نگرانی شهید ردانی پور برای نیت اعمالش

سنجش و محاسبه الهی بودن و یا غیر خدایی بودن کار‌ها


سنجش و محاسبه الهی بودن و یا غیر خدایی بودن کار‌هابه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید حجت‌الاسلام‌ و‌المسلمین مصطفی ردانی پور در سال ۱۳۳۷ در یکی از خانه‌های قدیمی منطقه مستضعف نشین اصفهان متولد شد.

پدرش از راه کارگری و مادرش از طریق قالیبافی مخارج زندگی خود را تأمین و آبرومندانه زندگی می‌کردند و از عشق و ارادت سرشاری نسبت به ائمه اطهار (ع) برخوردار بودند تا آنجا که با همان درآمد ناچیز، جلسات روضه‌خوانی ماهانه در منزلشان برگزار می‌شد.

وی تحصیل در هنرستان را به دلیل جو طاغوتی رها کرد و به تحصیل علوم دینی در حوزه علمیه پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، شهید ردانی پور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج، فعالیت‌های همه‌جانبه خود را آغاز کرد.

درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت می‌ورزیدند از جمله کار‌های اساسی بود که نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت آینده این مردم مستضعف به جای گذاشت.

با شروع جنگ تحمیلی شهید ردانی پور به همراه تعدادی از هم‌رزمان خود، از کردستان وارد جنوب شد و با نیرو‌های اعزامی از اصفهان که در نزدیکی آبادان، جبهه دارخوین مستقر بودند، شروع به فعالیت کرد.

وی مدت‌ها با رزمندگان اسلام در خطی که به «خط شیر» معروف بود علیه دشمن بعثی به مبارزه پرداخت. ردانی پور سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و این خود یکی از دلایل شش ماه مقاومت مستمر نیرو‌ها در این خط بود.

در جریان عملیات فتح‌المبین در فروردین‌ سال ۱۳۶۱، برادر کوچک‌ترش به درجه رفیع شهادت رسید و خود نیز به‌ شدت مجروح شد و در اثر همین جراحت یک دستش معلول شد.

او در همان حالی که دستش مجروح و در گچ بود برای شرکت در عملیات بیت‌المقدس به جبهه شتافت. پس‌ از آن در عملیات رمضان فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را بر عهده داشت که چند یگان رزمی سپاه را اداره می‌کرد؛ به‌ طوری‌ که شگفتی فرماندهان نظامی اعم از ارتش و سپاهی را از اینکه یک روحانی فرماندهی سه لشکر را بر عهده داشت برانگیخت.

او در عملیات محرم، والفجر ۱، والفجر ۲ شرکت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد. سه روز پس از ازدواج، صدق و تلاش این روحانی عارف و فرمانده شجاع در عملیات والفجر ۲ به اوج رسید و جسم پاکش در ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۲ در منطقه حاج عمران، مظلومانه بر زمین ماند و روح پرعظمتش به معراج پر کشید.

همه چیز اینجاست

راوی: همرزم شهید

گریه‌اش بند نمی‌آمد. فقط یک جمله گفته بودم. حالا که منطقه آرام است، بیا برویم و به درسمان هم برسیم. نزدیک غروب در بیابان می‌دوید. گریه می‌کرد و می‌گفت «برای چه بروم حوزه؟ همه چیز اینجاست. خدا اینجاست، امام حسین (ع) اینجاست.»

نگاهش می‌کردم، نمی‌دانستم چه بگویم. دستش را از توی دستم کشید. شروع کرد به دویدن و گریه کردن. هنگام غروب بود، بیابان داشت تاریک می‌شد. ماندم چه کنم. رفتم زیر بغلش را گرفتم. عذرخواهی کردم، آرام نمی‌شد. من هم گریه‌ام گرفت. دوتایی نشستیم گریه کردیم. می‌گفت «مگر نمی‌بینی همه رفته‌اند و ما مانده‌ایم…»

کار‌هایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم

گفتم «با فرمانده‌تان کار دارم.» گفت «الآن ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمی‌کند.» پشت در اتاقش رفتم. در زدم، گفت «چه کسی است؟» گفتم «مصطفی منم.» گفت «بیا داخل.» سرش را از روی سجده بلند کرد، چشم‌هایش سرخ، خیس اشک. گفتم « مصطفی چه شده است؟» زل زد به مهرش. گفت «۱۱ تا ۱۲ هرروز را فقط برای خدا گذاشته‌ام، برمی‌گردم کارهایم را نگاه می‌کنم. از خودم می‌پرسم، کار‌هایی که کردم برای خدا بود، یا برای دل خودم.»

منبع

یادگاران، جلد هشت، کتاب شهید مصطفی ردانی پور

انتهای پیام/ 118



منبع خبر

این مطلب مفید بود؟
>

آخرین اخبار

تبلیغات
تبلیغات
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید