به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه سیاسی خبرگزاری فارس، نویسندگان کتاب «روزگار قائم مقامی» که ناگفتههایی را درباره آیتالله حسینعلی منتظری قائممقام معزول رهبری در دهه 60 مطرح کردهاند، به همراه برخی دیگر از پژوهشگران بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۳ شهریور ۹۸ به دعوت مرحوم آیتالله محمد یزدی فقیه تازه درگذشته شورای نگهبان، در محل جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، با وی دیدار داشتند.
رئیس فقید جامعه مدرسین بعد از مطالعه کتاب «روزگار قائممقامی»، برای تقدیر از نویسندگان، فرصت این دیدار را فراهم کرده بود. در این دیدار آیتالله یزدی ضمن تأیید و تقدیر ویژه از کتاب، به بیان برخی خاطرات خاص خود پیرامون قائممقامی و حواشی مربوط به آقای منتظری پرداخت که متن این دیدار، با اندک حذفیات جهت مراعات برخی مصالح، برای نخستینبار منتشر میگردد.
کتاب روزگار قائممقامی بر خلاف بسیاری از آثار گذشته که بر نفوذ باند سیدمهدی هاشمی تأکید دارد، از مثلث نفوذ «مهدی هاشمی، لیبرالهای نهضت آزادی و منافقین» پرده برمیدارد.
این کتاب در سه فصل:
«فراز و فرود جایگاه حوزوی و سیاسی حسینعلی منتظری»
«از مرجع مبارزین تا ملجأ منافقین»
و «منتظری و لیبرالها»
تألیف شده است. و در بخش ضمائم «متن کامل رنجنامه سهگانه، متن کامل رنجنامه سیداحمدخمینی، نامههای سیدمهدی هاشمی به سیدهادی هاشمی و آقای منتظری، نامه حجتالاسلام و المسلمین محمدی گیلانی به آقای منتظری و نقد فقهی اظهارات آقای منتظری درباره اعدامهای سال ۶۷ درج شده است.
در ادامه متن سخنان آیتالله یزدی دیدار نویسندگان کتاب روزگار قائممقامی با وی را میخوانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
آیت الله یزدی: خیلی لطف و محبت کردید که تشریف آوردید. ضمن تسلیت و تعزیت نسبت به ایام سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین و اصحاب و یارانشان و همچنین تقدیر و تشکر از زحمات شما و به ویژه نسبت به انتشار این کتاب اخیر که «روزگار قائم مقامی» نام دارد، علاقه داشتم که به دلیل تهیه این اثر، حضورا تقدیر و تشکر کنم و حتی اگر برسم یک چیزی هم بنویسم و تائید کنم.
کتاب روزگار قائممقامی؛ بسیار مستند و رفعکننده شبهات
من وقتی این کتاب را دیدم، با استفاده از فرصت تعطیلی، صد و ده بیست صفحه یعنی فصل اولش را دقیقا از اول تا آخر خواندم. تألیف این کتاب بسیار کار سنگینی بوده که شما انجام دادید و بسیار جای تقدیر و تشکر دارد چراکه برخی از شبهات را برای خود من رفع و برخی موضوعات را که جای تردید بود و بعضی دوستان آن را اظهار میکردند، روشن و معین کرد. در موقعیتهایی خود من کم و بیش در آن حاضر بودند بودم [و با این وجود نسبت به برخی مسائل شبهه داشتم] اما این تحقیق شبهات من را رفع کرد.
خوبی کتاب این است که بسیار مستند است و اینطور نیست که صرفاً به حرف یا نوشته یکی ـ دو نفر اکتفا کرده باشد بلکه به گونهای مستند شده که به هیچ وجه قابل انکار نیست و برای مخاطب، قطعآور است. ویژگی کتاب همین است و بسیار جالب و خوب بود.
فصل دوم را هم مرور کردم چون فی الجمله بود و وقت من هم کافی نبود و کم و بیش هم در جریانها بودم مخصوصا دوران وزارت آقای فلاحیان. لذا خیلی دقت نکردم ولی فصل اول را مقید بودم که صفحه به صفحه و به اصطلاح جمله به جمله نگاه بکنم.
قسمت آخر هم که رنجنامه و مطالب اینچنینی بود که بعضیهایش را یا خوانده بودم و بعضیهایش را نگاه کردم و مرور کردم.
«روزگار قائممقامی»، یکی از آثاری که حتما جلوی تحریف تاریخ را میگیرد
من به عبارتی دیگر این کتاب را بطور کامل تقریبا دیدم و باید بگویم این کتاب یکی از آثاری است که حتما جلوی تحریف تاریخ را میگیرد و بسیاری از فجایع گروه سید مهدی هاشمی را ،که کسانی می خواهند توجیه بکنند یا تردید در آن ایجاد بکنند، سد میکند و به صورت قطعی ثابت میکند که اینها واقعا یک جمع جنایتکاری بودند.
همچنین علاقه داشتم به صورت حضوری برخی نکاتی را که خودم شاهدش بودم، آنقدر که می دانستم، برای شما بگویم. که بدانید این چیزها هم بوده است. و چند مورد را برای شما نقل کنم.
آشنایی با جنایات سیدمهدی هاشمی از زمان قتل شمسآبادی
اولا نسبت به آقای سید مهدی [هاشمی] و برادرش سیدهادی و همکارانش در اصفهان من با خلافهای اینها تقریبا از همان اوائل قتل مرحوم شمس آبادی آشنا شدم و آن را پیگیری کردم و به شخصه برخی از اسناد و مدارک جنایات اینها را از اصفهان برای امام آوردم و تحویل ایشان دادم.
به خصوص یادم است در سفری در خدمت مرحوم شهید قدوسی بودم و این شهید در آن زمان دادستان بودند. ظاهرا ایشان از طرف امام ماموریت پیدا کردند که برای قتل بحرینی در اصفهان، که مرحوم بحرینی آن زمان رئیس کمیته انقلاب بود و آن موقع کمیته ها هنوز منحل نشده بود، اعزام شوند و قرار شد من هم در خدمتشان به اصفهان بروم. یادم است وقتی به اصفهان رسیدیم دادگاه آنجا نمی خواست من را بپذیرد. آقای قدوسی را می پذیرفتند اما من را نمی خواستند بپذیرند. بالاخره من ناچار شدم حکم را نشان دادم و گفتم من حکم دارم و من را هم پذیرفتند و به صورت طبیعی من در جریان خیلی از مسائل قرار گرفتم. یادم نمی رود در پایان مأموریت که میخواستیم برگردیم من معتقد بودم باید سید مهدی را بگیریم و به قم بیاوریم و او را در اختیار داشته باشیم و جلویش را بگیریم اما آقای قدوسی یک مقدار تردید داشتند.
دستگیری رئیس شهربانی قم؛ پیش از پیروزی انقلاب اسلامی
منزل ما در قم منزل مرکز انقلابی ها بود و رفت آمد داشتند. یک آقایی بود به او «فرمانده» میگفتیم. هر چه به او می گفتم بلافاصله عمل می کرد دو سه تا آدم قوی هم داشت از جمله همین آقا محسن (باجناق) ما بود. حتی قبل از پیروزی انقلاب من به او گفتم برو رئیس شهربانی را بیاور اینجا رفت رئیس شهربانی را آورد. در این هنگام، ما منزل آقای آذری نشسته بودیم که رئیس شهربانی را آنجا آوردند. در همان زمان منزل آقای پسندیده هم من را فراخوانده بودند چراکه تعدادی از خبرنگارهای خارجی آمده بودند و آقای پسندیده میخواستند من با آنها صحبت کنم.
من به رئیس شهربانی قم گفتم که کلید شهربانی را می گذاری اینجا و از اینجا بیرون می روی! گفت یعنی چه؟ گفتم یعنی چه ندارد همین که گفتم و بعد گفتم شاغلام ایشان حق ندارد از اینجا برود مگر اینکه کلید شهربانی را بگذارد و برود و بلند شدم و به خانه آقای پسندیده رفتم. دیدم عدهای از خبرنگارها آمدهاند. همانطور که می دانید آن زمان و در آن شرایط همه کاره شهر ساواکیها و فرماندار نظامی بودند و نه شهربانی. شهربانی در حقیقت شکل ظاهری داشت اما فرمانده نظامی فرمانده اصلی بود.
یادم است یکی از این خبرنگارها از من پرسید که شما با این بچهها و با یک قطعه چوب چگونه این شهر را اداره می کنید و هیچ مشکلی هم پیش نمی آید؟ چون در مواقعی که اعلام حکومت نظامی می شد در همان ساعات به همه بچه های انقلابی می گفتیم بروید بیرون و این حکم فرماندار نظامی را بشکنید. بالاخره در آن شرایط جنگ و گریز میشد و اوضاع و احوال خاصی داشتیم در آن شرایط شاه غلام هم در دو سه جا یک کمکهای عجیب و شایانی کرد.
تلاش برای دستگیری سیدمهدی هاشمی
منظورم سیدمهدی هاشمی است [و برگردیم به خاطرهام از سفر به اصفهان.] آن زمان که به اصفهان رفته بودیم به محسن آقا گفتم که او را بگیر و داخل ماشین بیار که او را به قم ببریم. اما یکی واسطه شد و گفت او را نبرید و خودش قول داد که میآید. من گفتم که مسلما او نمیآید و او را بگیر و داخل ماشین بیار. او آنجا قسم خورد، و از این قسمهای دروغ هم خیلی می خوردند، و آخر نیامد. بعدها گفتم حالا دیدید که از چنگ ما هم فرار کرد؟!
من با جنایات اینها آشنا بودم. این سفر اول بود سفر دوم هم که با مرحوم آیتالله مهدوی کنی رفتم اصفهان که ماموریتشان تبدیل کمیته ها به سپاه بود. چون آیت الله کنی رئیس کل کمیتههای کل کشور بودند و تصویب شده بود کمیتهها تبدیل بشود و سپاه جایگزین شود و آدمهای فعال کمیتهها را انتخاب بکنند و یک وجهی هم گذاشته بودند.
خاطره ویژه با مرحوم آیتالله مهدوی کنی
وقتی مرحومآیتالله مهدوی کنی میخواستند به اصفهان بروند گفتند تو هم بیا و با هم برویم. به اصفهان که رسیدیم رفتیم، رفتیم خانه ما. خانه ما یک محل کنار اصفهان بود و پدر ما هم امام جماعت یک مسجد بود.
یک شب ماندیم و انقلابیها آمدند گفتند اینجا امنیت ندارد و از اینجا باید جای دیگری بروید و شهر هم امنیت ندارد و از جمله برخی جنایات گروه سید مهدی هاشمی را گفتند. اما ما هم ماموریتهایی داشتیم که داستانش خیلی طولانی است.
دفعه دوم بود که حامل نامه مرحوم خادمی به امام بودم و از ایشان هم پرسیدم آیا من هم حق دارم این نامه را بخوانم یا نه؟ گفتند عیب ندارد خودت هم بخوان. آن نامه آقای خادمی را گرفتم و دادم به امام و بالاخره بخشی از جنایات این گروه را یا برای امام نقل کردم یا مستند به مکتوباتی بود که خدمت ایشان تقدیم کرده بودم. امام هم آن موقع قم بودند و در اقامتگاهی که خب می دانید جوری بود که من راحتتر می توانستم بروم پیش ایشان و بیایم.
امام در واکنش به این مطالب میگفتند بعضی از اینها را من می دانم و اینها خیلی آدمهای خطرناکی هستند و از قتل مرحوم شمسآبادی که مربوط به جریان کتاب شهید جاوید می شد و داستان کتاب شهید جاوید که خیلی داستان مفصلی دارد.
حل اختلافات در مورد کتاب شهید جاوید
در این کتاب [روزگار قائممقامی] هم اشاره ای به داستان شهید جاوید بود. در این ماجرا امام رسما به من نوشتند در شرایطی که دنیا و دشمن دنبال این است که اساس اسلام را از بین ببرد آقایان در مورد یکی از فروعات درگیر شدند و هر جوری هست این بحث را تمام کنید و ختم کنید. این داستان مفصلی هست در تاریخ البته ثبت شده و در نوشته ها آمده است
من آمدم سید مهدی را (پسر مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی آن پسر بزرگشان که فوت شد و همه کاره بود) خواستم. به او گفتم همکاری بکن ما این قضییه را حل کنیم این دستور امام است و انصافا هم همکاری کرد و آن شب تا یک و نیم بعد از نصف شب ما رفتیم تا دوازده که منزل آیت الله گلپایگانی بودیم و آقای منتظری و آقای نویسنده کتاب شهید جاوید، صالحی نجف آبادی بودند و داستان خیلی مفصل است و من نمی خواهم [آن را دوباره] بگویم. اینها در تاریخ آمده است و در بعضی از مصاحبهها من نقل کردم، تا بالاخره اینها حاضر شدند یک چیزی بنویسند.
خدا رحمت کند دو سه نفر از علمای اصفهان هم حاضر شده بودند و دیگران هم بودند و حالا من هم یک طلبه ای بودم که آقایان عنایت داشتند و من هم گفتم که من ماموریت دارم و بایستی قضیه ختم شود ولو با نوشتن چیزی که اقای شیخ نعمت الله بنویسد یا اقای منتظری بنویسد چون تقریر نوشته بودند.
اثبات شهادت مرحوم ربانی و جنایات گسترده سیدمهدی هاشمی در کتاب روزگار قائممقامی
این داستان تمام شد خب این سوابق همه بود. دیدم در این کتاب فجایع سید مهدی هاشمی را تک تک مستند کردند دقیقا مستند شده بود و برای من دو سه جا شبهه بود [که با خواندن کتاب حل شد].
از جمله تعداد مقتولین به دست اینها که یکی دوتا بیشتر ذکر نمیکنند و اینجا ثابت کرده که حداقل بیست نفر به دست اینها کشته شدند که این برای من رفع شبهه کرد و روشن شد که تعداد مقتولین به دست اینها با اعترافاتی که خودش در محکمه کرده است و اینجا آمده قطعی شد.
راجع به [شهادت] آقای ربانی [به دست باند سیدمهدی هاشمی] خود من تردید داشتم چون من در لحظات آخر حیات آقای ربانی با ایشان ملاقاتی داشتم به این خاطر که خانه ما نزدیک بود. آن موقع بین ما مشهور شده بود که ایشان را مسموم کردند و شهیدش کردند ولی تردید داشتیم و با خواندن فصل اول کتاب برای من قطعی شد به خاطر این که اثبات کرده اید که آنها جلسهای داشتند و آن گرد سرطانزا را تهیه کردند و کسی هم ماموریت را پذیرفته است. اینها همه در این کتاب آمده و برای من قطعی شد و مطمئن شدم که واقعا مرحوم ربانی هم شهید شده و از این طریق هم شهید شده است. چون در اقرار آخر سید مهدی هم آمده که این کار را کردیم و آن آقا (عامل قتل) هم آمد و گفت که عمل کردیم.
فقط میخواستم یک نکتهای را راجع به اقای منتظری برایتان بگویم که در این کتاب نبود. البته من در یکی از مصاحبهها گفتم ایشان از قائم مقامی خلع شدند و به نظر من امام بزرگترین خدمتی که به اسلام و انقلاب کردند و در حقیقت زحمات خودشان را از خطر از بین رفتن نجات دادند، خلع آقای منتظری بود و اگر خدای ناکرده این کار انجام نمیشد و امام از دنیا میرفتند و این آقا به دلیل تصویب مجلس خبرگان جانشین امام می شد، خسارت سنگینی وارد میشد.
البته خودتان در این کتاب، غیرقانونی بودن آن تصویب را بیان کردهاید که خیلی عالی است. خیلی نکته دقیق و حقوقی است که خبرگان چنین حقی ندارد، اصلا خبرگان وظیفهاش این نیست. من همین نکته را چند جا گفتهام که وظیفه خبرگان فقط تعیین رهبر است و لازم است از کسانی که شایستگی رهبری دارند اطلاعاتی داشته باشد که تنها پس از فوت رهبری، اگر نیاز شد بتوانند تصمیم درست بگیرند و الا اینکه قائم مقام بگیرند، اصلا در شأن و در وظایف و حقوق آنها نبوده و نیست و غیر قانونی بوده و این نکته در این کتاب به خوبی بیان شده است.
ایجاد مزاحمت هوادران آقای منتظری در قم
[دیگر] مطلبی که میخواهم خدمت شما بگویم و اینجا نبود اینکه ایشان از قائم مقامی خلع شدند، انقلاب هم پیروز شد و امام هم واقعا ناراحت شدند از این مشکل و چندین بار به آقایان گفتند که باید این را حلش بکنید تا شب صدور نامه ۶ فروردین ۶۸ که امام اصرار داشتند که همان شب نامه در مجامع عمومی خوانده شود و آقای هاشمی و … مانع میشوند و تا این اندازه من نمیدانستم ولی میدانستم که آقای هاشمی خیلی دنبال حفظ شخصیت ایشان است و خیال میکند که نوشته ایشان نوشته درجه اول در بحث ولایت فقیه است و من با خود ایشان هم خیلی بحث کرده بودم. همه اینها گذشت، رسیدیم به یک زمانی که من از طرف مقام معظم رهبری رئیس قوه قضائیه شدم.
آقای منتظری هم در آن زمان هیچکاره بود ولی هر روز مصاحبه میکرد و یک سوژه دست دشمن میداد و درب خانهاش هم هر روز یک اجتماع از نجف آباد جمع میشدند وشعار می دادند. من هم رئیس قوه قضائیه بودم و برنامهام هم این بود که پنج شنبه و جمعه ها به قم می آمدم و عصر جمعه به خاطر مسؤلیتم به تهران برمیگشتم.
بیشتر جمعهها قم بودم، برای اینکه یک ملاقاتی [از آقای منتظری] بگیرم و هیچ کس هم در جریان قرار نگیرد، شنبهای را انتخاب کردم، به هیچ کس هم نگفتم. آن جمعه به تهران نرفتم و صبح شنبه به خانه آقای منتظری بدون وقت قبلی رفتم و گفتم من با شما یک کاری دارم. رفتم نشستم ایشان هم آمد و نشست. گفتم آقای منتظری من تا چند روز پیش خیال میکردم شما واقعا قربة الی الله و برای اسلام و انقلاب دارید کار میکنید ولی الآن من تقریبا دارم به این اطمینان می رسم که [در کار شما] شما قربة الی اللهی در کار نیست و خدای ناکرده دارید برای دشمن و علیه انقلاب دارید کار میکنید. اگر شما واقعا مسالهای دارید من هر هفته به قم میآیم و خانهام روبروی خانه شماست. یا شما بیا خانه ما یا ما بیایم خانه شما. من که به همه مقامات عالیه حکومت دسترسی دارم می توانم به آنها بگویم این بساط را جمع کنید، هر روز این مسخره بازیها چیست که در آوردید؟ من را قبول ندارید آقای مومن را که قبول دارید، آقای مومن هم مثل من به شورای نگهبان رفت و آمد دارد. و دسترسی به مقامات دارند صدایشان کنید و حرفهایتان را به آقای مومن بزنید چرا این کار را می کنید؟ آقای مومن را اگر قبول ندارید اقای طاهری خرمآبادی را که قبول دارید ایشان هم قم هست و با همه مقامات هم رفت و آمد دارد به خصوص با مقام معظم رهبری رفت و آمد دارد. (آقای طاهری خرمآبادی) به جلسه هفتگی مقام معظم رهبری می آمد من هم می رفتم و آقای مومن هم قبل از آن تصادفشان میآمدند ولی بعد از آن تصادف دیگر نیامدند.
سخنان منتظری علیه امام خمینی و پاسخ آیتالله یزدی
به آقای منتظری گفتم چرا شما این کار را می کنید؟ حداقل سه تا چهار نفر دارید که میتوانید مطالبتان را به مقامات درجه اول حکومت منتقل کنید و حرفتان را بزنید بدون اینکه دشمن بتواند سوء استفاده کند یکدفعه ایشان درآمد گفت: «اگر از من میپرسی همهاش تقصیر آقای خمینی است. آقای خمینی با آقای شریعتمداری اینجور رفتار کرده و مرز روحانیت را شکست آقای شریعتمداری را ناراحت کرد وضعش را به هم زد و با من هم الان اینجور کردند و اینجور می کنند به خاطر آقای خمینی است که با آقای شریعتمداری اینجور کرد.»
گفتم اِه! آقای شریعتمداری که دنبال خلق مسلمان بود و اصلا نظام جمهوری اسلامی را قبول نداشت شما میگویید چرا امام با او برخورد کرد؟! امام و مردم رای دادند. نظام؛ نظام جمهوری اسلامی است ولی اقای شریعتمداری دنبال خلق مسلمان بودند و آن فتنه کذایی را در قم به وجود آورد. (آن فتنه هم داستان طولانی دارد که در آن فتنه هم آقای شاغلام و آقای محسن آقا خیلی کار کردند مخصوصا آن جریان دستگیری شیخ غلامرضا زنجانی که همان موقع ما گرفتیم و تحویل آن ساختمان ساواکش دادیم.)
بالاخره من با آقای منتظری درگیر شدم در ارتباط با اینکه ایشان می گفت تقصیر آقای خمینی است من هم می گفتم تقصیر اقای خمینی نیست و شما دیگر وقت خالص نداری. داری با دشمن همکاری می کنی. یواش یواش صدای ایشان بلند شد صدای من هم بلند شد با داد و فریاد من به ایشان گفتم من دیگر شما را به عدالت هم قبول ندارم تا چه رسد به مرجعیت و بلند شدم و آمدم بیرون و دیگر هم نرفتم نه در ملاقات و نه در تشییع جنازه و نه در فاتحهخوانیها و نه هیچجای دیگر. چون اعتقاد پیدا کردم به این مطلبی که شما اینجا اثبات کرده اید من آن موقع به این اعتقاد رسیدم میخواستم این نکته را برای شما بگویم که ایشان رسماً می گفت که همه اش تقصیر آقای خمینی است. اینجا را ندیدم که ایشان گفته باشد تقصیر آقای خمینی است ولی اثبات کردهاید که آقای منتظری [اینگونه بود و] در این کتاب شما [این مطلب را] گفتهاید. من هم قبل از اینکه شما بگویید همین عقیده را داشتم؛ مخصوصا آن سه کلمه «فاسد فاسق و مفسد» این سه تا کلمهای که اثباتش کردید و مدارکش را گفتید.
خداوند ان شاء الله به همه شما اجر خیر بدهد خدمت بسیار خوبی به انقلاب کردهاید. من جریان این کتاب را برای آقای استادی هم نقل کردهام. اقای استادی [که] میدانید [در میان] اعضای جامعه مدرسین کتابشناس است و به کتابشناسی [مشهور است] و همانجا به ایشان گفتم که صد و خوردهای از این کتاب را دیدم و فصل اولش را خواندم و… ایشان گفتند برای من هم یکی تهیه کنید، من ببینم.
خلاصه میخواستم شما را ببینم و دعایتان کنم و خدمتتان را یک خدمت ارزنده به انقلاب حساب کنم و بگویم که شما قطعهای از تاریخ را به گونهای مستند کردید که حتی شبهات من که در متن جریانها بودم و تردید داشتم در دو سه مساله تردیدم را رفع کردید و خدا ان شاء الله اجرتان بدهد و واقعا دعایتان میکنم و خدمت بسیار بزرگی کردید. اجرکم عندالله
دلیل مطرح شدن آقای منتظری به عنوان قائممقام
سؤال: با توجه به شناخت عمیقی که جنابعالی از آقای منتظری و جریانات پیرامون ایشان داشتید ، چطور صحنه ماجرا پیش رفت که آقای منتظری توانستند در مجلس خبرگان مطرح شوند و در جامعه مطرح شوند و آن نخبگان وانقلابیونی که او را میشناختند، چرا اقدامی جهت معرفی این جریان و خود ایشان نکردند؟
آیت الله یزدی: بله من یک نکته جزئی دیگری نقل کنم که از مقام معظم رهبری مستقیم شنیدم. ایشان گفتند من در یکی از ملاقاتهای آقای منتظری با امام حضور داشتم که امام رنگشان تغییر کرد، یک مقدار عصبانی و ناراحت شدند و آقای منتظری دوباره اصرار می کرد (برخی نمونههایش را همینجا شما آوردهاید این را من از خود رهبری شنیدم) بعد میگفت من هر چه دیدم که امام ناراحتند و ایشان هم مدام دارد تکرار می کند به تعبیر خودشان اشک در چشمهای من آمد و بعد گفتم آقای منتظری میدانید با چه کسی داری حرف میزنی؟ در عین حال باز هم به حرفهایش ادامه میداد و مدام میگفت همین که من می گویم هست و امام هم به او جواب میداد و احترامش میکردند و رعایت میکردند و جوابش را میدادند و دوباره او باز هم حرفش را میزد. یعنی در ملاقاتها چنین وضعیتی داشت. اما اینکه چرا آقای منتظری [به عنوان قائممقام مطرح شد] اولاً ایشان قبل از پیروزی انقلاب یکی از مبارزین حساب میشد، یکی از شخصیتهای حوزوی مثلا یکی از مدرسین عضو جامعه مدرسین بودند، عضو جامعه مدرسین بودند.
عرض کنم به مناطق مختلفی تبعید شدند. یادم است من در اسلام آباد تبعید بودم ایشان را از یکی از تبعید گاهها به خلخال می بردند. در مسیر آمدند در اسلام آباد غرب که آن موقع بهش میگفتند شاهآباد. من یادم هست که هنوز خانه آقای حسنی را اجاره نکرده بودم، یک جایی را اجاره کرده بودم یک بلندی خاصی بود و رفت و آمد هم خیلی سخت بود ولی میرفتم، چون آنجا قبل از بروز زلزله بود، عرض کنم آقای منتظری را در آن مسیری که از تبعید گاه اول می بردند خلخال، رسیدند به رودبار. آمدند رودبار، خانه ما به اصطلاح سری به تبعیدیها بزنند و چون در مسیر بودند، یک ناهار هم خانه ما بودند. بالأخره هم جزء تبعیدیها حساب میشدند، هم جزء علما. عالم هم بودند [ولی] علمِ تنها که کافی نیست. علم تنها کافی نیست.
من به تعبیر خودم می گویم که برای شخصیت یک عالم شیعی، حل و فصل کردن «تأملهای کفایه» کافی نیست. عالم شیعی غیر از حل و فصل کردن «تأمل» کفایه است. [عالم شیعی] خیلی از چیزها را باید بداند، دوست و دشمن را خیلی باید بشناسد شرایط دنیا را و خیلی مساله حوادث را. به اصطلاح [روایی] «اما الحوادث الواقعه». این حوادث را من به معنای مسائل نمیدانم. حوادث را حوادث حساب میکنم، نه مسائل. آقایان اکثرا حوادث را به مسائل تعبیر میکنند و مسائل هم به همین پاکی و نجاست و… تمامش میکنند. در حالی که متن روایت میگوید حوادث، نمیگوید مسائل. مسائل هم جزء و برخی از حوادث است، نه اینکه کلش باشد.
بالاخره شخصیت ایشان، به اصطلاح یکی از شخصیتهای مبارز و ملا وعالم و مدرسین حوزه و مثلا عضو جامعه مدرسین و مورد احترام آقای مشکینی [بود.] به خصوص آقای مشکینی. من میخواهم [بگویم] آقای مشکینی از همین موقعیت ایشان فریب خورد و همان تقریظ را بر شهید جاوید نوشتند. چون دونفر بر کتاب شهید جاوید تقریظ نوشتند؛ یکی آقای منتظری و یکی هم آقای مشکینی که بعد هم آقای مشکینی پشیمان شدند و تردید کردند. در آن شرایط [آقای منتظری] هنوز یک آدم به اصطلاح انقلابی و در راه امام و انقلاب به حساب میآمدند. نمیدانم چقدر در جریان هستید. در موقع انتخابات شهرستانها برای مجلس خبرگان قانون اساسی برای انتخابات آنجا از شهرستانها انتخابات رسمی از طریق وزارت کشور که انجام نشد انتخاباتی بود که از هر شهرستانی همین بزرگان اسامی را تنظیم کردند [و میبردند] خدمت امام. و من دریکی از ملاقاتها خودم هم حضور داشتم. آن شبی که تصمیم نهایی میخواست گرفته شود من و دو نفر دیگر از جمله آقای آذری بودند و نمیدانم آقای طاهری بودند یا نه. یک نفر دیگر باید از همین اعضای جامعه در اقامتگاهشان راجع به اسامی خبرگانی که از شهرهای مختلف به اصطلاح کاندیدا هستند و امام باید تائید کند، تصمیم نهایی داشت گرفته میشد.
ناتوانی آقای منتظری در اداره مجلس خبرگان
رفتیم خدمت ایشان و یکی یکی فهرست را میگفتیم، حالا من هم از کرمانشاه، من و یک سید محترم دیگر، یک سید جوانی بود [اسمش را] نمیدانم آن کسی که انتخاب شده بود، یک سید جوانی بود. البته آدم بدی نبود ولی خیلی وارد در انقلاب نبود. من هم چون به کرمانشاه تبعید شده و مدتی هم در زندان کرمانشاه بودم، اسم من هم را هم به عنوان کاندیدا مطرح کرده بودند. اسم آقای منتظری هم جزء یکی از افرادی که جزئی از علماست، جزئی از انقلابیون است [مطرح شد.] در ضمن این اسامی تا آن موقع هم امام ایشان را هنوز یک آدم عادلی میدانستند، منتها سادگیاش هم به اندازهای که بعدها برای امام ثابت شد، سادگیاش هم ثابت نشده بود. تا چه رسد بعدها در ملاقاتها یواش یواش برایشان معلوم شد حتی خود من هم ایشان را تا زمان اداره کردن جلسه اول خبرگان قانون اساسی اینقدر ساده نمیدانستم.
ایشان [منتظری] در اداره اولین جلسه وقتی می خواستند بگویند موافقین موافقت کنند ایشان هم به شوخی گفتند انگلیهایتان را بلند کنید [= اشاره به انگشتها] مثل یک آدمی که مسخره میکند، هر چیزی را! [گفت] انگلیهایتان را بلند کنید. من واقعا تعجب کردم، چون در مجلس بودم گفتم چه آدم سادهای است. البته آقای بهشتی خدا رحمتشان کند، شهید بهشتی [مجلس را] اداره میکرد و این کلمه انگلیها، هیچ وقت از یادم نرفت(با خنده). گفتم آدم به این سادگی [در چنین منصبی حضور دارد].
آقای بهشتی به دلیل سفر آلمانشان و آشنایی با اوضاع و احوال دنیا کاملا وارد بودند و به خوبی اداره کردند و چه مسائلی پیش آمد که داستانهای مربوط به خودش را دارد ولی از نظر ظاهری گفتند چون اقای منتظری از نظر سنی و علمی و سوابق انقلابی و اینها مثلا از همه بیشتر است ایشان رئیس و آقای بهشتی نائب رئیس باشند. ولی عملا آقای منتظری هیچکاری نمیتوانستند بکنند یعنی هیچ امر و نهی و دستور اداری از ایشان ندیدم حتی برای تکثیر قانونهای اساسی کشورهای دیگر که باید در اختیار خبرگان قرار بگیرد که [همه] آشنا باشند فرمانش را اقای بهشتی دستور دادند به اداره قوانین که باید اینها را بدهید.
یا در جریان صائبین ایشان به کمیته اختصاصی دستور دادند یا بعضی جاهای دیگر که مشکلات بزرگی پیش می آمد. داستان مجلس اول داستان خیلی زیادی است اقای منتظری هم همان ریاست عنوانی [و ظاهری] را داشتند. در آن شرایط هنوز شناخته نشده بود که ایشان در چه وضعی است از نظر روحیه شخصی اش اما از نظر نماد بیرونی خب ایشان جزء انقلابیون بود جزء تبعیدی ها بود جزء مدرسین و علما بود. آهسته آهسته برای هر کس که با ایشان تماس از نزدیک و رو در رو پیدا می شد به تدریج وضعیت ایشان روشن شد که ایشان چه وضعیتی دارد و اولین چیزی که روشن شد همان سادگی ایشان بود.
یادم است من از خود امام هم این تعبیر را شنیدم که هر جلسهای می آید یک حدیث می خواند خیال میکند که نظام اسلامی را میشود با یک حدیث تمام کرد. رسم آقای منتظری هم همین بود که یک جملهای را میخواندند و جملات از روایات و احادیث و واقعا این را دلیل می گرفتند برای کل. [در صورتی که] با یک حدیثِ تنها، نمی شود [نتیجه کلی] گرفت، باید بقیهاش را هم دید، [لذا] آهسته آهسته وضعیت ایشان روشن شد.
آن جلسه که همراه کاندیداهای خبرگان [پیش امام رفته بودیم خیلی طول کشید و باید بگویم فقط من و آن آقایانی که همراهمان بودند دو سه بار زانوهایمان خسته شده بود. امام چهارزانو نشسته بودند ولی دوسه بار ما زانو به زانو شدیم تا تمام شد.
فهرست ۶۱ نفر سه نفر یا دو نفر ماند فرمودند این دو سه تا را بروید تهران با آقای بهشتی و اینها هماهنگ کنید. یعنی به ما و آقای آذری و یک نفر دیگر که از اعضا بودند و آن فهرست را که همه را امضا کردند، یعنی تائید کردند که بنویسید. ولی دو یا سه نفر که مانده بود گفتند بروید تهران با آقایان هماهنگ کنید. در جلسهای که قرار شد برویم تهران و با آقایان هماهنگ کنیم، ان جلسه هم یادم نمیرود که رفتیم تهران و حزب جمهوری که آن موقع محل استقرار آقایان هم بود. آقای بهشتی آنقدر منظم و دقیق بود، وقتی که ما رسیدیم نماز مغرب و عشا را خواندیم، ایشان گفت متاسفانه من یک ملاقات گذاشتم، با یکی از افراد دولت جدید که آن فرد ضدانقلاب بود و در زندان اوین او را دیده بودم و خیلی روشنفکرمآب بود و من یادم است قبل از پیروزی انقلاب وقتی ما را بردند زندان، او را بازداشت کرده بودند، او هم جزء انقلابیها بود و بازداشتش کرده بودند. ما در حیاط اوین نشسته بودیم که ما را ببرند به سلولها. دیدم یک زن بیحجاب [با وضع] خیلی بدی، با یک وضع صددرصد [بد] آمد و رفت در یک اتاقی. گفتم این چه کسی بود؟ گفتند ایشان آمده ملاقات یکی از این زندانیها که جزء جمع آقای بازرگان و اینها هست.
مقاومت آیتالله یزدی در برابر طرح آقای منتظری به عنوان مرجع تقلید
بنابراین اقای منتظری در آن شرایط، شرایط فعلی را یا شرایطی که اخیرا برایشان پیش آمد که حتی دوستانشان [مثل] آقای روحانی که خدا رحمتشان کند که عکسشان در عکسهای اینجا [= دیوار ساختمان جامعه مدرسین] هست، آقای سید مهدی روحانی که از علمای بزرگ و از اعضای اصلی جامعه مدرسین بودند با ایشان ارتباط داشتند گفتند خیلی عجیب است که ایشان قبل از اینکه عزل بشود در کتاب ولایت فقیه اش اینجور نظر داده، بعد از اینکه عزل شده نظرش را عوض کرده و گفته که نقش مردم مشروعیتآور است ولی قبل از اینکه عزل شود …[برخلاف نظر فعلی نظر داده] این خیلی عجیب است از آقای منتظری آن موقع که من در جلسات جامعه مدرسین وحرفهای جامعه و اینها بودم، البته واقعا جزء بچههایشان حساب میشدم، کوچکتر حساب میشدم، ولی خب آقایان همه محبت میکردند و لذا در موقع معرفی کردن مرجعیت، من سخت مقاومت میکردم که آقای منتظری نباید جزء مرجعیت باشد.
این داستان را هم لابد شنیدید، این را من در مصاحبهها دو سه بار متعددد گفتهام، من یادم است بعد از اینکه امام فوت شدند و هنوز آیتالله گلپایگانی و آیتالله اراکی حیات داشتند، کسی راجع به مرجعیت صحبت نکرد ولی بعد از فوت آیتالله گلپایگانی و فوت آیتالله اراکی بحث مرجعیت در جامعه مدرسین مطرح شد و قرار شد جامعه مدرسین تکلیف مردم را روشن کند که مرجعیت برای چه کسی باید باشد و جلسه بسیار جلسه داغی بود آقای مکارم آنجا عضو بودند آقای گیلانی عضو بودند آقای مشکینی اینها هر کدام از بزرگانی بودند که عضو جامعه مدرسین بودند و دبیری جامعه هم آن موقع که این بحث مطرح بود آقای فاضل لنکرانی بودند، باقی اعضای جامعه بودیم. آقای فاضل لنکرانی، آقای مشکینی، آقای مکارم ــ عرض کنم حالا این را هم بگویم اشکالی ندارد ــ که آقای نوری همدانی استعفا کردند. در آن شرایط که من خودم رفتم از ایشان خواهش کردم که استعفانامه تان را من نگه میدارم و ابلاغ نمیکنم و بگذارید همینجور باشد. گفتند چرا؟ گفتم یک روزی پشیمان میشوید، بگذارید همینطوری باشد و بالأخره استعفانامهشان را گرفتم، ولی تحویل دبیرخانه ندادم و نگه داشتم.
این بحث مرجعیت که مطرح شد من اصرار میکردم که [این فهرست] یک مثبت و یک منفی من دارم تا اینها هم حل نشود من نمیگذارم اعلامیه رسمی به امضاء جامعه مدرسین منتج بشود. مثبتش آقای خامنهای است و منفیاش آقای منتظری است. باید آقای خامنهای را هم جزء مراجع بیاورید و آقای منتظری را باید نفی کنید برای هر دوی اینها من شناختهایی دارم که شماها ندارید. گفتند از کجا؟ گفتم آقای خامنهای را من در جلسه خبرگان، زمان بازنگری قانون اساسی که ریاست با آقای خامنهای بود و آقای هاشمی نائب رئیس بودند، من هم منشی بودم دو سه جا بحثهایی پیش آمد که من شخصیت علمی آقای خامنهای را زائد بر شخصیت سیاسیشان درست شناختم به خصوص در یک بحثی بود که مبتنی بر یک بحث رجالی بود که دیدم ایشان بحث رجالیشان هم خیلی خوب بود.
این بحث مرجعیت که مطرح شد من خیلی آدم پر حرفی بودم من اصرار میکردم که [این فهرست] یک مثبت و یک منفی من دارم تا اینها هم حل نشود من نمیگذارم اعلامیه رسمی به امضاء جامعه مدرسین منتج بشود. مثبتش آقای خامنهای است و منفیاش آقای منتظری است. باید آقای خامنهای را هم جزء مراجع بیاورید و آقای منتظری را باید نفی کنید برای هر دوی اینها من شناختهایی دارم که شماها ندارید. گفتند از کجا؟ گفتم آقای خامنهای را من در جلسه خبرگان، زمان بازنگری قانون اساسی که ریاست با آقای خامنهای بود و آقای هاشمی نائب رئیس بودند، من هم منشی بودم دو سه جا بحثهایی پیش آمد که من شخصیت علمی آقای خامنهای را زائد بر شخصیت سیاسیشان درست شناختم به خصوص در یک بحثی بود که مبتنی بر یک بحث رجالی بود که دیدم ایشان بحث رجالیشان هم خیلی خوب بود، من عقیدهام این بود که در بین موجودین، یعنی آقای فاضل لنکرانی و آقای مشکینی و آقای مکارم و حتی آقای وحید (آقای وحید را من از کجا می شناختم آقای وحید را از آنجا که من روضهخوان بودم ایشان هم روضه خوان بودند در تهران، هر دو روضهخوان بودیم، منتها من بچه روضهخوان بودم ایشان آقا روضهخوان بودند. یعنی ایشان منبری درجه یک بودند در تهران، من هم یک روضه خوان مثلا شفا افتاده بقیه روضه خوانها بودم، اما در جلسات بازار به دلیل جلسه یزدیها من میرفتم، آقای وحید هم تشریف میآوردند، حتی یک جلسهای من متوجه نشده بودم که اقای وحید آمدند خیلی طول دادم و بعد که آمدم دیدم آقای وحید آمدند کنار نشستند، خیلی من را تشویق کردند از آن موقع من با ایشان آشنا شدم، حالا دید و بازدیدهایی هم داشتیم).
به هر حال هشت ـ نه نفر مطرح شده بودند آقای فاضل لنکرانی مطرح شده بودند آقای مکارم مطرح شده بودند آقای وحید مطرح شده بودند من اصرار میکردم باید آقای خامنهای هم مطرح شوند، آقای منتظری را هم باید رد کنید! چون هنوز آقای منتظری را واقعا آنجور که امروز میشناسند، یا ۵سال پیش یا ۱۰سال پیش میشناختند، شناخته نشده بود. گفتند چرا؟ من استدلال میکردم، میگفتم من ایشان را میشناسم، ایشان یک چنین وضعیتی دارد. ایشان دامادش، حالا دامادش هم داستانهای طولانی داردکه با شریعتی و کتابهای شریعتی ارتباطهایی داشت و سید مهدی هم همیشه از طریق دامادش چه سو استفاده هایی کردند که خوشبختانه شما در این کتاب مفصل بیان کردید، خیلی هایش را من میدانستم.
[من مطرح کردم که این فهرست] یک منفی و یک مثبت [دارد.] دو سه جلسه به نتیجه نرسیدند، یعنی میخواستند اعلام بکنند من هم می گفتم که من موافق نیستم و مخالفم و رسما هم اعلام میکنم چون نماز جمعه هم میرفتم و در حقیقت تریبون دستم بود. بالاخره حالا اگر زور هم میگفتم دیگر زور میگفتم. تریبون دستم بود و بالاخره آخرش فراموش نمیکنم این [مطالب] ضبط شده است، آقای فاضل لنکرانی چون دبیر بودند و جلسات را اداره میکردند، آخرش به من گفتند که بیا این را ختم کن. نسبت به منفی با سکوت، ما موافقت کنیم، نسبت به مثبت با شما همراه میشویم. یعنی نسبت به مثبت، آقای خامنهای را قبول میکنیم، ولی نسبت به آقای منتظری هیچ چیزی نگوییم؛ نه اثبات و نه نفی، به این راضی شو، نه اینکه نفی بکنیم. گفتم من معتقد به نفیام اما به احترام شما خیلی خب، با سکوت موافقت میکنم.
آقای فاضل گفت گرچه به ضرر خود من هست، چون خود ایشان و آقای مکارم و چند نفر دیگر کاندیدا بودند برای مرجعیت. گفتند گرچه به ضرر خود من هست اما بیا و قبول کن که به طرف منفی با سکوت تمام کنیم. گفتم خیلی خب به احترام شما من سکوت را قبول میکنم، قبول کردند فقط در عدد و رقم که اول چه کسی را بنویسند و دوم چه کسی را بنویسند، من گفتم اینها دیگر فرق نمیکند. از نظر من آقای خامنهای هم باید بیاید در مراجع، حالا میخواهید اول بنویسید یا دهم ولی باید در مراجع بیاید، اینها دیگر برای من مهم نیست که چندی پیش آن سند را به من نشان دادند. به پیشنهاد آقای فاضل، ایشان را سوم نوشتند. من میخواستم سند را ببینم یک جریانی پیش آمد، سند را آوردند نشانمان دادند، قرار شد این هفت نفر اعلام شوند و آقای منتظری سکوت مطلق بود. من هم بلافاصله در نماز جمعه مطرح کردم. گفتم ایشان هم جزء مراجع هستند و امام گفتهاند مرجعیت شرط نیست، نگفتند مانع هست. شرط و مانع یعنی چه و شرط و مانع طلبگی را توضیح دادم که شرط و مانع با هم تفاوت میکند. مانع معنیاش این است که اگر این باشد نمیتواند این کار را انجام بدهد ولی ایشان گفتند شرط نیست. ولی نگفتند مانع هست و از نظر من نه تنها مانع نیست بلکه کمک هم هست.
برای اینکه رهبری اگر با سمت مرجعیت اگر یک امری بکند، نفوذ بیشتری دارد و در وجدان خودم هم این استدلال را که داشتم و آقای هاشمی هم سخت با من بحث کرد، خدا رحمت کند آقای مهدوی کنی هم از کسانی بودند که با من بحث میکردند که چرا شما این کار را کردید، چرا اعلام کردید، چرا؟ برای اینکه اعضای جامعه روحانیت مبارز تهران بودند، من هم از کسانی بودم که ملحق کرده بودند به جامعه روحانیت مبارز و در جلسات آنها شرکت میکردم. هر دویشان با من دعوا کردند و دعوا میکردند. من هم میگفتم عقیده ام است و استدلال هم دارم و حتما هم آقای خامنهای کمتر از آقای مکارم و آقای فلان نیست.
یک جلسه یادم است که با آقای مهدوی کنی که بحث میکردیم یکی از دوستان میگفت فلانی متوجه باش، ایشان قلبش قلب سالمی نیست، یک وقت موجب ناراحتی نشود. من اصلا هیچ توجه نداشتم، چون جر و بحث طلبگی میکردیم، من واقعا احساس خطر کردم و گفتم خیلی خب من حالا کار خودم را کردم، شما میگویید اشتباه کردم، اشتباه کردم. ولی یک روزی رسید که همین آقای مهدوی کنی مشکل دانشگاه امام صادق(ع) را داشتند و من هم به عنوان قائم مقام (چون در اساسنامه دانشگاه ثبت شده بود که اعضاء هیئت امنا باید یک علی البدل داشته باشند که در جلسات شرکت کند من به عنوان علی البدل در جلسات شرکت میکردم). یک روزی رسید که به آقای کنی گفتم آقای کنی شما نمیتوانید با اینها کار کنید، بیا حل کن مسأله را، گفت چطور؟ گفتم ولایت امر و ولایت مطلقه که ثابت شده است و در بازنگری هم آمده و مطلقه بودنش هم اثبات شده، همه کارها را ایشان میتواند بکند، چرا اینقدر هر روز با اینها دعوا میکنید؟ اینها دو سه تا بازاری بودند یکی هم حالا اسم نبرم یکی از روحانیون محترم قم هم هستند که الآن حیات دارند، ایشان هم یک مقدار طرفداری از آقای منتظری میکردند، چون آقای منتظری در جریان دانشگاه و اینها از اول بودند تا مساله آخر، بالأخره گفتم یک چیزی بنویس و آقا همان شبهای جمعه که جلسه هست و شما هم تشریف میآورید آن نوشته را بیاورید.
یک چیزی نوشته بودند که یادم نمی رود به ایشان گفتم نه اینطوری بنویسید آقا این کار را نمیکند. باید طوری بنویسید که مشکل این هست و راه حلش هم این است که باید شما اعمال ولایت بکنید با اعمال ولایت قضیه حل می شود. خلاصه آیتالله مهدوی کنی بعد از مدتی اقرار کردند که حق با تو بوده، دلیلش هم این بود که شبهای پنجشنبه میآمدند در آن جلسه و چندتا بحث جدید مطرح شد؛ از جمله این بحثی که من معتقد بودم که سهم امام را آقایان نمیتوانند بگیرند و سهم امام را فقط امام می تواند بگیرد، مراجع نمی توانند بگیرند مگر با اذن رهبری. الآن هم عقیدهام همین است و یادم است این بحث دو سه جلسه در حضور ایشان مطرح شد. و در جلسه اول ایشان به من گفتند تو برای خودت در حوزه دردسر درست میکنی، گفتم بحث طلبگی است، اشکالی ندارد. من می خواهم بحث بکنم، سه چهار جلسه هم بحث کردیم و یک جزوه هم آنجا نوشته شد که خدا سلامتش بدارد.
آقای سید جعفر کریمی در همان جلسه تصحیح کرد و گفت نظر اصلی حضرت امام هم همین است، منتها به هر حال یک جورهایی تعبیر کردند، دیگر من بیشتر از این حرف نزنم. بنابر این جواب اینکه چرا آقای منتظری را آوردند این بود که در آن شرایط در این حد شناخته نشده بود ولی در خود همان جلسه اول، همه ماها شناختیم وضعیت ایشان را.
مخالفان قائممقامی آقای منتظری
سوال: چه کسانی با قائم مقامی آقای منتظری در قم و خود مجلس خبرگان مخالف بودند؟
آیتالله یزدی: من اسم کسی را نمیتوانم ببرم ولی مساله، یک مسئله اختلافی بود. یک آقایی خدا رحمتشان کند که اخیرا فوت شدند[آیت الله مومن] ایشان سخت طرفدار آقای منتظری بود. فتوایشان را هم تائید میکرد. حتی در شورای نگهبان هم با ایشان درگیر شدیم، اشکالی هم ندارد که بگویم. من میگفتم معنی متن قانون اساسی این است که فقهای شورای نگهبان باید نظر خودشان را بگویند، چون کلمه اکثریت دارد و با کلمه اکثریت معنیاش این نیست که باید فتوی یک عالمی را بگیرند، آن آقا می گفت نه، مردم مقلد هر کسی هستند باید [نظر او مطرح شود] من میگفتم قانون اساسی دارد میگوید شما شش تا فقیه هستید، باید نظر خودتان را بدهید، من یکبار هم نشد که نظر دیگری را بگویم، من نظر خودم این است هرچه نظرم بود میدادم طبق قانون اساسی تا وقتی آنجا هستم این حق را دارم وقتی هم نیستم که نیستم، مثل بقیه طلبهها دنبال طلبگیام هستم. ولی بعضیها موافق بودند، بعضی مخالف بودند. به نظر من همینهایی را که شما نوشتید کافی است، همینها را در اختیار شخصیتهای البته به گونهای که منشأ فتنه نشود. بگذارید در اختیار شخصیتهای برجسته نظام که هنوز هم فکر میکنند که، مثلا از جمله همین اقای استادی به نظر من شخصیت مبرزی است متدین است عالم است متقی است ولی خب یک نظراتی هم دارد، مطمئناً با خواندن این کتاب خیلی مسائل برایشان روشن می شود.
من مایل بودم آن بخش اخیر که ایشان می گفت تقصیر آقای خمینی است، هیچ جا ندیدم آمده باشد. ولی آنجا من خودم روز قیامت هم شهادت میدهم که بالأخره آخرش با داد و فریاد من و او، هر دویمان صدایمان بلند شده بود، من قهر کردم و بلند شدم آمدم بیرون و دیگر هم [به منزل او] نرفتم!
[در نگارش کتاب روزگار قائم مقامی] روش، روش خوبی است یعنی روش تحقیقی و تبیینی است که من مطمئن هستم که رهبری راضی هستند چون یک دفعه من از ایشان پرسیدم که اگر شما چیزی می گویید و فلانی خلاف شما میگوید تکلیف من چیست ایشان گفتند تبیین مسائل برای شما بلا اشکال است یعنی تبیین مسائل به گونهای که ناراحتیهایی به وجود نیاورد، هرچه بیشتر باشد، بهتر است.
انتهای پیام/
منبع خبر