش میزند.
مرد که انگار دنیا روی سرش هوار شده، بی مقدمه میگوید… پدرم رفت، مادرم چند روز بعدش، خواهرم و خانمم چند هفته پیش و حالا هم پسرم. همه هم به خاطر این ویروس لعنتی این مریضی نحس.
کمی پیشش مینشیند و آرام که شد بلند میشود. ابوالفضل راه میافتد به سمت ماشینش و با هر قدم صحنه ای پیش چشمش زنده میشود، دست فروشهایی که چاره ای ندارن جز بیرون آمدن، مردم متروسوار و اتوبوسی که باید حضوری بروند و بیایند، آنها که بی خیال عزا و عروسی شان شدند، آنها که از خیر سفر و دورهمی هایشان نمی گذرند، تعطیلیهای پنج شش روزه که منع سفر ریلی و هوایی ندارد، بچه های یتیم شده، پدر و مادرهای بی بچه، آن پسرک سه ساله، آن مرد یک شبه پیر شده…
رکورد متوفیان پایتخت بر اثر کرونا شکسته شد و 216 نفر جمعه گذشته در تهران بر اثر کرونا جان خود را از دست دادهاند.با ابوالفضل .آ که 12 سال است در بهشت زهرا کار تطهیر برعهده دارد در خصوص این روزهای سخت بهشت زهرا به گفت و گو نشستیم.
چند روزی است که وضعیت در بهشت زهرا بحرانی شده است؛ میزان متوفیان بالا رفته و شرایط بحرانی است. در خصوص آخرین وضعیت متوفیان و وضعیت تطهیرکنندگان در این شرایط سخت توضیحاتی ارائه کنید.
شرایطمان بسیار سخت شده، بیش از 17 ماه است که با ویروس کرونا در حال دست و پنجه نرم کردن هستیم، اما تجربهای که در یک هفته تا 10 روز اخیر کسب کردیم، بسیار متفاوت بود. چیزی بود که تاکنون در بهشت زهرا تجربه نکرده بودیم. آمار به شدت بالا رفته است و معلوم نیست چه زمان فروکش کند. در پیک سوم کرونا هم ما اینقدر متوفی نداشتیم. وضعیت نسبت به این روزهابهتر بود. در حال حاضر میزان فوتیهایمان زیاد است.
یکسره در حال شستشوی متوفیان هستیم؛ خیلی شلوغ است
باور نمیکنید وقتی صبح وارد بهشت زهرا میشوم ساعت میزنم، وارد غسالخانه میشوم، تا تایم ناهار و نماز که نیم ساعت بیشتر هم نیست، یکسره در حال شستشوی متوفیان هستیم. خیلی شلوغ است.
اضافه شدن 2 سنگ شستشو درکرونا/یک سنگ رزرو هم داریم
ما قبل از کرونا 5 سنگه بودیم، اما در دوران کرونا دو سنگ شستشو هم اضافه شد. وضعیتمان خوب نیست، خیلی آمار مرگ و میر بالا رفته است. ما از جان خود مایه میگذاریم تا حداقل غمی بر غمهای مردم اضافه نکنیم.
آیا شست و شوی فوتهای کرونایی تفاوتی با غیرکرونایی ها دارد؟
هیچ فرقی ندارد. ما همان طور که یک متوفی عادی را غسل و شستشو میدهیم، یک متوفی کرونایی را هم با همان روش می شوییم. آب، سدر، کافور و شستشو همان است. هیچ فرقی ندارد. غسل ،کفن و دفن یکسان است.
به والله قسم تک تک بچهها از جان و دل مایه میگذارند
فشار کار به حدی زیاد است که به والله قسم تک تک بچهها که در قسمت تطهیر، خاکسپاری، آمبولانس و… از جان و دل مایه میگذارند و بیش از حد توان فعالیت میکنند. به امید اینکه یک روز کرونا برود و این مشکلات تمام شود.
مطمئنا بعد از هر سربالایی یک سرپایینی است، امیدوارم ما هر چه زودتر به سرپایینی کرونا برسیم. این ویروس کنترل شود، متوفیان کمتر شوند. آرزو دارم به روزی برسیم که حتی یک متوفی کرونایی هم نداشته باشیم.
در چند روز گذشته خود شما چند متوفی کرونایی را شستشو دادهاید؟
فقط در یک روز من 32 متوفی کرونا را شستشو دادم/ وضعیت افتضاح شده است
فقط روز جمعه روی سنگی که خودم شستشو میدهم 32 متوفی را غسل دادم. حال فکر کنیم 7 سنگ و هر کدام هم 32 متوفی. روز قبلتر آن 29 و قبلتر از آن 34.
قبل از کرونا کل بخش تطهیرکنندگان با توجه به جمعیت تهران شاید روزانه بین 60 تا 80 متوفی را غسل میدادیم، اما فقط در یک روز روی یک سنگ خود من 32 متوفی را شستشو دادم. وضعیت افتضاح شده است.
باور نمیکنید بر روی همین سنگ رزرو چند روز پیش 25 متوفی شستشو داده شد
تازه بگویم ما یک سنگ رزرو داریم که بعد از اتمام ساعت کاری یک نفر فعال است. این سنگ بیشتر برای افرادی است که دیر رسیدهاند و عجله دارند که کارشان هم انجام شود. برای اینکه مردم اسیر نشوند و جنازهشان روی زمین نماند، یک سنگ رزرو در نظر گرفته شده است. باور نمیکنید بر روی همین سنگ رزرو چند روز پیش 25 متوفی شستشو داده شد.
قدری از خودتان بگویید؟ آیا خودتان هم گرفتار کرونا شدهاید؟
36 سال دارم، 12 سال و خردهای است که در قسمت تطهیرکنندگی مشغول به کارم. البته چند ماهی در ابتدای کار در قسمت ورودی جنازهها از بیمارستان بودم اما بعد از آن به قسمت تطهیر آمدم.
عمویم هم در چند سال گذشته در قسمت تطهیر بود که در حال حاضر انتقالی گرفته و به بخش خاکسپاری رفته است.
نه تنها نترسیدم بلکه آمدم و شغلم هم تطهیرکنندگی شد/پسرم بارها خواسته بیاید و از نزدیک شغلم را ببیند
چند باری با عمویم به بهشت زهرا آمدم، خیلی کوچک بودم، همه به عمویم میگفتند ابوالفضل را نبر، میترسد، من نه تنها نترسیدم بلکه آمدم و شغلم هم تطهیرکنندگی شد. پسر بزرگم 14 سال دارد و به من میگوید با خودم به بهشتزهرا بیاورمش، تا پشت در آمده، اما داخل غسالخانه خیر، میترسم که به بیماری کرونا مبتلا شود، وگرنه حتما به داخل هم میآوردمش. این شغل شرافتمندانه است. باز کردن گرهای از مشکلات مردم است. خانوادهام هم از شغلم راضی هستند.
درباره روزهای سخت کرونایی بگویید.
بچه های کوچکی را شستشو دادم که کرونا جان آنها را گرفته بود/این ویروس کوچک و بزرگ نمی شناسد
خاطراتی که بیشتر از این دوران دارم درد است، فقط درد. طرف یا پدرش را از دست داده یا مادرش را و یا عزیزترین کسانش را به هر حال عزیزش از این دنیا رفته است و دستشان از دنیا کوتاه است. اوایل کرونا بود، میگفتند که بچههای کوچک کرونا نمیگیرد اما بچه 3 ماهه، 6 ماهه، 3 ساله و 9 ساله شستشو دادهام که بر اثر کرونا جان خود را از دست داده بودند. این ویروس کوچک و بزرگ نمی شناسد و برایش بچه و غیره فرقی ندارد.
مرگ دیگر برای همسایه نیست؛ همسایه هم مرد/سهل انگاری نکنیم
مردم فکر میکنند که مرگ برای همسایه است. اما باید بگویم که بسیاری از همسایهها مردهاند، سهلانگاری نکنید؛ چراکه هر لحظه ممکن است این ویروس در خانه ما را هم بزند. از مردم میخواهم رعایت کنند. جدی بگیرند، واقعا کرونا شوخی ندارد. حتی کسانی را دیدهام که خیلی مراقبت کردهاند، حساسیت به خرج دادهاند اما بر اثر یک سهلانگاری جان خود را از دست دادهاند.
کل خانواده ام چند ماه پیش درگیر شدند. باور کنید از خانه بیرون نیامدیم تا مبادا حقالناسی گردنمان بماند، اما خیلیها را دیدهایم که مبتلا هستند و در شهر چرخ میزنند.
قبل از عید یک آقایی را دیدم که شیون میکرد، جوری ضجه میزد که همه به سمتش رفتند. زنش را از دست داده بود، میگفت که در 4 ماه گذشته کرونا جان پدر، مادر، پسر و زنش را گرفته است. میگفت دیگر امیدی برای زندگی ندارم، هر روز یکی از عزیزانم را برای دفن میآورم.
داشتیم جوان 20 ساله ورزشکاری را که کرونا جانش را گرفته بود. واقعا از مردم خواهش میکنم رعایت کنند. کرونا رحم ندارد، مردم به ما رحم نکنند، به کادر درمان رحم نکنند، به خودشان فکر کنند. به پدر و مادرشان که اگر از دست بدهند، دیگر پدر و مادری ندارند و کسی نمیتواند جایشان را بگیرد. این سهلانگاری جبران ناپذیر است. رعایت کنید. در دورهمیها، مراسم عزا و عروسی شرکت نکنید، وضعیت بهشت زهرا وخیم است. حجم انبوهی جنازه هر روز می رسد.
این کاورهایی که میپوشیم واقعا جانمان را میگیرد. مردم یک روز یک کاپشن در تابستان بپوشند بدون هیچ حرکتی، ببینند چه حالی به آنها دست میدهد. ما از صبح تا شب این کاورها بر تنمان است و واقعا اذیت میشویم. آب بدنمان کشیده میشود و واقعا برخی مواقع توانمان را از دست میدهیم.
درست است که تطهیرکنندگان دو دز واکسن را زدهاند، اما خواهش میکنم که رعایت کنید. یک روز وسط هفته به بهشت زهر سر بزنید و ببینید چقدر شلوغ است. متوفیانی که پشت سر هم قطار شدهاند.
چند وقت پیش یکی از دوستانم به یک مراسم عروسی دعوت بود، رعایت کرد و نرفت. چند روز بعد گفت که در آن میهمانی اکثر افراد مبتلا به کرونا شدهاند و چند نفرشان حالشان وخیم است.
چند روز پیش یک بچهای را آورده بودند مادرش پشت در غسالخانه زجه می زد. داخل کاور بود. درش آوردم، روی سنگ شستشو گذاشتم. لیف زدم، غسلش دادم، با سدر و کافور و آب خالص، داخل کفن پیچیدماش، ولی باور کنید احساس بدی داشتم و در تمام آن لحظات گریه میکردم.
باید بروم، تعداد زیادی متوفی در نوبت هستند. باید شستشو داده و به محل خاکسپاری بفرستیم. وقت تنگ است. تقاضا میکنم، خواهش میکنم که مردم رعایت کنند؛ همین.
انتهای پیام/
منبع خبر