.
میپرسد:
چرا حسین بن علی را دوست داری؟
جواب میدهم :
حسین را دوست ندارم ، عاشقش هستم!
با بی حوصلگی ادامه میدهد :
حالا همانی که تو میگویی! منظورم این است که چرا به او علاقه داری؟
میگویم چونکه “باید” حسین را دوست داشته باشم!
نفهمید چه میگویم ، این را از نگاه سردرگمش فهمیدم..
ادامه دادم:
ببین ! مسئله بسیار ساده است!
تمام قضیه ی عشق ما و حسین بن علی در این جمله خلاصه میشود ” امرِ ذاتی قابل تعلیل نیست ”
یعنی چه؟
یعنی مثلا تو نمیتوانی بروی از کوه بپرسی چرا کوه شده! نمیتوان از دریا بپرسید چرا دریا شده…
چون کوه خلق شده تا کوه باشد ، دریا آفریده شده تا دریا باشد ؛ پس این امور ذاتی هستند و نمیتوان دلیلی برای آنها قائل شد
تمام داستان همین است!
《امر ذاتی قابل تعلیل نیست!》
ما عاشق حسین خلق شده ایم ، تا به حسین عشق بورزیم!
اصلا میدانی! حسین دوست داشتنی است ! نمیتوان دوستش نداشت! نمیشود عاشقش نبود!
راستش خودم هم دقیق نمیدانم …
تنها چیزی که میدانم و یا بهتر بگویم ، تنها قطره ای که میتوانم از ژرفای دریای احساسم به حسین ، بر زبان آورم ، این است که 《 زندگی بی حسین معنایی ندارد…》
قلبی که حسین بن علی در آن منزل ندارد ، قلب نیست!
تاریک خانه ای بی روح است که با آن فقط میتوان خون مرگ را پمپ کرد…
حسین تپش قلبِ ما ، خونِ رگهای ما ، حسین دم و بازدم ماست…
اصلا حسین تمامِ تمامِ تمامِ زندگیِ ماست…
پنجشنبه ،شبِ اربعین سال ۱۴۴۲
ساعت ۰۰:۰۶
_________________________________________________
منبع