مجاهدت

گفتگو با سعید جلیل، پدر شهید انتخابات ریاست جمهوری/ از صندوق رای مردم محافظت می کنم


شهید انتخابات ریاست جمهوری، سرباز دهه هشتادی بود/  پدر شهید انتخابات ریاست جمهوری: با «لیکه» مردم روستا متوجه شهادت «فرهاد» شدیم

پدر شهید جلیل با اشاره به حیات کوتاه مدت آخرین فرزندش گفت: فرهاد 13 اسفند 1383 در لردگان، استان چهارمحال و بختیاری به دنیا آمد. پسرم 19 سال داشت که شهید شد. با این حال بسیار مؤدب، نمازخوان و مهربان بود. از لحاظ اخلاقی بی نظیر بود و هر حرفی می زد به آن عمل می کرد. با کوچک تا بزرگ شوخی می کرد و همه مردم روستا او را دوست داشتند.

وی ادامه داد: فرهاد با اینکه سنش کم بود اما بسیار پرتلاش و فعال بود. در تمامی مراسمات مذهبی و فعالیت های بسیج شرکت می کرد. با این وجود در مغازه مکانیکی کار می کرد. آرزو داشت بعد از اتمام سربازیش مغازه ای را با شریکش راه بیاندازد. حتی تمامی ابزارآلات مکانیکی هم خریده و کنار گذاشته بود. محال بود دست روی کاری بگذارد و به سرانجام نرساند.

«سعید جلیل» به روحیات فرزندش اشاره کرد و افزود: بعضی مواقع عکس هایی از سربازانی که در مرز توسط اشرار به شهادت می رسیدند، روی پس زمینه گوشی اش می گذاشت. چندباری به او گفتم که این کار را نکن اما می گفت: «بابا من با این ها خاطره دارم» با اینکه موقع اعزام به سیستان و بلوچستان بسیار گریه کرد اما زمانی که مستقر شد به ما زنگ زد و گفت:«من جام خوبه خیالتون راحت باشه.»

پای انقلاب می مانیم، به احترام خون شهید

پدر شهید از آخرین لحظاتی که با پسرش صحبت کرد، گفت: به او زنگ زدم و پرسیدم کجایی؟ گفت:«سر صندوق جکیگور هستم.» پرسیدم چیکار می کنی؟ گفت:« دارم از صندوق محافظت می کنم تا مردم رای خود را در صندوق بیاندازند ، من هم رای خودم را انداختم.»

وی درباره رسیدن خبر شهادت پسرش عنوان کرد: ساعت 1 بعد از ظهر یکی از اقواممان در خاش پیگیر این موضوع شده بود و به روستاها برای دریافت اطلاعات دقیق تر زنگ زد. تا ساعت 7 غروب هیچ اطلاعی به ما ندادند. اقوام به ما زنگ می زدند اما خبری از شهادت نمی دادند و صرفا احوال پرسی می کردند. کم کم شک کردیم که دلیل این تماس های ناگهانی شاید فرهاد باشد؛ به یکی از درجه دارها زنگ زدم اما جواب نداد. تا اینکه مطمئن شدیم حتما یه اتفاقی افتاده است.

«سعید جلیل» ادامه داد: در روستا مراسماتی است که وقتی کسی عزیزی از دست می دهد همه مردم روستا به سمت خانه عزادار می روند و «لیکه» می زنند. در همان زمان مادرش متوجه شد اتفاقی برای فرهاد افتاده است. در آن روز در روستا همه نگران فرهاد بودند اما حالا همه عزادار او هستند. از زندگی من و همسرم چیزی نمانده و مادرش نه شب دارد و نه روز.

پدر شهید جلیل در پایان اظهار داشت: مراسماتی که در روستا می گیریم با مراسمات رسمی خیلی فرق دارد اما از مسئولین در خواست دارم که بارگاهی برای پسر من درست کنند. همچنین جوانان پای انقلاب بایستند و راه فرهاد را ادامه دهند.

انتهای پیام/



منبع خبر
خروج از نسخه موبایل