به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، علی یوسفی از آزادگان دوران دفاع مقدس در خاطرهای از روزهای اسارتش به ماجرای یک آزاده و انس او با دعا و مناجات اشاره میکند که در ادامه میخوانید.
بعد از اینکه اسیر شدیم ما را در بصره در یک اتاقی که قبلا کلاس درس بود جا دادند. حدودا ۷ یا ۸ نفر بودیم. هنوز چیزی نگذشته بود که یک اسیر مجروح رو که از ناحیه کمر خونین و مالین بود را به اتاق ما آوردند و انداختند و رفتند، رفتیم رو سرش دیدیم نفس میکشید. بعدا فهمیدیم نامش حسن حسین زاده است. حدود ۳۵ سالش میشد. بغداد که رفتیم با حاج حسن که بهوش آمده بود بیشتر آشنا شدیم.
بطور تصادفی من کنار حاج حسن افتادم و چون ایشان بر اثر مجروحیت توان حرکت نداشت من به ایشان کمک میکردم تا بتواند دستشویی برود یا حمام کند.
وقتی در اردوگاه تکریت کنارش بودم، چون از قبل نمیشناختمش متوجه شدم که دعا زیاد میخواند به بچهها گفتم حاجی در دعا خیلی وارد هست و از حفظ همهی دعاها را میخواند. گفتند هر روز فقط یک خط از دعا را حفظ کن و بیا بما بگو گفتم باشه.
این شد که زیارت عاشورا در کاغذ سیگار نوشته شد و تکثیر شد و در کل اردوگاه پخش شد. وقتی حاج حسن فهمید مرا دعوا کرد، ولی بعدش گفت اینجا سرزمین دشمن است باید احتیاط کرد.
بعد بچهها خودشان با حاجی ارتباط گرفتن و بقیه دعاها را نوشتند. آنموقع که هنوز قرآن وارد اردوگاه نشده بود حافظان قرآن برای رفع اشکال پیش حاجی میآمدند و حسین زاده کمکشان میکرد.
جالب است سالها بعد از اسارت منزل یکی از دوستان برای زیارت جامعه کبیره که حاج حسن همیشه به خواندنش عادت داشت رفته بودیم از گفتن اسمش معذورم ایشان مفاتیح الجنان نداشت تا جمعی که آنجا بودند بدهند تامداح بخواند. بالاخره از حاج حسن خواستندکه به یاد روزهای اسارت دعای زیارت جامعه کبیره را بخواند و حاجی از حفظ خواند کسانیکه آنجا بودند و حاج حسن را نمیشناختند تعجب کردند.
انتهای پیام/ ۱۴۱
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است