نمیشه این بچه رو از پنجره بندازی بیرون؟

نمیشه این بچه رو از پنجره بندازی بیرون؟

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم روایت مهری یوشی از غربت زنان در دوران جنگ را منتشر کرد.

⁦⁩ مرداد ۶۱ به تهران برگشتم. همسرم در آن زمان جبهه بود ما خانه نداشتیم. مانده بودیم چه کنیم. انسیه گفت بیایید خانه ما. می‌خواهیم به شیراز برویم. هر دو باردار بودیم.

یک شب خواب دیدم که زیر یک خیمه ام. یک نفر لبه چادر را بالا زد و داخل شد. صدای آهنگ محمد رسول الله می آمد. سعی می‌کردم صورتش را ببینم ولی نمی دیدم. گفت که بچه به دنیا نیامده؟ گفتم نه! هنوز به دنیا نیامده است. سه بار گفت ان شالله مبارک است.

روزی که رفتم بیمارستان همسرم جنوب بود. هیچکس کنارم نبود. مامان هنوز سر کار می رفت. مادرشوهرم هم فرهنگی بود. خانواده شوهرم مرا بردند بیمارستان امین صادقیه نزدیک راه آهن.

سزارین شدم و بچه به دنیا آمد. تا به هوش آمدم مادر شوهرم گفت مهری جان بچه دختر است. می‌خواهی اسمش را چی بگذاری؟ بی اختیار گفتم سعیده. سعیده ۲۹ دی ۶۱ به دنیا آمد.

سعیده که به دنیا آمد خانواده شوهر و خانواده خودم خیلی ذوق کردند. اولین نوه بود و خیلی عزیز. آن روز در بیمارستان همه زایمان می کردند و شوهرها یکی یکی با دسته گل می آمدند. من اینها را دیدم و دلم خیلی گرفت.

فردای آن روز بغض کردم و ملافه را کشیدم روی سرم و شروع کردم به گریه. یکدفعه شنیدم که از بلندگو صدایم می‌کنند. می‌گفتند: یوشی را پای تلفن می‌خواهند. شوهرش از جبهه زنگ زده.

نمی توانستم از تخت پایین بیایم. بیمارستان به هم ریخت از بس تخت‌ها را اینطرف و آنطرف کردند تا تخت من را بردند پای تلفن و با شوهرم صحبت کردم. عملیات بود و نمی توانست بیاید.

⁩ سعیده چهل روزه بود که پدرش آمد و او را دید. همان شب بچه خیلی گریه کرد. شوهرم راحت بچه‌ را داد و گفت نمیشه از این پنجره بندازیش بیرون؟!

به خاطر تیری که به سرش خورده بود موجی شده بود و تحمل صداهای یکنواخت را نداشت.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید