به گزارش نوید شاهد، دوشنبه یازدهم آذر 1300 شمسی و در آغاز و طلیعه قرنی که بتازگی آن را سپری کردیم، نقطه شروعی دوباره است برای جاودانگی مردی از سلاله شرف و شهامت، غیرت و غرور، پاکدلی و پاکباختگی، مردی رشید که در بحبوحهی بحران و هرج و مرج و تشنج و ناامنی و بیثباتی، در هیاهوی هنگامهی دست و پا زدن ایران در غرقاب بیگانه پرستی و خودباختگی و یاس و سکون و انفعال و تزویر و طمع و منفعت اندیشی و خیانت و بیوطنی مردان سیاست، قد راست کرد و جنگل را پایگاه قیام و خیزش ضد استبدادی- ضد استعماری خود ساخت و قامتش رایت خونین و همیشه برافراشتهی شکستناپذیری و شیردلی نسلی آزاده و آرمانخواه شد بر بلندای تاریخ. از تلمذ علم و طلبگی در مدرسه صالح آباد رشت و مدرسه محمودیه تهران و مدرسه صالحیه قزوین، تا رهبری «هیات اتحاد اسلام» و تا رهبری «جنبش جنگل» و سرانجام تا شهادت، راهی که میرزا پیمود، پاسخ به یک نیاز زمانه و تحقق یک مطالبه تاریخی بود: عزت و استقلال و اعتلای ایران در متن آشوب وابستگی و سرسپردگی و تسلیم و وادادگی دولتمردان و با وجود توافق دو قدرت سلطه گر جهان بر سر تحتالحمایگی ایران. و میرزا؛ مرد تنهایی که به تعبیر «حضرت آیتالله خامنه ای»: به دو ابرقدرت زمان خودش یک «نه بزرگ» گفت، مظهر این اراده و تبلور این بغض فروخورده ملی شده بود.
کوچکی که در مسیر تندباد، «بزرگ» شد
یونس معروف به میرزا کوچک در سال ۱۲۹۸ قمری مطابق با 1259 شمسی، در محله استاد سرای رشت متولد شد. چون پدر یونس، میرزا بزرگ نام داشت، یونس از کودکی به میرزا کوچک و سپس به نام کوچک خان یا کوچک جنگلی شهرت یافت. وی در دوران کودکی و جوانی در صالح آباد رشت و مدرسه جامع و مدرسه محمودیه تهران و سپس مدرسه صالحیه قزوین به طلبگی و تلمذ علوم دینی مشغول شد. بنابر نقل مولف کتاب مشاهیر گیلان، او در آستانه نیلِ به مقام اجتهاد بود که تحولات تاریخی ایران، مسیر زندگیاش را تغییر داد. جامعه عاری از ظلم، فساد، بیعدالتی، تبعیض، وابستگی و استثمار، آرزوی نهایی او بود. او از همان آغاز جوانی به نهضت مشروطیت پیوست و دلسپرده به آرمان رهایی مردم از چنگ استبداد و استعمار شد. در سال ۱۲۸۹ش، در نبرد با نیروهای «محمد علی شاه» در ترکمن صحرا شرکت داشت و در این نبرد زخمی و مدتی در بادکوبه در یک بیمارستان بستری شد.
از «هیات اتحاد اسلام» تا «کمیته انقلابی گیلان»
با مرور زمینه و زمانه جنبش جنگل و ظهور میرزا کوچک خان در افق سیاست آن روزگار، میتوان اهمیت و حساسیت اقدام و اراده او را کمی بیشتر حس کرد.
«مجلس اتحاد اسلامی» مرکب از گروهی از آزادیخواهان رشت، نخستین پایگاهی بود که او برای مبارزه بدان پیوست. در سال ۱۲۹۴ش، به جای مجلس اتحاد، «هیات اتحاد اسلام» از یک گروه هفده نفری در رشت تشکیل شد. بیشتر افراد این گروه، روحانی بودند و میرزا کوچک خان عضو مؤثّر آن بود. این هیأت هدف خود را خدمت به اسلام و ایران عنوان کرد و میرزا کوچک، رهبری آن را بعهده گرفت. پس از اشغال نواحی شمالی ایران از سوی روسیه تزاری، هیأت اتّحاد اسلام به مبارزه با ارتش تزار پرداخت و یک گروه مسلح به عنوان فدایی تشکیل داد و روستای کسما را در ناحیۀ فومن مرکز کار خود قرار داد و در آن جا سازمان اداری و نظامی به وجود آورد. هیأت اتّحاد اسلام، پس از چندی به کمیتۀ اتّحاد اسلام تبدیل شد و اعضای آن به ۲۷ نفر افزایش یافت و رهبری کمیته را میرزا بهعهده گرفت و تا پایان سال ۱۲۹۶ش، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن زیر نفوذ کمیته درآمد. این کمیته، «نهضت جنگل» و «حزب جنگل» نیز نامیده شده است. در آغاز 1297 شمسی، فداییان نهضت جنگل پس از درگیری با قوای انگلیسی، مواضع مهم محور رشت- منجیل را در اختیار گرفتند. «کلنل پیچراخوف» روسی و «ژنرال دنسترویل» انگلیسی با هم توافقنامه امضا کرده و با فداییان کمیته اتحاد اسلام رودررو شدند. با امضای قراردادی میان نمایندگان کمیته اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت، اختلافاتی پدید آمد که متعاقب آن میرزا، مجبور به اعلام انحلال این کمیته و تشکیل «کمیته انقلابی گیلان» شد.
دولتها در مصاف با جنبش
اولین رئیس دولتی که قصد سرکوب جنگلیها را داشت «میرزا حسن وثوق الدوله» بود که پیام صلحی برای کوچک خان فرستاد و از او خواست که نیروی مسلح خود را در اختیار دولت قرار دهد اما میرزا نپذیرفت. در پایان سال 1297 فوجی را به گیلان فرستاد تا یاران میرزا را مغلوب کند. در ۱۲۹۸، کلنل «استاروسلسکی» فرماندۀ نیروی قزاق با اختیارات تام، مأمور سرکوب نهضت گیلان شد. در عملیات تسخیر رشت توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس هم شرکت داشتند. پیش از حمله، «کلنل تکاچینکف» از تهران نامۀ تأمین برای میرزا نوشت، ولی میرزا نپذیرفت. در این اثنا انقلاب کمونیستی اکتبر روسیه پیروز شد. روابط جنگلی ها پس از انقلاب با روسها حسنه شد اما در 1298 ارتش سرخ تحت عنوان سرکوب ضدّ انقلابیون وارد بندرهای انزلی و غازیان شد. برای نهضت جنگل که حضور نیروهای بیگانه در خاک کشور قابل تحمل نبود و حضور آنان را به زیان استقلال ایران میدید، اسماعیل آقا جنگلی خواهرزادۀ میرزا را به عنوان نماینده به دیدار فرماندۀ ارتش سرخ فرستاد. وی قبل از هر چیزی سراغ میرزا را گرفت و تمایل شدید خود را برای دیدار با او اعلام کرد. بنابراین میرزا در رأس هیأتی به انزلی رفت و در آن جا با فرمانده ارتش سرخ دیدار و مذاکره کرد و نسبت به چند موضوع توافق کلی حاصل شد.
از تاسیس «جمهوری جنگل» در رشت تا «دولت جمهوری شورایی گیلان»
در 1299 میرزا کوچک خان در شهر رشت، حکومت جمهوری اعلام کرد. این اعلام درپی یک رشته تماسها و گفتگوها با مقامات روسیه و کسب اطمینان از این که نیروهای مداخلهگر آنان در شمال ایران در کار حکومت انقلابی میرزا، کارشکنی نخواهند کرد، صورت گرفته و میان طرفین توافقهایی حاصل شد که متضمن منافع ملی ایران و به سود طرفین بود از آن جمله:
- پس از ورود میرزا به تهران و تأسیس مجلس مبعوثان، هرنوع حکومتی که نمایندگان ملت بپذیرند، بدون مخالفت روسیه ایجاد شود.
- هیچ قشونی بدون اجازه و تصویب حکومت انقلابی ایران زائد بر قوای موجود (۲هزار نفر) از شوروی به ایران وارد نشوند.
- کلیه مؤسسات تجاری روسیه در ایران به حکومت جمهوری واگذار و کالاهای بازرگانان ایرانی که در باکو ضبط شده تحویل حکومت ایران شود.
- مقدرات انقلاب به دست این حکومت سپرده شود و شوروی در ایران مداخله ننماید. و…
پس از کودتای سیاه اسفند 1299 سید ضیاالدین طباطبایی، هیاتی به جنگل فرستاد اما میرزا که سیدضیا را خائن و عامل انگلیس میدانست از همکاری با وی امتناع کرد. در 1300 شمسی، سران نهضت، دولت جمهوری شورایی گیلان را تشکیل دادند. با وجود تشکیل دولت جدید، اختلافاتی بین اعضا ایجاد شد.
«روس» و «انگلیس»؛ همپیمان برای نابودی «جنبش جنگل»
«روتشتاین» سفیر وقت شوروی در ایران، در اجرای سیاست دولت متبوع خود در نامهای به میرزا خواستار پایان دادن به نهضت شد. میرزا مسئله را منوط به در نظر گرفتن منافع مردم و دفاع از استقلال ایران به وسیله دولت مرکزی دانست ولی در ملاقات نمایندگان میرزا با روتشتاین، معلوم شد که هدف دولت شوروی از خاتمه دادن به جنبش جنگل اجرای موافقتها با دولت انگلستان بوده است.
میرزا، تنها در محاصره خیانت «احسان الله خان» و «خالو قربان»
افزایش و ادامه اختلافات درونی بین اعضا که به درگیری مسلحانه منجر شد، موجب تصرف راحت گیلان توسط قوای دولت مرکزی تحت امر رضاخان با همکاری قوای انگلیس گردید. خالوقربان از معاونان ارشد میرزا، تسلیم قوای دولتی شد و رشت را تحویل داد و احساناللهخان نیز به همراه عدهای از مجاهدان قفقازی به باکو اعزام شدند. رشت به تصرف نیروهای دولتی در آمد، ولی میرزا با وجود خیانت عدهای از یارانش، به جنگ و گریز در جنگلهای گیلان ادامه داد.
«ماسوله» با چشم هزاران سنگ میگرید…
ماسوله با رنگین کتلهای درختانش عزادار است
ماسوله با چشم هزاران سنگ میگرید
ماسوله چون فریاد سبزی در گلوی درهها اینک گره خوردهست
ماسوله همچون مادر پیری به گاه مرگ فرزندش،
بر شانه های کوه، افشان کرده گیسوی سپید آبشاران را
در شیون بادی که میآید
رخسار را با ناخن صدها هزاران شاخه میخایید
هر گوشه اما دوستان خسته میگویند:
در قعر شب، روح شهیدانند،
کز خشم روی طبل ابر دور میکوبند:
برخیز کوچک خان!…
و سرانجام حماسه شهادتی در منتهای غربت و مظلومیت و تنهایی… پس از هفت سال جنگ و جهاد و تعقیب و گریز، با تعداد کمی از یاران باقیمانده به قصد جمع آوری قوا به طرف خلخال حرکت کرد که در محاصره برف و بوران شدید، گرفتار شد و با تنها یک یار بازمانده برایش: گائوک خارجی در روز دوشنبه یازدهم آذر 1300 به شهادت رسید. جنبش جنگل بهظاهر با بریدن سر میرزا و انداختنش جلوی رضاخان میرپنج سردار سپه تمام شد اما از رگ هر برگ و از دهان هر درخت جنگل، سرود غیرت و مردانگی و حماسه آزادمردی میرزا بلند است تا همیشه…
میرزا گاه شعر هم میسرود و در شاعری، «گمنام» تخلص میکرد اما تقدیرش چنان بود که نامش الهامبخش آزادگان عاشق استقلال و عزت میهن شود.
زنده چون شهیدانی…
سينه غرق غم دارم، گريههای پنهانی
قطره قطره میبارم، مثل ابر بارانی
نام تو كه «كوچک» بود روی قلبها حک شد
ای اميد فرداها درفصول ويرانی
بی تو بر تن جنگل، زخم صد تبر ماندهست
ای تو قامت خورشيد در كسوف طولانی
تو بهار آزادی در هجوم پاييزی
تک درخت بيداری از غرور گيلانی
پشت پردهی فردا؛ شعله شعله انديشه
از تو سبز میگردد تا نظر بگردانی
زنده ياد و بيداری همچو رودها جاری
ای هميشه گامت سبز، زنده چون شهيدانی
بی تو ما فراموشيم… شعلههای خاموشيم
دستمان بگير ای خوب! ای شهيد روحانی…
علی آستانه
من زندهام؛ امضا: ارادتمند – کوچکخان!…
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
از گیسوی آشفتهام برگی نمیریزد
از پیکر من شاخهای نشکسته در طوفان
بر شانههای خستهام گنجشکها خوابند
من کیستم؟ نیمی درختم، نیمهای انسان
حاشا اگر در گوشهای آرام بنشینم
فرقی ندارد کنج خانه، گوشۀ زندان
در سایهام همسایهها آرام میگیرند
آرام میگیرند از تبریز تا تهران
آنها که میگفتند میمانند، برگشتند
«تنها» به پایان میرسد این راه بیپایان
راه پس و پیش مرا بنبست میبینند
این سو به دریا میرسم آن سو به کوهستان
جمع تبرها، اَرّهها، اَرّابهها جمع است
این سالخورده سرو تنها مانده در میدان
آتش گرفته نیمی از من در تنور نان
آتش گرفته نیمی از من بر سر قلیان
من؛ جنگلی از سروهای چکمه پوشیده
من زندهام، امضا؛ ارادتمند؛ «کوچکخان»!…
مجتبی شایق
از پشت، خنجر میخورد «سردار جنگل»!
در وسعت اندیشۀ خونبار جنگل
از پشت، خنجر میخورد «سردار جنگل»
بر کندههای پیر، زخم تیر پیداست
پوشیده از گلهای خون، دیوار جنگل
در ذهن سبز شاخهها با خون تداعی
سرهای سرداران شود بر دار جنگل
شعر بلند استقامت را سرودند
مردان سختآواز در پیکار جنگل
بوی تر خون کاروان باد آورد
از کوچههای خیس شالیزار جنگل
سرشار از عطر تر بیرنگ باران
خاک و نسیم و شاخۀ پربار جنگل
پر میکشد تا کهکشان روشنایی
از کوه ظلمت مرغ آتشخوار جنگل
در انتظار صبح پیروزی است با ما
در سنگر شب، دیدۀ بیدار جنگل
مرحوم استاد نصرالله مردانی
انتهای گزارش/
منبع خبر